کد خبر: ۱۰۹۵۸
۱۰ آذر ۱۴۰۳ - ۱۲:۳۰

مدیر آژانس محله امام خمینی(ره)، بانی وصلت‌هاست

عباس آقا مدیر آژانسی در محله امام خمینی(ره) بانی وصلت‌هاست. می‌گوید: در این سال‌ها در ۷۵ مجلس عروسی شرکت کرده‌ام. ۲۴ بار به خواستگاری رفته ام و در تحقیقات ۲۹ ازدواج هم به سوالات دیگران پاسخ داده‌ام.

محبوبه ابراهیم‌زاده| هنگام حرف زدن هم لبخندش قطع نمی‌شود. نمی‌دانم این کنجکاوی ذاتی‌اش از سر ۳۰ سال خدمت در آجودانی ارتش بوده یا خواستگاری‌های زیادی که برای دوست و آشنا رفته یا شاید تحقیقاتی که تا حالا خانواده‌های زیادی را مجاب کرده برای وصلت با خانواده دختر یا جواب دادن به خانواده پسر، حاج عباس یا همان داروغه محل را امین خود بدانند. بر خلاف عنوانی که اهالی محل به او داده‌اند، سوال‌های زیادی که از دیگران «برای کشف حقیقت» می‌پرسد، تا حالا آدم‌های کمی را دلخور کرده.

خودش می‌گوید: بله، من زیاد سوال می‌کنم، چون مردم به من اعتماد دارند و من هم باید جواب اعتمادشان را بدهم. آنها می‌خواهند خوشبخت باشند، می‌خواهند وقتی مسافرت رفتند، یک جفت چشم امین، مراقب خانه و کاشانه‌شان باشد، می‌خواهند وقتی دری را برای وصلت زدند، قبلش خاطر جمع باشند.

این کرمانی خوش‌ذوق که حالا در کسوت مدیر یک تاکسی تلفنی در محله امام خمینی(ره) فعالیت می‌کند، به قول خودش از سال ۶۸ که از ارتش بازنشسته شد، حالا با ۲۴ سال کار در آژانس به بازنشستگی از دومین شغلش نزدیک شده. خودش در این مورد می‌گوید: اگر قرار بر بازنشستگی با ۲۵ سال کار باشد، باید سال آینده بازنشسته شوم، اما تازمانی‌که حیاتش را روزی‌ام قرار داده، دوست دارم کار کنم.

هم خواستگاری، هم کار

عباس‌آقا خاطرات بلند و بالایی از خواستگاری‌هایی که برای دوست و آشنا رفته، دارد. در میان بحثمان که حالا حسابی گل انداخته، کار به نقل یکی از همان خاطرات که می‌رسد، می‌گوید:حدود ده سال پیش قرار بود برای جوانی ۲۵ ساله که تازه در یک شرکت خصوصی استخدام شده بود به خواستگاری برویم.

جوان خوبی بود و سربازی هم رفته بود، من هم آشنایی دوری با پدر دختر داشتم. همه چیز به خوبی پیش رفت و پدر دختر هم شبی که قرار بود جواب بدهند به داماد آینده‌اش گفت: به حرمت حضور فلانی و احترامی که برایش قائلم با این ازدواج موافقم. قرار و مدار‌ها را هم گذاشتیم، اما هفته اول بعد از عقد، شرکتی که شاه‌داماد در آن مشغول به کار بود، ورشکست شد و من مجبور شدم به حرمت پاسخ اعتماد پدر دختر، دو هفته تمام به این‌در و آن‌در بزنم تا اینکه شب قبل از جشن عقد عروس و داماد، کاری در یک شرکت خصوصی برای آن جوان مهیا شد. 

در این سال‌ها در ۷۵ مجلس عروسی شرکت کرده‌ام. ۲۴ بار به خواستگاری رفته ام و در تحقیقات ۲۹ ازدواج هم به سوالات دیگران پاسخ داده‌ام. حالا هم وقتی برای تحقیقات ازدواج با یکی از دختر‌ها یا پسر‌های محل به سراغ من می‌آیند، در همان نگاه اول متوجه می‌شوم برای چه آمده‌اند. خوشبختانه تا به امروز هیچ‌کدام از ازدواج‌هایی که برای آنها خواستگاری رفته‌ام یا از من تحقیق و پرس‌وجو کرده‌اند به جدایی منجر نشده است. 


مزه ثواب کردن و کباب شدن!

