
اسم حاجاصغر رفاهیخراسانی برای اهالی کوچهپسکوچههای مهدیآباد و قریههای اطرافش اسم گم و ناآشنایی نیست. ۵۰ سالی هست که سلمانی دارد و کوچک و بزرگ، او را با پسوند شغلش صدا میزنند؛ «اصغر سلمانی». قدیمی محله است و هیچوقت برای سروصورتی که اصلاح میکند، قیمت نمیدهد؛ یعنی مشتری به رضایت خودش قیمت میگذارد. نسیه کار کردن هم یکی دیگر از دلایل محبوبیت حاجاصغر بین اهالی این محدوده است همین محبوبیت هم باعث شده نامش شهره عام و خاص شود، تاآنجاکه حتی ایستگاه اتوبوس محله مهدیآباد ۶ را با نام او میشناسند.
همین است که رانندگان اتوبوس و تاکسیدارهای محدوده میدانند وقتی مسافری میگوید «سر ایستگاه اصغر سلمانی نگهدار»، یعنی دقیقا کجا. علاوهبر اینها اسم آرایشگاه او را در پیوستِ بسیاری از آدرسهای این محله میتوان دید. ناگفته نماند که اصغرآقا خودش هم بهمدد همین قدیمی بودن، حکم «۱۱۸» محله را پیدا کرده است. هروقت پای نابلدی به این سمتوسوها باز شود و آدرس یا نامونشان کسی را بخواهد، کافی است سراغ او بیاید و بلدِ راه شود.
در کنار همه اینها آنچه بیشتر از همه در آرایشگاه کوچک آقای رفاهی خودنمایی میکند، وجود چند قاب است که تعداد زیادی عکس پشت شیشه آن لبخند میزند. این عکسها به اهالی محله مهدیآباد که بیشترشان هم مشتریهای حاجاصغر هستند، تعلق دارد. میگوید: «تعدادی را خودم گرفتم، چندتایی را هم خودشان آوردهاند. یادگاری خوبی است برای آینده؛ برای روزی که شاید نامونشانی از هیچکداممان نباشد.» گزارش پیشرو روایت سلمانیهای قدیم و حالوهوای محله مهدیآباد دیروز از زبان اوست.
سواد مدرسه ندارم. توی مکتبخانههای خیابان پنجراه قدیم، اکابر خواندم. پدرم تاجر پشم بود و شغل سلمانی را از برادر بزرگترم یاد گرفتم. هنوز پشت لبم سبز نشده بود که رفتم وردستش. ۱۵ سالی شاگردی کردم. اوستای فن که شدم و ریش و قیچی کار که دستم آمد، توی کوچهباغ نادری برای خودم یک مغازه اجاره کردم. بعدازمدتی هم با ۳ هزارتومان پساندازی که داشتم، به محله مهدیآباد آمدم.
اینجا تا چشم کار میکرد، بیابان بود و راهِ شنی. یک تکهزمین خریدم و همه همتم را ریختم پایش تا برای خودم یک مغازه بسازم. بنّای این چهاردیواری خودم هستم. از آن روز تابهحال هم اینجایم و کار میکنم.
سلمانیهای قدیم تجهیزات امروزی را نداشتند. یک تیغ دستهدار داشتیم که با سنگ، تیزش میکردیم و برای همه استفاده میشد. یک «بایرام تُرکه» هم بود که کارش، تیز کردن تیغ با پاکی بود. دهتا تیغ را همزمان تیز میکرد. برای ضدعفونی کردنش هم یا پرمنگنات استفاده میکردیم یا مدام آب کتری یا سماورمان قُلقُل میکرد تا با قرار دادن وسایلمان توی آب جوشش، از بیماریهای مختلف جلوگیری کنیم.
سلمانیها معمولا دورهگرد بودند؛ یعنی گاهی چرخی در روستاهای اطراف میزدند و سرتراشی میکردند؛ البته عدهایشان علاوهبر تراشیدن سر و صورت، کار ختنه پسران و کشیدن دندان را هم بهعهده داشتند. من هم گاهی به روستاهای اطراف سرمیزدم؛ خاصه اگر عروسی یا عزایی بود. رسمِ قدیمیها این بود که مردان و زنان صبح روز عروسی اصلاح کنند. ریشتراشی عزا هم که معمولا روز بعد از اربعینِ متوفی انجام میگرفت. فردی که قصد داشت بهاصطلاح عزاداران را از لباس سیاه دربیاورد، خبرم میکرد تا سروصورت عزاداران را بتراشم و بعد هم لباس سفید تنشان میکردند.
قدیم علاوه بر ماشینهای سرتراشی دستی که معمولا «موزر یا اطلس آلمانی» بود، از ابزار دیگری به نام «پاکی» هم استفاده میشد. پاکی شبیه یک کمربند یا بهاصطلاح تسمه چرمی بود که تیغ را برای پاک کردن و تیز شدن، چندباری روی آن میکشیدند. دستمزد هر اصلاح سر برای مردان، دوزار، سروصورت پنجزار و سر بچهها هم دوقران بود.
مدلهای سر قدیم براساس موی بازیگران مد میشد. آلمانی، بروسلی و قیصری خیلی باب بود. مدل موی آلمانی از جنگ جهانی دوم بورس شد. در این مدل دورتادور سر را میتراشیدند. دلیلش هم جلوگیری از فراگیر شدن شپش در زمان جنگ بود. در دهه ۴۰ هم فردینی و سامورایی روی کار آمد.
