یک روز که برای سوژهیابی در خیابانهای محله امام خمینی میگشتیم متوجه نهالهای گوجه فرنگی شدیم که مقابل یکی از منازل واقع در امام خمینی ۷۰ کاشته شده بود. باغچه کوچکی که گوجههای به گل نشستهاش توجه هر رهگذری را به خودش جلب میکرد و به گفته اهالی خانه خیلیها را مانند ما مقابل منزلشان میخکوب کرده بود.
مشغول عکس گرفتن از آن باغچه کوچک بودیم که آقای عباسعلی بدیعیزاده، مالک خانه، بیرون آمد و با روی گشاده سر صحبت را باز کرد. این معلم بازنشسته خوشذوق، از قدیمیهای محله خرمشهر است که ۲۰ سال از بازنشستگیاش میگذرد. وقتی خودمان را معرفی کردیم این خانواده میهماننواز میزبان ما شدند و پس از کمی گفتگو از قدیم محلهشان گفتند.
بدیعیزاده میخندد و میگوید: «قدیمیهایی مثل ما هنوز هم این خیابانها را با همان نامهای قدیمی میشناسند و کمتر از نامهای جدید استفاده میکنند، برای همین وقتی آدرسی از من پرسیده میشود، ابتدا باید فکر کنم ببینم نامهای جدیدی که میگویند مربوط به کدام خیابانهاست.
از سال ۱۳۴۹ در امام خمینی ۷۰ ساکن هستیم. آن زمان نامش خیابان هفدهم بود البته منزل پدریام هم در خیابان بیستم بود. سالهاست در خیابانی ساکن هستم که در آن بزرگ شدهام.» وی سپس با اشاره به ابتدای خیابان امام خمینی ۷۰ نام چهارراهها را اینچنین توضیح میدهد: «از زمانی که یادمان هست این خیابانها را به نام زهره، خورشید، مهتاب، صبا و صبری میشناختیم که نامهای فعلیاش را بهدرستی نمیدانم. (طبق نامگذاری معابر نامهای ذکر شده به ترتیب شوش، حسینیه، فکه، دهلاویه و حمیدیه است.)
در گذشته نامگذاری خیابانهای عدل خمینی از چهارراه لشکر آغاز میشد و نام خیابانها با عدد بود. خیابان یکم، دوم و... خیابان خرمشهر فعلی را خیابان دهم یا همان دهم ضد میگفتند
بدیعیزاده ادامه میدهد: «در گذشته نامگذاری خیابانهای عدل خمینی از چهارراه لشکر آغاز میشد و نام خیابانها با عدد بود. خیابان یکم، دوم و... خیابان خرمشهر فعلی را خیابان دهم یا همان دهم ضد میگفتند. محل سکونت ما هم که در امام خمینی ۷۰ است آن را خیابان هفدهم مینامیدند، اما پس از انقلاب نامگذاری این خیابان از میدان شهدا آغاز و تا میدان انقلاب ادامه دارد که میلان ما امام خمینی ۷۰ نامگذاری شده است.»
همسر بدیعیزاده هم به جمع ما پیوسته و میگوید: «آن زمان تا میلان پانزدهم آسفالت شده بود و بقیه این مسیر خاکی بود. اتوبوسهای یکقرانی قاسم شهسوار هم تا جای مخابرات میآمدند که مسیر ۳ ایستگاه اتوبوس بود. مسیر اتوبوس از ایستگاه مخابرات به سمت چهارطبقه، خسروی و حرم میرفت، سپس از آنجا دور میزد و برمیگشت این مسیر هم که همهاش خاکی بود.»
وی ادامه داد: «در چهارراه لشکر یک آبانبار بود که اگر اشتباه نکنم و ذهنم یاری کند مکان فعلی مسجد جواهری فعلی است. باز هم خیلی به خاطر ندارم، آب انبار حدود ۱۰ پله پایین میرفت، آب زیادی داشت. در پنجراه شاپور (دیدگاه لشکر) هم کاریز آبی بود که خیلی آب داشت گاهی خانمها آنجا جمع میشدند و لباس میشستند.»