این ساکن قدیمی محله امام خمینی می‌گوید: راه انداختن کار مردم ثواب دارد، حتی اگر به ضرر و زیانت باشد. متأسفانه در این دوره و زمانه اگر کسی بخواهد برای حل مشکل مردم کمر همت ببندد خیلی وقت‌ها متهم می‌شود به فضولی و در موردش می‌گویند از سر بیکاری است که این کار‌ها را می‌کند. عباس‌آقا در نقل یکی دیگر از خاطراتش می‌گوید: برای تحقیق ازدواج یکی از جوانان فامیل به محل زندگی دختر رفتم. بگذریم که آن ازدواج اصلا سر نگرفت و متوجه شدیم پدر دختر کلاهبردار از آب درآمده و دو روز قبل از آغاز تحقیقات از آنجا اثاث‌کشی کرده و رفته بودند و کلی طلبکار و مالباخته را بیچاره کرده بود.

اما وقتی به محل رسیدم و پرس‌وجو را آغاز کردم چند نفر از مالباخته‌ها که مبالغ زیادی پول به پدر دختر داده بودند، سعی می‌کردند سرنخی از او به دست بیاورند. آنها وقتی متوجه حضور من شدند، به خیال اینکه من از طرف پدر دختر برای بررسی وضعیت محل بعد از فراری شدنش، به آنجا آمده‌ام، با من درگیر شدند و تا خواستم اثبات کنم نیتم چیست و برای چه آمده‌ام، چند مشت و لگد حواله‌ام کردند و راهی درمانگاه شدم. البته بعد از روشن شدن ماجرا از من عذرخواهی کردند، اما به هر حال راه انداختن کار مردم باوجود شیرینی، بعضی وقت‌ها همین بلا‌ها را هم به سر آدم می‌آورد.

ماجرای آن ۴ ماه و ازدواج در اهواز!

عباس‌آقا البته در زندگی کاری‌اش انسان منظمی است و می‌گوید: در مدت ۳۰ سال خدمت در ارتش نه‌تن‌ها هیچ توبیخ و تنبیهی نداشتم بلکه تشویق‌های بسیاری نیز در کارنامه کاری‌ام داشتم و حتی یک روز هم برای کارم غیبت نداشتم.

او که تمام دوران ۸ سال دفاع مقدس را در مناطق عملیاتی خدمت می‌کرد، از آن سال‌ها نیز خاطراتی دارد، از همنشینی با شهید صیاد شیرازی و دکتر محسن رضایی گرفته تا خاطره چهار ماه نیامدن به مرخصی. او درمورد آن چهار ماهی که به خانه نیامده بود، می‌گوید: توی محله پیچیده بود که آقای عسکری در اهواز ازدواج کرده. بعضی از خانم‌های همسایه هم که خودتان می‌دانید به خوبی نقش آتش بیار معرکه را بازی می‌کنند به همسرم می‌گفتند: عباس‌آقا از دست رفت، کاری بکن. اما همسرم که هر روز به دلیل نیامدن من گریه می‌کرد نگرانی‌اش این بود که شاید من در جبهه مجروح شده‌ام و برای روبه‌رو نشدن بچه‌ها با این وضعیت است که به مرخصی نمی‌روم. واقعا اعتماد همسرم در طول زندگی مشترکمان به من ستودنی است. 

خوشبختانه تا به امروز هیچ‌کدام از ازدواج‌هایی که برای آنها خواستگاری رفته‌ام به جدایی منجر نشده است

پاتوقی برای همه

آژانس عباس‌آقا البته پاتوق بسیاری از بازنشسته‌های محل هم هست. از معاون راهنمایی‌ورانندگی مشهد در سال‌های دور گرفته تا یکی از منظم‌ترین افسران پادگان ارتش که وقتی وارد پادگان می‌شد همه از او حساب می‌بردند. از فرمانده دژبانی لشکر ۷۷ که حالا چند سالی می‌شود عمرش را به شما داده تا مدیر نمونه یکی از مدارس مشهد در دهه ۷۰ و از کهنه‌سوار بیابان‌گرد و راننده تریلی‌های سنگین گرفته تا کارمند بازنشسته اداره پست. البته جوان‌ها هم هستند. جوان‌هایی که به قول امروزی‌ها ماشین‌باز هستند و خیلی با ماشین‌هایشان صفا می‌کنند! 