برای سامورایی، گردی وسط سر را بلند میگذاشتیم و باقی تراشیده میشد. برای عوامی هم که کاری با مد روز نداشتند، کاکل جلو را نگه میداشتیم و باقی موی سر را میزدیم. حالا ولی زمانه فرق کرده. هر روز مشتری سلیقه تازهتری پیدا میکند. من هم با اینکه با مدلهای امروزی آشنا نیستم، با یکبار نگاه کردن میفهمم که چطور کوتاه شده است؛ البته بماند که مشتریهای امروزم بیشتر سرسفیدند و همهشان را از ۵۰ سال پیش میشناسم. هنوز هم با همینها خوشم. خیلیهایشان از راه دور میآیند و ریش و قیچیشان را دست دیگری نمیسپارند.
البته قبل از انقلاب، علما و روحانیان بسیاری مشتریام بودند که حالا یا فوت کردهاند یا بهدلیل دوری راه، دیگر سمت من نمیآیند. برادرزاده رهبری یکی از آنها بود. این را هم بگویم که بهخاطر حرمتی که علما و خادمان حرم داشتند و دارند، من اصلاح سر این افراد را رایگان انجام میدادم و هنوز هم بر همین سنت هستم.
قدیم افراد سرشناس و معروف، آرایشگر مخصوص داشتند؛ بیشترشان مشتری «حسنآقا امیدوار» بودند که توی خیابان ارگ سلمانی داشت. علاوه بر او «حاجیحسین سلیقه» و «حسین ترکه» هم دو آرایشگر معروف مشهد قدیم بودند که هم سه فوت کردهاند و از آنها تنها نامشان باقی مانده است. حاجاصغر، سلمانی شب دامادی شما را چه کسی انجام داد؟
برادرم که حکم استادم را داشت، موی سرم را صفا داد.
مدلهای سر قدیم براساس موی بازیگران مد میشد. آلمانی، بروسلی و قیصری خیلی باب بود
- دستمزد ماهیانه شما وقت شاگردی چند تومان بود؟
از پنج قران در روز شروع کردم.
- این روزها با این سنوسال، چند ساعت در روز کار میکنید؟
از خروسخوان صبح میآیم و تا ۱۲ شب سر کار هستم.
- با این همه کار، چند تومان در ماه درآمد دارید؟
چون قیمت مشخصی به مشتری نمیدهم و معمولا سروصورتشان را با هزارو ۵۰۰ تومان تمیز میکنم، درآمدم از ۸۰۰ هزارتومان در ماه بیشتر نمیشود.
- تابهحال با مشتریها به مشکل برخورد کردهاید؟
بله. سر دو مسئله؛ یکی اینکه جوانها میآیند و مدلهایی را میخواهند که اصلا در شأن آدم نیست و به خودشان هم نمیآید، ولی، چون مد است، اصرار دارند که با آن مدل کوتاه کنند. من هم قبول نمیکنم. دوم اینکه بیشترشان میخواهند دستمزدم را از کارت بانکیشان بکشم، من هم کارتخوان ندارم. میگویم دستمزد من آنقدر کم است که ته جیب هر کسی پیدا میشود. نیازی به این کارها نیست، اما خب، باز هم با کارت میآیند.
- چرا اینقدر دستمزدتان کم است؟
حقیقتش نذر کردم. چند سال پیش بهخاطر شغلم دچار بیماری آسم شدم، طوریکه از کار و زندگی افتاده بودم. رفتم حرم و گریه کردم. از آقا خواستم خودش شفایم بدهد. مدتی بعد حالم خوب شد و تا به حالا سرپایم. از آن به بعد تصمیم گرفتم برای دستمزد، به مشتری فشاری نیاورم و ظلم نکنم.
- از ایستگاه اتوبوسی که بهنامتان است، بگویید؟
من پیش از اینکه مهدیآباد خیابانکشی بشود، اینجا مغازه داشتم. مردم قدیم بر اساس فاصلهای که آدرسشان به مغازه من داشته، نشانی میدادند؛ مثلا میگفتند یک کوچه بالاتر از سلمانی حاجاصغر. بعدها هم که خیابانکشی شد، با اینکه مغازه من درست سر نبش مهدیآباد ۶ قرار دارد، باز هم اسم مغازه من مینشیند سر زبان اهالی.
- پس بهدلیل همین قدیمی بودن، همه را میشناسید؟
بله. آدرس منزل همه را میدانم. یکبار از دادگستری آمده بودند سراغ یکی، ولی آدرس نداشتند. تا اسمش را گفتند، نشانیاش را دادم.
- تفریحتان چیست؟
این سالها که کار بوده و دیدن مشتریهای قدیمم که به قول معروف دیگر خیلی با هم ایاق شدهایم، اما جوانتر که بودم، به سینما میرفتم و فیلم فارسی میدیدم.
- از زندگی راضی بودهاید؟
شکر، آدم قانع همیشه راضی و خشنود است.
- حرف آخر؟
سلامتی مسلمانان و عاقبتبهخیری همه.
*این گزارش در شماره ۱۷۴ شهرآرا محله منطقه ۵ مورخ ۲۵ آبان ماه سال ۱۳۹۴ منتشر شده است.