مریم نادری| یک، دو، سه، ۱۲ پله را باید پایین آمد تا به کوچهای رسید که اهالی به آن کوچه پله هم میگویند، کوچهای که از ابتدا تا انتهایش پر است از خاطرات قدیمی، خاطرات شیرین دوران کودکی، درختهای سر به فلک کشیده و حیاطهایی با حوضهای کوچک.
قدیمترها در بسیاری از شهرها از جمله همین مشهد خودمان کوچهپسکوچههایی به صورت پلهای وجود داشت، نه یکیدو تا بلکه محله به محله. به گفته بزرگترهای شهرمان، مشهد از این کوچهها کم نداشت، تا اینکه تغییر و تحولات شامل حال محلههای شهرما نیز شد و ناگهان همه چیز را متحول کرد.
به طور اتفاقی و با گذر از محلههای نزدیک استانداری در منطقه خودمان، چشمم به کوچهای افتاد که به گفته اهالی معروف است به «کوچه پله»، واقع در بهار ۹، سالهاست در عالم غریبی بین تغییر و تحول کوچهپسکوچههای شهرمان که از سنتهای زیبای دیروزی فاصله گرفتهاند، هنوز هم میتوان ردپای قدیم را دید و در این گشتوگذار به جاهایی رسید که هنوز بوی قدیم را میدهد.
در این گذر متوجه یکی از محلههایی که ممکن است گذر خیلیها به آنجا افتاده باشد میشوم، با دیدن کوچه طوری محو آن میشوم که دوست دارم تا انتهایش را ببینم برای همین بعد از گذر از خیابان و شلوغی و سروصدا با چند پله پایین آمدن، انگار وارد زمان گذشته میشوم.
«کوچه پله»، شاید تو نیز مانند بسیاری از سنتهای به جای مانده از گذشته، به جمع آنهایی که نمیخواهند سنتشکنی کنند پیوستهای و در این مقاومت سخت، هنوز ایستادهای. در شرایطی که بسیاری از کوچهپسکوچههای اطرافت تغییر کردهاند، تو ماندهای و نمیخواهی بسیاری از خوشیها و خاطرات گذشتهات را که در دل جای دادهای را فراموش کنی.
خاطراتی از شادی، بازی و گاه غم و اندوهی که همه اهالی را در برمیگرفت و با وجود نبود امکانات همه از حال هم باخبر بودند، برای همین هم ماندی و از تغییرات فاصله گرفتی...
اگر چه پستی و بلندیهای پیچدرپیچ دلت، باید همه را از تو دور کند، اما بوی عشق و خاطره میدهد. امروز حتی تیر چراغبرقهایت با همان سبک قدیمی و چوبی هنوز پابرجاست!
رنگ در خانههای «کوچه پله»، کوچهای که ۱۲ پله میخورد تا واردش شوی و در نزدیکی چهارراه لشکر واقع است، هنوز زیبایی گذشته را حفظ کرده و حتی برخی از درهای این کوچه قدیمیو پیچدرپیچ با همان ظاهر قدیمی دارای دقالباب است.
بر تاروپود این کوچه یک رنگ حاکم است و آن هم رنگی ساخته شده از مهر و صمیمیت، دوستداشتن و دوستداشتهشدن، حتی با تغییر نسلهای این محله همچنان ادامه دارد، گویی فرزندان این کوچه با همه متفاوتند.
«کوچه پله»، امروز تو گمشدهای هستی که به چشم بیسلیقهها نمیآیی و شاید پیدایت نکنند. در این شهر شلوغ که میان تاروپود و دیوارش، شکایت و حادثه جای گرفته، تو با شکایت از تغییر و تحولات و پس زدن خاطرات، همچنان با بویی از کهنگی که عطر زنده بودن دارد، اتصال به گذشتهای زیبا را در ذهنها تداعی میکنی.
«کوچه پله»، تو خود خاطرهای از سالهایی دور تا به امروزی، سالهایی که شاید حالا نیم قرن یا بیشتر از آن گذشته و تو با همه آن سالها و خاطراتی که در دلت ردوبدل میشود، هنوز ارتباط داری، ارتباطی پر از احساس و احساسی که برای رسیدن به تازگیاش باید از پلههایت بالا و پایین رفت تا به باغ دلت رسید، باغی که دار و درختش هنوز بوی تازگی میدهد و هر روز صبح تو و همه اهالی را بیدار میکند.
