کد خبر: ۱۱۶۷۱
۱۹ اسفند ۱۴۰۳ - ۱۴:۰۰
پیرمرد دوچرخه‌سوار محله مهدی‌آباد

پیرمرد دوچرخه‌سوار محله مهدی‌آباد

دوچرخه غلامرضا مرادی از جوانی همدم و همراه همیشگی او بوده و حتی گواهینامه دوچرخه می‌گیرد. او می‌گوید: «آن زمان همه دوچرخه ۲۸ سوار می‌شدند و چیز دیگری جز آن وجود نداشت.»

نخستین‌بار عکسش را سوار بر دوچرخه در مسابقه عمومی دوچرخه‌سواری شهرداری دیدیم؛ آن روز بسیار سرحال و پرانرژی کنار جوانان و نوجوانان منطقه در ردیف اول مسابقه، رکاب می‌زد؛ پیرمردی دوست داشتنی با مو‌هایی سفید و بلند. پی‌اش را گرفتیم و خبردار شدیم که نگهبان یکی از پارک‌های منطقه خودمان است؛ «عباس‌آباد». راهی آنجا شدیم تا چندکلامی درباره خودش و زندگی‌اش بگوید و بشنویم.

 

اهل میل و کباده

قرارمان جلوی همان پارک در حال احداث «عباس‌آباد» بود. گفته بودند که شب‌ها برای نگهبانی می‌آید. شماره‌اش را همان‌جا پیدا کردیم و خبر آمدمان را به او دادیم. به ۱۰ دقیقه نرسید که با دوچرخه‌اش آمد سر قرار. «غلامرضا مرادی» که سال ۱۳۲۴ در محله قدیمی کوچه سیابان به‌دنیا آمده، از همان جوانی از آن ورزشکار‌های دست‌به‌میل باستانی‌کاری بوده که صبح‌به‌صبح به زورخانه «طوس» در «عیدگاه» می‌رفته است. تعریف می‌کند: «زورخانه عیدگاه، قدیمی‌ترین زورخانه بود و من هم در آنجا میل و کباده می‌زدم. آن دوران حاجی‌فاطمی‌نامدار هم در همان زورخانه ورزش می‌کرد.»

 

تصدیق دوچرخه نداشتم

مرادی از همان دوران نوجوانی به دوچرخه‌سواری علاقه خاصی داشت. این علاقه در حدی بود که حتی چندبار پلیس او را گرفته بود؛ «آن قدیم‌ها برای دوچرخه‌سواری هم تصدیق باید می‌گرفتی و من هم گواهی‌نامه نداشتم.» مرادی که آن زمان ۲۰ سال داشته، تعریف می‌کند: «از بس که من را به‌خاطر نداشتن تصدیق دوچرخه گرفتند، آخرش ناچار شدم برای گرفتن گواهی‌نامه اقدام کنم.»

 

خاطره‌بازی با دوچرخه ۲۸ انگلیسی

گویا آن زمان گواهی‌نامه دوچرخه را در راهنمایی‌ورانندگی میدان راهنمایی می‌داده‌اند. او هم به آنجا می‌رود و با دوچرخه‌اش دوری می‌زند و گواهی را که کف دستش می‌گذارند، دیگر با خیال راحت با دوچرخه ۲۸ انگلیسی‌اش در خیابان‌ها رکاب می‌زند. می‌گوید: «آن زمان مثل حالا نبود که از هرچیزی چند مدل باشد، همه دوچرخه ۲۸ سوار می‌شدند و چیز دیگری جز آن وجود نداشت.»

 

قسط ۵ تومانی

مرادی خوب به یاد دارد که دوچرخه‌اش را چهار تومان‌و‌نیم خریده بود، آن‌هم قسطی؛ «حدود پنج تومان قسط دادم و قسط‌ها از ۸ هزار شروع و به یک تومانی ختم شد.» داستان او از آن روز‌ها می‌رسد به اینجا که: «سال ۱۳۴۵ راهی تهران شدم و سال ۱۳۴۶ ازدواج کردم و سال ۱۳۵۲ به مشهد بازگشتم و در این فاصله هم راننده جاده بودم.»

 

آن زمان گواهی‌نامه دوچرخه را در میدان راهنمایی می‌دادند. گواهی‌نامه را که گرفتم با خیال راحت رکاب می‌زدم

از دوچرخه سواری تا رانندگی اتوبوس

پیرمرد قصه ما، آن زمان گواهی پایه‌یکش را گرفته بود و می‌خواست پایه ۲ را هم بگیرد؛ «آن را هم گرفتم و شدم راننده اتوبوس برون‌شهری. بیشتر قم و مشهد می‌رفتم، اما سر همین رانندگی جاده، همه شهرستان‌های ایران را گشته و دیده‌ام.»

 

از جوانی اهل عرفان و دعا بودم

او که حدود ۲۰ سال راننده جاده بوده است، می‌گوید: «تا پنجاه‌سالگی در جاده‌ها راندم و در این مدت هم برای اینکه پشت فرمان حوصله‌ام سرنرود، ذکر می‌گفتم. برخلاف بقیه اصلا اهل آواز گوش دادن نبودم.» می‌گوید: «از جوانی اهل عرفان و دعا بودم و همیشه خودم را با ذکر خدا سرگرم می‌کردم و به جلسات مذهبی می‌رفتم و فعالیت‌های مذهبی انجام می‌دادم و به سادات، ارادت و علاقه خاصی داشتم.»

