دفاع مقدس

100 ماه زندگی در خط مقدم
امیر طبسی که محاصره بانه را تجربه کرده است و از هم‌رزمان شهید صیادشیرازی بوده است، می‌گوید: وقتی در بانه بودیم گفتند که سرگردی می‌خواهد بیاید و اینجا را از محاصره در بیاورد. این سرگرد همان سپهبد علی صیاد شیرازی بود. یک‌بار برگه‌های تشویقی بچه‌ها را برایش بردم که امضا کند. گفت: بروم نماز بخوانم بعد می‌آیم و امضا می‌کنم. من هم گفتم: خدمت به خلق مهم‌تر است! با همان دست‌های خیس برگه‌ها را امضا کرد و بعد نماز خواند. آشنایی ما با هم از آنجا شروع شد و در عملیات‌ها کنارش بودم.
5سال زندگی روی تخت بیمارستان
17اسفند سال 63 حمله هوایی جنگنده‌های عراقی نوع دیگری زخم بر پیکره این شهر گذاشت. «یوسف آقاپور» که اکنون پنجاه‌ونه‌ساله است نیز در ماه‌های پایانی خدمت سربازی از این زخم بی‌نصیب نماند. حالا دست راستش قطع است، چشم راست مصنوعی است و دست چپ آرنج ندارد و دو انگشت آن کاملا بی‌حس است و با گذشت 37سال ترکش‌هایی هم در سر، قلب و مهره سوم از پایین در بدنش به یادگار دارد. جراحاتی که باعث شده است درجه جانبازی او 70درصد ثبت شود. تجربه 140بار عمل جراحی و پنج سال زندگی روی تخت بیمارستان حتی در واژه‌ هم به‌سختی می‌گنجد.
 بنویسید«جانباز» بخوانید «ایستادگی»
هر کدامشان چیزی را در روزهای دفاع مقدس و نبردجاگذاشته اند؛ یکی دوستش را، یکی دستش را، یکی پاهایش را و تقریبا همه شان آرامش و اعصاب شان را. آن ها دوست داشتند شهید شوند اما حالا دارند ذره ذره درد می کشند. بی شک زخم جنگ تا آخر راه زندگی با آن ها می ماند. نه فقط درد جسمی، که درد همه خاطرات تلخ و شیرین. امروز روز جانباز است. روز کسانی که دردکشیدنشان را فراموش کرده ایم. به بهانه این روز، صبر و استقامت جانبازان را در قالب چند خرده روایت پیش رویتان می گذاریم.
شهیدان عاشوری از مال دنیا چشم بستند و به جبهه دل
13سال چشم به در بودند و منتظر. 13سال با شنیدن هر صدای زنگی مادر شهیدان با هیجان و نگرانی به پشت در می‌رفته و ناامید برمی‌گشته است: همسایه‌ای داشتیم دیوار به دیوار خانه‌مان که پسری هم‌‌نام مجتبی داشت.‌ هر بار از آن خانه اسم مجتبی شنیده می‌شد، همسرم منقلب می‌شد. یکی روز زنگ در خانه به صدا در آمد. دخترم پشت در رفت و در جواب مادرش که پرسید کی پشت در است گفت مجتبی است مادر. همسرم با شنیدن نام مجتبی به گمان اینکه پسرمان آمده از شدت هیجان می‌خواست خودش را از پنجره طبقه دوم به بیرون پرت ‌کند. آن لحظه اگر من کنارش نبودم و‌ نگرفته بودمش بی‌تردید اتفاق ناگواری رخ می‌داد.
43سال اقامه نماز صبح در مسجد المهدی(عج)
«المهدی» مسجدی ویژه و قدیمی در محله فاطمیه است که سابقه ساختش به سال‌های پیش از پیروزی انقلاب اسلامی برمی‌گردد؛ روزگاری که آبادی به معنی امروز نبود و محله کم‌جمعیت بود و زمین‌ها کشاورزی. اما همان تعداد افرادی که بودند، با همه توان پای کار آمدند. تاریخ دقیق ساخت، داخل شناسنامه مسجد بر سردرورودی آن ماندگار شده است که برمی‌گردد به سال1352.
زنده‌نگه‌داشتن یاد بیسیم‌چی شهیدکاوه
حرفش این بود: «آرزو داشتم در لباس پزشکی ببینمش، اما پنج ماه برای دیدنش در لباس رزم انتظار کشیدم.» جمله‌ای که معصومه خراسانی زیاد تکرار می‌کرد و اگر در شانزدهم بهمن امسال که هم‌زمان بود با روز تشییع پیکر حسین شهیدش، بیمار و در بستر نبود، بی‌شک وقتی بالای سرش حاضر شدیم، باز همین جمله را به زبان می‌آورد و با نگاهی عمیق به عکس‌های پسرش روی دیوار، می‌گفت: «دخترم! مادر شدی؟ اگر مادر هستی، می‌فهمی که فراق فرزند سخت است.»
طراحی تظاهرات انقلابی در زیرزمین
زنان محله مشهدقلی در زیرزمین خانه حاج‌آقا واحدی، معتمد محله، گردهم جمع می‌شدند. زیرزمینی که آن روزها خانم درویشی دراختیار زنان محله قرار داده بود تا برای انجام امور مربوط به هماهنگی‌ تظاهرات‌ علیه شاه و همچنین جنگ استفاده شود. این زیرزمین نه‌چندان بزرگ نقش زیادی در شکل‌گیری فعالیت‌هایی دارد که امروز ما آن را عقبه فعالیت‌های انقلابی و همچنین جنگ زنان محله توس می‌شناسیم.