وقتی هنوز خبری از رایانه و فتوشاپ و دیگر نرمافزارهای گرافیکی نبود و اصلا کسی نمیدانست که بنر چیست و با آن چه میکنند، پردهنویسها آقایی میکردند. «محمود فدایی» جزو آخرین نسل پردهنویسهاست؛ کسی که بعد از ۴۷ سال هنوز دست از کارش نکشیده است.
اشرف کسرائیانفر معلم حاشیه شهر مشهد میگوید: بچههای اینجا آرزوهای بزرگی در سر دارند و با دستهای خالی برای بهدستآوردن آنها میجنگند. بسیاری از آنها در کمتر از بیستسال خودشان را از صفر به صد رساندهاند.
اینجا کلاس ریاضی است، اما برخلاف روال معمول، دانشآموزان برای ورود به رشته ریاضی و حضور در این کلاس سرودست میشکنند. چرایش هم برمیگردد به معلم متفاوت آن که بچهها را عاشق ریاضی کرده است.
در راسته بولوار عبادی به سراغ یکی از قدیمیهای محله میروم، زیراندازی پهن کرده و نیمی از فضای پیادهرو را به خود اختصاص داده، از دور ملافه سفیدی نمایان است که در آن پنبهها هنوز جای خود را پیدا نکردهاند.
مغازه بیبیزهرا پاتوق شاد و سبزی است که زنهای همسایه خیابان حجت در محله شهید مطهری مدام در آن رفتوآمد میکنند.
حاج محمد جلایریخیابانی تعریف میکند: قدیم مثل الان پول دست مردم نبود. پدرم برای اینکه حسابش درست باشد، پول حلبی با اسم خودش درست کرده بود.
حمیدآقا عشقی، انگشترفروش پاساژ فیروزه مجموعهای از نگین دارد که توی هرکدامشان طرحی افتاده است که شبیه چیزی است؛ از طرحهایی که میشود آنها را شبیه یک «نام» دید تا طرحهایی شبیه «شمایل».






