دانشآموز پژوهشگر محله گاز: افتخار میکنم پدرم جانباز است
مقاله پژوهشیاش درباره کارآفرینی زنان، در مرحله استانی جشنواره خوارزمی برگزیده شده و حالا چشمبهراه اعلام نتیجه جشنواره در بخش کشوری است. دلش میخواهد آنهایی که سالها شاگرد ممتاز بودنش را ندیده گرفتند و موفقیتهایش را به فرزند جانباز بودن و سهمیه ربط دادند، بدانند که سهمیه هیچ نقشی در موفقیت در جشنواره خوارزمی ندارد.
مهدیه فرامرزیمقدم هجدهساله است و در کلاس چهارم دبیرستان درس میخواند. او ساکن محله گاز است با اینکه دانشآموز است و کنکور سراسری را پیشرو دارد، فقط به درس خواندن بسنده نکرده است. مهدیه، شیفته پژوهش است و میخواهد به قول خودش، از این راه آموختههایش را عملی کند. او که برگزیده جشنوارههای علمی و حتی ورزشی است، قصد دارد به همه ثابت کند که برای سهمیه جانبازی پدرش که افتخار او نیز هست، جایی در ذهنش باز نکرده است. با خواندن این گفتگو، دانشآموز پژوهشگر و نوآور محله گاز را بیشتر بشناسید.
کدامتان حاضرید پدرتان درد بکشد تا سهمیه بگیرید؟
مهدیه میگوید: پدرم که جانباز شد، من هنوز بهدنیا نیامده بودم؛ چون او فقط ۱۳ سال داشت که مثل خیلی از رزمندههای کمسنوسال دیگر شناسنامهاش را دستکاری کرد و روانه جبهه شد. او رفت و توانایی حرکت و درواقع دو پایش را از دست داد. پاهایی که شمار عملهای جراحی که بعد از زخمیشدن روی آن انجام شد، از دستم خارج شده است. دوپایی که باید قطع میشد، اما بهاصرار پدر قطع نشد و کجدارومریز شب و روز را با آن پشت سر میگذاشت. پاهایی که دیگر کارایی ندارد و درد طاقتفرسای آن گاهی او را بیتاب میکند، اما دربرابر ما از خود صبوری نشان میدهد تا دو دختر و همسر صبور و فداکارش، بیشازاین آزردهخاطر نشوند.
دانشآموز ممتاز ساکن محله گاز ادامه میدهد: تصور کنید دو دختر از زمانی که چشم باز کردهاند، شاهد درد کشیدن پدر باشند؛ پدری که برای داشتن آسایش و امنیت مردم این روزگار هرگونه سختی را به جان خرید، اما برخی آدمهای امروز این ازخودگذشتگیها را فراموش کردهاند. آنها میزان سهمیهای را که مسئولان بهخاطر این همه رنج و مرارتهای پدرم برای ما درنظر گرفتهاند، به رخ ما میکشند و به قلب ما نیشتر میزنند. بهراستی کدامیک از شما حاضرید پدرتان نتواند از پاهایش استفاده کند، درد بکشد و بیمار شود تا سهمیهای برایتان درنظر بگیرند؟
جانباز بودن پدرم سبب حسادت برخی دانشآموزان مدرسه شد
وقتی معنای نیشوکنایه را فهمیدم
شاگرد درسخوان دبیرستان شاهد نصرت میگوید: برای مقطع ابتدایی، پدرم در دبستانی دولتی به نام حلیمه در خیابان ابوذر ثبتنامم کرد. همیشه شاگرد اول بودم. ورزشم هم خوب بود. پدرم مربی تنیس روی میز بود و به من این ورزش را یاد داد. در همان کلاس اول دبستان در مسابقات ورزشی این رشته در سطح ناحیه آموزشوپرورش، نفر اول شدم.
او عنوان میکند: تا آن زمان مفهوم دختر جانباز بودن را درک نمیکردم و دانشآموزان دیگر هم در مدرسه نمیدانستند که پدرم جانباز ۵۰ درصد است، اما یکسال در سالروز میلاد حضرت ابوالفضل (ع) و روز جانباز به من و یک دانشآموز دیگر که پدر او نیز جانباز بود، هدیهای دادند و این موضوع سبب حسادت برخی دانشآموزان مدرسه شد؛ از آن زمان بود که معنای نیشوکنایه را فهمیدم.
میخواهم از حق مظلوم دفاع کنم
مهدیه بیان میکند: کار من فقط شده بود درس خواندن و گاهی هم بازیگوشیهای کودکانه. در مقطع تحصیلی راهنمایی و حتی دبیرستان، در آزمون مدرسه نمونه قبول شدم، اما با اینکه اطرافیانم اصرار به رفتن من به این مدرسه داشتند، نرفتم و ترجیح دادم در مدرسه شاهد درس بخوانم؛ جایی که یاد شهدا و جانبازان و ایثارگران بیشتر از مدارس دیگر زنده است و تا این لحظه هم از انتخاب مدرسه شاهد برای ادامه تحصیل پشیمان نیستم؛ البته اینجا هم آزمون ورودی و سطح علمیخوبی دارد. در کنار فرزندان شهیدان، فرزندان فرهنگیان هم هستند و حتی دانشآموزان عادی که در آزمون ورودی پذیرفته میشوند، با اینهمه در مدرسه شاهد هم گاهی همین دیدگاه سهمیهایِ تعداد اندکی از دانشآموزان و نیشوکنایههایشان، آزارم میدهد.