 

شب تا صبح، زندگانی

او که همیشه شب‌ها تا صبح بیدار است و نگهبانی می‌دهد، تعریف می‌کند: «مدتی در طرقبه، باغبان بودم، اما بعدش نگهبان پارک شدم. هفت‌سالی در میدان جانباز نگهبانی دادم و از یک‌سال پیش هم در عباس‌آبادم.» دنباله حرفش می‌رسد به اینکه: «از آن به بعد هم شب‌ها تا صبح بیدارم و نگهبانی می‌دهم؛ نه اینکه خودم خواسته باشم شیفت شب باشم، این‌گونه برایم پیش آمده است.»

 

عموی بچه‌های عباس‌آباد

مرادی که بچه‌های محل او را عمو صدا می‌زنند، از ساعت‌هایی که شب‌ها را تا صبح بیدار می‌ماند، این‌گونه می‌گوید: «گره خوبی است وصل شب به صبح؛ تا ساعت ۱۲ که همه‌چیز عادی است، اما از آن به بعدش خیلی خوب است. می‌نشینم، ذکر می‌گویم و فکر می‌کنم.»

قلب مهربانی که بچه‌ها را جذب خود کرده است‌

می‌پرسم به چه چیزی فکر می‌کنید که پاسخ می‌دهد: «به زندگی؛ به اینکه از کجا آمده‌ام و به کجا می‌روم و اصلا هدف از خلقتم چه بوده، اما جواب این سوال خیلی سنگین و سخت است.» او که دیگر مانند گذشته زیاد از عباس‌آباد خارج نمی‌شود و به قول خودش، دوسالی هست که از دنیای بیرون بریده، می‌گوید ارتباط خیلی خوبی با بچه‌ها دارد و قلب مهربانش، آنها را جذب او کرده است.

 

۳۰ سال عضویت در هیئت‌امنای مسجد

در حکایت زندگی مرادی، ۳۰ سال عضویت در هیئت‌امنای مسجد چهارده‌معصوم (ع) عباس‌آباد هم ثبت شده است؛ چراکه از سال ۱۳۵۸ به بعد زندگی‌اش در همین محدوده عباس‌آباد گذشته و احترام خاصی در میان مردم دارد. او امروز چهار پسر و سه دختر دارد که از آنها صاحب ۱۸ نوه و ۴ نتیجه است؛ ثمره‌هایی که برایش خیلی عزیز هستند. هرچند از سال ۱۳۸۶ همسرش فوت می‌کند و او را تنها می‌گذارد، اما زندگی‌اش با بچه‌هایش می‌گذرد.

 

خودمانی با عمومرادی

- چه گلی را بیشتر از همه دوست دارید؟

گل رز را بیشتر از همه دوست دارم و به روحیاتم نزدیک‌تر است.

 

- چه شد که در مسابقه دوچرخه‌سواری شرکت کردید؟

دیدم عده‌ای جوان و نوجوان با دوچرخه‌هایشان ایستاده‌اند. جویا که شدم، فهمیدم مسابقه است. من هم شرکت کردم. گفتم با این کارم، آنها را بیشتر به دوچرخه‌سواری تشویق می‌کنم.

 

- یعنی بدون آمادگی قبلی مسابقه دادید؟

بله، حتی زنجیر چرخم هم خراب بود که همان‌جا درستش کردم و هرجوری بود، خودم را به بقیه رساندم.

 

- فکر کنم اول شدید؟

(با خنده) جزو اول‌ها شدم.

 

- چه زمانی از دوچرخه‌تان استفاده می‌کنید؟

همه‌جا با همین دوچرخه‌ام می‌روم.

 

- چه توصیه‌ای به جوانان دارید؟

جوانان فقط پی حقیقت باشند؛ چون تنها چیزی است که هیچ‌وقت گم نمی‌شود و با گفتنش، همیشه آسوده‌ای.

 

- تلخ‌ترین و شیرین‌ترین لحظات زندگی‌تان؟

تلخ‌ترینش را یادم نمی‌آید، اما شیرین‌ترین آن تولد تک‌تک فرزندانم بود که با چشمانم، بزرگی و قدرت خدا را در خلقتشان دیدم.

 

- چرا تا این سن کار می‌کنید؟

در حال حاضر بازنشسته شده‌ام و بیمه هم هستم، اما خودم دوست دارم کار کنم. حقوقی هم که درمی‌آورم، بین دخترهایم تقسیم می‌کنم. خودم خرج زیادی ندارم و هرچه تهش برایم بماند، بس است.

 

- یک بیت شعر برایمان می‌خوانید؟

تا صورت پیوند جهان بود، علی بود/ تا نقش زمین بود و زمان بود، علی بود

 

- می‌دانید این شعر از کدام شاعر است؟

مولوی.

 

* این گزارش در شماره ۱۶۶ شهرآرا محله منطقه ۵ مورخ ۳۰ شهریورماه سال ۱۳۹۴ منتشر شده است.

کلمات کلیدی
ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44