تیترهای شادی مردم از به ثمرنشستن خواستشان و پایان تحصن با به سرانجام رسیدن هدفشان، عنوانهای اصلی روزنامههای این روز را تشکیل میدهد.
صبح که شد، خواهر بزرگ تقی که منزل پدرش زندگی میکرد، به من گفت بیا منزل خواهر دیگرم برویم، شاید شوهرخواهرم از تقی خبری داشته باشد. ما به منزل خواهر دیگرش رفتیم. آنجا متوجه شدیم شوهر خواهرش مریض است. قرارشد خواهر بزرگ شهید به همراه شوهرش به منزل ما بروند و از آنجا داروی قلب برای مریض بیاورند. من جرئت نکردم بروم، چون خانهمان تحتنظر ساواک بود. کمی بعد صدای فریادی از پشت در حیاط شنیده شد که میگفت: زاهدی را کشتند... زاهدی را کشتند...
مردم این محله خوب به یاد دارند که شهید اسفندیانی هر روز راههای دور و درازی را میرفت و نفت را تهیه میکرد تا به دست مردم محله برساند. او حتی در آسفالت کردن این محله نقش پررنگی داشت؛ به طوریکه خودش برای هر کار خیری پیشقدم میشد. روزی که میخواستند این محله را آسفالت کنند، خودش بر تراکتور نشست و کوچهها را برای آسفالت آمادهسازی کرد. از مهربانی و محبوبیت این شهید هر چه بگوییم کم گفتهایم؛ چرا که هنوز که هنوز است، یاد و نامش زبانزد این اهالی است.
این روایت زنی است که همهجوره پای انقلاب اسلامی ایستاده است. او گواه یک سبک زندگی انقلاب ی است. بیش از اینکه به اسم و فامیل معروف باشد، به همسر حاج حیدر معروف است. نامش فاطمه فکور یحیایی و مادر شهید است، از آن زنانی که انقلاب ی زیسته است و همچنان با انقلاب اسلامی و ارزشهای انقلاب ی زندگی میکند. او پیش از انقلاب همه طلا و جواهراتش را برای کمک به رشد و شکلگیری انقلاب اسلامی نزد آیتالله خامنهای میفرستد و همچنان اگر لازم شود، فرش زیر پایش را هم برای انقلاب هدیه میدهد. اگر جرئت کنی و از او بپرسی آیا از این سبک زندگی خسته نشده است،اخمی عمیق میکند و میگوید: هیچوقت پشیمان نمیشوم. هر قدمی که زمان انقلاب برمیداشتم برای امام(ره) و قبول خاطر او بود.
در یکی از شبهای بلند سرخس که پیچ رادیو را باز کرده بودم و موجهایش را زیرورو میکردم، صدای امام را شنیدم. امامخمینی(ره) در رادیو «پیکایران» با شور و حرارت از مبارزه با استکبار حرف میزد. آنقدر تحتتاثیر قرار گرفته بودم که در اولین فرصت به مشهد آمدم و به کوچه مسجد سنگی رفتم. «محمد ثابت» نامی در کار نوارکاست بود. به او گفتم هر طور شده برایم نوار سخنرانی امام در مدرسه فیضیه را پیدا کن او هم برایم پیدا کرد. با این نوارِ سخنرانی، به انقلاب علاقه پیدا کردم.
صدیقه اردکانی زندگی پرماجرایی دارد. زندگیاش اگر فیلم سینمایی بود چند ژانر مختلف را در بر میگرفت. هر گوشه از زندگیاش را که ببینی داستان پرطول و درازی برای تعریفکردن دارد، اما شاید پررنگترینش خاطرات او از انقلاب باشد! حلیمه گلی دستی در هنر نقاشی داشته و امور هنری مدرسه برعهده او بوده است. تعریف میکند که پس از پیروزی انقلاب اسلامی چهره امام خمینی(ره) را روی دیوار اصلی مدرسه نقاشی میکند. فاطمه معدنی حالا پا به دهه هفتم زندگیاش گذاشته است و پرسن و سالترین بانوی بسیجی محله به حساب میآید. خاطرات زیادی از انقلاب دارد. خاطراتی ساده و دلچسب از روزهای دور که همه را با دقت و حوصله تعریف میکند.
سیدرضا تفضلی میگوید: در رفتوآمدهای مخفیانهای که به خانه آیتالله شیرازی داشتم، با امام خمینی (ره) و قیام ایشان آشنا شدم. بعد از این آشنایی نیز پای ثابت جلسات سخنرانی آیتالله خامنهای، آیتالله واعظ طبسی و شهید هاشمینژاد شدم و خیلی زود مورد اعتماد رهبران انقلاب مشهد، به ویژه آیتالله خامنهای، قرارگرفتم و به عنوان نماینده ایشان و مبلغ انقلاب در منطقه وکیلآباد و روستاهای اطراف فعالیتم را شروعکردم. اعلامیههای حضرت امام خمینی (ره) را تکثیر میکردم و در بین اهالی محله وکیلآباد و روستاهای اطراف چون پاچنار، قاسمآباد، نوچاه و... پخش میکردم.