او اضافه میکند: در مقطع راهنمایی هم همیشه جزو شاگردان ممتاز کلاس بودم و سپس وارد دبیرستان شدم و تحصیلم را در رشته علومانسانی ادامه دادم؛ چون میخواهم رشته دانشگاهی حقوق را انتخاب کنم تا بتوانم از حق مظلوم دفاع کنم.
ورود به دنیای پژوهش
فرامرزیمقدم میگوید: ورودم به دنیای تحلیل و پژوهش تقریبا از حدود دوسال پیش بود. معلم جغرافیام به من پیشنهاد داد در جشنواره شاهد شرکت کنم. دونفر از دوستانم هم در پروژه پژوهشی که انتخاب کرده بودم، همراهیام میکردند. موضوع انتخابیمان، کارآفرینی زنان بود. در این راه سختیهای بسیاری کشیدیم. ابتدا کارمان را بهصورت میدانی شروع کردیم و با تهیه پرسشنامه و مصاحبههای متعدد در کارگاههای مشاغل، در گوشهوکنار شهر ادامه دادیم. با سازمانهای دستاندرکار مثل بهزیستی یا کمیته امداد و... هم ارتباط برقرار کردیم و از کار مطالعاتی و کتابخانهای و تحلیلی هم غافل نبودیم.
او ادامه میدهد: هرجا میرفتیم و موضوع را با مخاطبمان درمیان میگذاشتیم، تصور میکردند دانشجو هستیم و روی پایاننامه کار میکنیم؛ آنها با دیدن کارت دانشآموزی ما متعجب میشدند. این پژوهش ما که حدود یکسال و ۶ ماه زمان برای آن صرف کردیم، برگزیده جشنواره شاهد در مرحله استانی شد و به مرحله کشوری راه پیدا کردیم و این روزها منتظر اعلام نهایی برگزیدهها هستیم.
دانشآموز ممتاز منطقه ما عنوان میکند: همزمان با شرکت در این جشنواره و کسب تجربه، همین پروژه را تکمیل کردیم و برای جشنواره خوارزمی فرستادیم؛ جشنوارهای که هرکسی ایدههایش را در قالبهای گوناگون مطرح میکند. ما هم که در این مقاله پژوهشیتحلیلی نگاه نویی به مقوله کارآفرینی زنان داشتیم و حتی پیشنهادهای جامع و کاربردی هم ارائه داده بودیم، در جشنواره خوارزمیشرکت کردیم. اثر ما پذیرفته شد و باید از آن دفاع میکردیم.
دفاع جانانه
مهدیه در ادامه میگوید: هیچوقت یادم نمیرود که در اولین روز ماه رمضان امسال در مدرسه فرزانگان شهیدهاشمینژاد، مقاله را ارائه دادیم و داوران، ما را به چالش کشیدند. مدتی گذشت. نتایج را اعلام کردند و ما از برگزیدههای استانی این جشنواره شدیم. شهریور امسال هم برای دفاع نهایی از پروژه، راهی تهران و دانشگاه تربیتدبیر شهیدرجایی شدیم. رقابت، نفسگیر و فشرده بود. در سالن دفاع، کار نهایی خودمان را با صلابت و اعتمادبهنفس کافی ارائه دادیم. داوران از استادان برجسته دانشگاههای تهران بودند. نتیجه کشوری هنوز مشخص نیست، اما هرچه باشد، اهمیتی ندارد؛ چون تلاش کردیم و گفتگو با آدمهای متفاوت و برخورد با دیگران، یک دنیا تجربه برای ما داشت؛ تجربهای که با درس خواندن صرف به دست نمیآمد.
او اضافه میکند: زحمتهای استاد راهنما و مشاور و مدیر مدرسه را هم نباید نادیده انگاشت که هماهنگی لازم را انجام میدادند تا ما در کمال آرامش، پروژهمان را به سرانجام برسانیم؛ البته سعی میکردیم همزمان درسمان را هم خوب بخوانیم تا درس فدای پژوهش نشود و هردو را به صورت متعادل در کنار هم داشته باشیم.
دختر داستاننویس
دانشآموز پژوهشگر محله گاز دستی هم در عرصه ادبیات دارد. او میگوید: آرزوهای زیادی دارم. یکی از آنها این است که داستاننویسی را ادامه دهم. در دوره راهنمایی، داستاننویسی را شروع کردم و در جشنواره انشای نماز هم اول شدم. داستانهای کوتاه بیشماری نوشتهام. اسم یکی از داستانهایم، «فرشتگان زمینی» و درباره ایثارگران و دفاع مقدس است. بعد از کنکور حتما نوشتن داستان را دنبال خواهم کرد.
*این مطلب در تاریخ ۲۴ آبان ۱۳۹۴ در شماره ۱۷۶ شهرآرامحله منتشر شده است
