همهچیز از یک اتفاق شروع شد؛ اتفاقی که برای سیدهمریم حسینیان به منزله ورود به مسیری تازه و خیرخواهانه در زندگیاش بود؛ «در صف نماز، خانمی دخترم را که فقط پانزدهسال داشت، برای پسرش پسندید.»
دختر خان ده پایین که دل در گرو حاج علی اصغر عبدالجوادی نودهی، خانزاده ده بالا داشت، عاقبت دل به دریا زد و شبانه ترک دیار کرد که ترک یار نکرده باشد. از سبزوار آمد و آمد و آمد تا رسید به مشهد.
هجدهماه میشود که به برکات مسجد پنجتنآلعبا (ع) با تشکیل شعبهای از قرارگاه ازدواج آسان و فرزندآوری به خانوادهها برای یافتن گزینههایی مناسب ازدواج کمک شده است.
وقتی جنگ تحمیلی تمام شد، چند سالی طول کشید تا حسن تجعفری از حالوهوای جبهه و خاطرات شهدای کربلای ۴ بیرون بیاید اما خواهرش بدون اجازه برای برادرش قرار خواستگاری میگذاشت.
نیره الداغی میگوید: مدتی پیش عروس و مادرشوهر با داماد آمده بودند. عروس چشمش لباسی را گرفته بود. قیمتش هم زیاد نبود، اما مادر داماد تأکید داشت لباس دیگری انتخاب کند. کار به دعوا رسید.
انیس آغا ساکن قدیمی محله احمدآباد هشتاد سال پیش اسیر خانسالار، ارباب دولتآباد شد ولی در نهایت نه تنها او را حلال کرد که عاشقش هم شد.
کاظم موسوی و پدرش سالهاسر سفره عقد عروس و دامادهای جاده قدیم نشستند. او و پدرش محضر ازدواج سیار داشتند و برای خواندن خطبه عقد جوانهای بولوار فردوسی به این جاده میرفتند.