او می‌گوید: چند ماهی از بازنشستگی جناب سرهنگ گذشته بود. یک روز آمد پیش من و گفت اگر در آژانس شما کار کنم مردم نمی‌گویند این بابا تا دیروز معاون راهنمایی‌ورانندگی مشهد بوده و الان می‌خواهد راننده آژانس شود؟ اما وقتی دید چند بازنشسته دیگر هم اینجا هستند و جمع ما خیلی باصفاتر از این حرف‌هاست «یا علی» گفت و شروع کرد. 


۵۰۰ نامه برای رفع گرفتاری مردم!

او که دست به قلم است و به قول خودش نامه اداری هم خوب می‌نویسد، از خاطره نامه‌نگاری‌های زیادی می‌گوید که برای راه انداختن امور محل و کوچه انجام داده است: برای اولین آسفالت کوچه که اوایل دهه ۶۰ بود، ۹ بار با شهرداری نامه‌نگاری کردیم. آن موقع مثل امروز نبود که خیلی سریع همه‌جا را آسفالت کنند.

وقتی کوچه ما را آسفالت کردند اهالی کوچه‌های دیگر معترض شدند و همین مسئله باعث آسفالت بسیاری از کوچه‌های محل شد. برای مسدودکردن ابتدای کوچه که تا چند سال پیش به دلیل قرار گرفتن در مسیر روبه‌روی ترمینال شده بود اتوبان رفت‌وآمد ماشین‌های سبک و سنگین هم ۱۵ بار نامه نوشتم و هم‌محله‌ای‌ها امضا کردند.

 

مدیر آژانسی در محله امام خمینی(ره) بانی وصلت‌هاست

برای روشنایی لامپ‌های کوچه هم تا دلتان بخواهد نامه نوشتم که البته چند سالی می‌شود لامپ‌های تیر چراغ برق را به‌موقع عوض می‌کنند و مشکلی نیست. برای آسفالت دوباره کوچه که تا چند سال قبل بسیار خراب شده بود هم سه‌بار نامه نوشتم، برای اشتغال بسیاری از بچه‌های محل و دوست و آشنا هم بیشتر از ۵۰ نامه به دفتر آقای هاشمی رفسنجانی و خاتمی و احمدی‌نژاد نوشتم که در پنج مورد برای کار به چند کارخانه و یکی از پمپ‌بنزین‌ها معرفی شدند.

موارد زیاد دیگری هم بوده که حضور ذهن ندارم، اما به هر حال فکر می‌کنم برای بسیاری از امور که بخواهم حساب کنم، در همه این سال‌ها بدون شک بیش از ۵۰۰ نامه نوشته‌ام که مسئولان به بسیاری از این نامه‌ها هم اهمیت نداده‌اند. 

از برزن ۸ تا امام خمینی ۸۷‌

می‌گوید: محله ما خیلی اسم عوض کرده است. قبل از انقلاب شماره کوچه ما به نام برزن ۸ و بعد هم پهلوی ۲۳ بود. بعد از انقلاب امام خمینی ۲۳ شدو پس از آن امام خمینی ۶۵. در حال حاضر هم شده امام خمینی ۸۷. فردا و چند سال بعدش را هم نمی‌دانم. 

این ساکن قدیمی محله امام خمینی(ره) از سالی می‌گوید که وارد مشهد شد و به این محله آمد: بعد از ازدواج همراه همسرم از کرمان به مشهد آمدم. خودم گروهبان بودم و برای ادامه خدمت در ارتش به اینجا منتقل شدم. از آن زمان تا حالا ۵۰ سال می‌گذرد. محله امام خمینی(ره) آن سال خیلی کوچک بود. توی کوچه ما فقط منزل ما بود و منزل مرحوم کلماتی‌زاده و یکی دو خانه دیگر که مالکانش حالا سال‌هاست از اینجا رفته‌اند.


یک خانواده ۱۲ نفره

حاج‌عباس هم مثل رئیس جمهور سابق طرفدار فرزند زیاد است و می‌گوید: فراموش نکنید که پیامبر اسلام در آن دنیا به زیادی امتش افتخار می‌کند. او که سه فرزند پسر و سه دختر دارد می‌گوید: اگر قرار بود امروز همه بچه‌هایم در قید حیات باشند حالا یک خانواده ۱۲ نفری بودیم، البته خدا روزی‌رسان است و باید در زندگی‌های امروزی قدری هم قناعت کرد.

 

* این گزارش در  شماره ۶۷ شهرآرا محله منطقه ۸ مورخ ۱۲ شهریورماه سال ۱۳۹۲ منتشر شده است.

کلمات کلیدی
ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44