با گذشت زمان و غریبیات در این زمانه هنوز شاد شادی! هر روز صبح حرف و خاطرهای شنیدنی از همسایههای دلت داری که حکایت دیروز است، اما بکر و بهیاد ماندنی...
یادش بهخیر عطر گل یاسی که کوچه را فرا میگرفت و صبح را به روزی عطرانگیز تبدیل میکرد و گاهگاهی صبح به صبح، شاخههای گل یاس بین دست کوچک بچههای محل جا میگرفت و هدیهای میشد خوش بو در دست معلم مهربان کلاس.
یادش بهخیر معرفت دوستیهای فراموشنشدنی آن روزها و هنوز هم میتوان تمثیلی از آن را در این زمانه، اما غریبانهتر، دورتر و پیرتر از گذشته میان بالا و پایین پلههایت به تماشا نشست، کوچهای که با پایینآمدن از چند پله خاطراتش آغاز میشود، در عصر فراموشی سنتهایی که همراه شدن با آنها، جانی تازه به آدمی هدیه میکند.
به زحمت و آهسته از پلهها پایین میآید طوریکه انگار از آهسته آمدنش منظوری داشته باشد، شاید هم هر روز به بهانهای از پلهها بالا میرود تا گذری بر خاطرات قدیم داشته باشد.
زهرا خانم یکی از ساکنان قدیمی «کوچه پله» در بهار ۹ است، سالهاست که از این پلهها بالا و پایین میرود، به گفته او نه تنها کوچه حالت قدیمی خود را حفظ کرده بلکه روابط همسایهها نیز همچنان پایدار مانده است، اینجا محلهای جدا از کوچههای شهر است، محلهای که بافت قدیمیاش هم چنان پا برجاست و این طور که از اهالی شنیدهام قرار است همیشه پابرجا بماند.
ماجرای پابرجاییاش از این قرار است که شهرداری حساسیت زیادی روی بافت قدیمی این محل به خرج داده و به گفته اهالی هر چند وقت یک بار به کوچه سری میزند تا از تغییر نکردنش مطمئن شود.
به گفته زهرا خانم، آجرفرشهای «کوچه پله» نباید حتی یک سانتیمتر جابهجا شود؛ چه برسد به تغییر قالب و ساختار و با مدروز سازگار شدنش، به عبارتی مردم این محله باید سنتی زندگی کنند، البته اینطور که اهالی میگویند؛ اهالی «کوچه پله» از این وضعیت راضیاند و آنها ماندهاند تا هویت خاطراتشان را پاسداری کنند.
سکوت پرمعنایی که بین آجرهای قدیمی کوچه پله جای گرفته، دوست داری جزئی از اهالی کوچه شوی
زهرا خانم آنچنان پرشور از «کوچه پله» صحبت میکند، که من حس میکنم سالهاست در این کوچه ساکن هستم و اصلا حس غریبی ندارم. ساختار کوچه طوری است که خانههایش یکی در میان از یک پله برای وارد شدن به خانه برخوردارند. کوچهای که نیمی از آن آسفالت و نیم دیگرش خاکی است!
«کوچه پله» از جمله کوچههایی است که با قدم گذاشتن در آن با سرسبزی اهالیاش همگام میشوی و حتی از همان اول با سکوت پرمعنایی که بین آجرهای قدیمی خانه جای گرفته، دوست داری جزئی از اهالی کوچه شوی، کوچهای پر از احساس امنیت و ماندگاری، کوچهای که شاید روزی جزئی از آثار باستانی شود.
میدانم که هنوز هم به یاد داری آتشی که مادربزرگ مهربان با هیزم عشق در خانه قدیمی اما باصفایش روشن میکرد، خانم بزرگی که مورداعتماد اهالی محل بود، آن وقت همسایههادور هم در خانه مادربزرگ جمع میشدند و با مهمانشدن در کنار سفره پربرکتش شادی میکردند. اگر از صبح تا شب پای حرفهای زیبای دلت بنشینم تمامیندارد.
«کوچه پله» حالا تو ماندهای و زیبایی قدیمیبودنت و چند پله که بالا و پایین آمدن از آن اهالی را خسته نمیکند، زیرا اینجا با همه محلهها فرق دارد و «کوچه پله»، کوچه هزارویک خاطره است.
* این گزارش در شماره ۴۸ شهرآرا محله منطقه ۸ مورخ ۲۰ فروردین ماه سال ۱۳۹۲ منتشر شده است.