قبل از این تغییر و تحولات محله امام خمینی هم جزئی از اراضی الندشت بوده و در این محدوده گندم کشت میشده است. آقای بدیعیزاده با بیان این موضوع ادامه میدهد: «آنطور که از قدیمیها شنیده بودم تمام این زمینها زیر کشت گندم بوده است و کم کم به محل مسکونی تبدیل میشود. اکنون هم که در سندهایمان نگاه کنید نوشته شده اراضی الندشت، فکر میکنم عدل خمینی، سردادور، بهشتی و کوهسنگی هم جزو زمینهای الندشت بوده است.»
وی با اشاره به نبود امکانات و استفاده حداکثری مردم از حداقلهای زندگی تعریف میکند: «جوی نهر گناباد از کنار کوهسنگی میگذشت، بیشتر روزها عصر که میشد به آنجا میرفتیم و آبتنی میکردیم، خیلی شلوغ میشد، البته آنهایی که شنا یاد داشتند و نمیترسیدند به استخر میرفتند و شنا میکردند. گاهی هم غروب با موتوری که دارم همسر و فرزندانم را برای گردش به بولوار وکیل آباد میبردم.»
از دیگر خاطرات این معلم قدیمی میتوان به حال و هوای تحصیل در آن دوران اشاره کرد. او میگوید: «در فلکه شیرمحمد کلاس پنجم درس میدادم. ۵۰ دانشآموز داشتم، یکی از آنها را که هل میدادیم بقیه دانشآموزان هم بهطور خودجوش درس میخواندند ما هم از دل و جان به آنها آموزش میدادیم. دانشآموزان آن زمان قدردان بودند. این روزها میبینم والدین به ویژه مادران بیشتر از دانشآموزان درگیر درس خواندن هستند.»
گاهی در خیابان خودرویی جلوی پایم میایستد و حال و احوالپرسی میکند، خیلی وقتها پیاده میشوند و خیلی هم گرم میگیرند متوجه میشوم از دانشآموزانم هستند
وی با اشاره به اهمیت و ارزش شغل معلمی توضیح میدهد: «گاهی در خیابان خودرویی جلوی پایم میایستد و حال و احوالپرسی میکند، خیلی وقتها پیاده میشوند و خیلی هم گرم میگیرند متوجه میشوم از دانشآموزانم هستند، دیدن ثمره کار بعد از سالها خیلی برایم ارزنده است.
وقتی دانشآموزان قدیمیام صورتم را میبوسند، قلبم از شادی میتپد و همیشه صورتم را به آسمان میکنم و شکر خدا را به جا میآورم. به او میگویم خدایا من لیاقت این همه لطف و محبت تو را ندارم، این بندههای تو قدرشناس هستند من چطور قدردان شما باشم.»
خانه کوچکی دارند، اما خیلی باصفاست. گلدانهای کوچک در دو سمت حیاط چیده شده و نمایی زیبا به آنجا بخشیده است. کنار پلهها تعدادی آفتابگردان به چشم میخورد که آقای بدیعیزاده میگوید: «این نتیجه روزهای کرونایی است. مجبوریم در خانه بمانیم و به نوعی خودمان را سرگرم کنیم.»
این زوج قدیمی از هر فضای مفیدی برای نگهداری گل و گیاه و پرندگان استفاده میکنند. روی دیوار دو لانه کوچک نصب کردهاند که لانه دو قمری (موسی کوتقی) است یک جفت آن میهمان ۱۰ ساله خانواده آقای بدیعیزاده هستند که هیچوقت لانهشان را به پرنده دیگری نمیدهند. پسر خانواده که در جمع ما نشسته است میگوید: «هر روز صبح ۲۰ الی ۳۰ قمری و گنجشک دور پدر مینشینند تا برایشان دانه بریزد.»