دفاع مقدس

محله قرقی 31شهید دفاع مقدس و 43شهید مدافع حرم به کشور تقدیم کرده است
با شروع جنگ تحمیلی بیش از صد نفر از اهالی قرقی به پیکار با دشمن متجاوز شتافتند و در این راه 26شهید و با حساب نقاط افزوده شده به محله قرقی 31شهید را تقدیم اسلام و انقلاب کردند. اما این همه مسیر پرافتخار شهادت در این محله نیست. بعدها جوانان بسیاری گام در راه این شهدا گذاشتند و برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) به سوریه رفتند. تعداد این دلاورمردان یکی دوتا نبود. 43نفر دیگر با افتخار و شجاعت، هدفی بزرگ را در زندگی انتخاب کردند و شهید مدافع حرم شدند.
«پ» مثل پرستار
از روزی که ویروس کرونا جهان را تحت‌تأثیر قرار داد، اهمیت کار پرستاران بیشتر پیش چشممان آمد. تحمل چندساعته گان‌ها در تابستان، بیداری‌های شبانه و ندیدن‌های چندروزه خانواده، فداکاری‌هایی نیست که به این زودی از ذهن مردم پاک شود. یکی از سخت‌ترین دوران کار پرستاران در این 2سال، تماشای پرپرشدن بیماران کرونایی جلو چشمشان بود. آنان که در خط مقدم مبارزه با این ویروس بودند، در این راه جانشان را نیز فدا کردند و به جمع شهدای سلامت پیوستند. روز پرستار بهانه‌ای است تا نگاهی بیندازیم به داستان زندگی 4پرستار مشهدی که نشان می‌دهند در هر برهه‌ای آماده‌باش هستند و جانشان را برای سلامتی مردمشان می‌دهند.
قدیمی‌ترین پرستار دارالشفا خودش را خادم می‌داند نه درمانگر
هم‌زمان با روز پرستار سری به دارالشفای امام‌رضا(ع) زدیم و با مهدی شجاع، قدیمی‌ترین پرستار آن، گفت‌وگو کردیم؛ کسی که طرح ساخت ساختمان کنونی دارالشفا را به آستان قدس رضوی داد و پیگیر آن تا زمان افتتاح بود. شجاع با 30سال کار در این مرکز درمانی، معتقد است همه بیمارهایی که سر از دارالشفا درمی‌آورند، نیت شفاگرفتن از امام رضا(ع) را در دل دارند.
نوشیدن آب از گودال‌های آب باران
سیدمهدی کریمی متولد سال1332 و زاده مشهد است. او یکی از اولین مهندسان جهاد سازندگی خراسان بوده و در طول 30سال خدمت، یک دهه را به‌عنوان مدیر آب‌رسانی روستایی استان خراسان انجام وظیفه کرده و در این مدت آب را به دورافتاده‌ترین روستاهای خراسان انتقال داده است. او همچنین اجرای پروژه آب‌رسانی به روستاهای 4شهر استان خوزستان را در زیر باران گلوله و تیر دشمن بعثی در کارنامه کاری و جهادی خود دارد.
یک مزار خالی، یک قاب عکس، یک مادر چشم به راه
پدر شهید ضمیری سال ۵۹ زمان کار از پشت‌بام سقوط می‌کند و از کار افتاده می‌شود. این باعث می‌شود که محسن ۱۳ ساله مدرسه را رها کند و به کسب روزی برای خانواده خود مشغول به کار بنایی شود. ۳ سال از روزی که محسن مشغول کار شده است، می‌گذرد و دوستانش را یک به یک می‌بیند که لباس رزم بر تن می‌کنند و راهی جبهه می‌شوند. شهید ضمیری نیز دیگر طاقت نمی‌آورد و با اینکه نان‌آور خانه بود با کسب رخصت از آن‌ها راهی جبهه می‌شود.
مهمات عملیات والفجر ۸ را در ظلمات رساندیم
«بعد از گذشت ۳۰ سال، بسیاری از خاطرات از ذهن آدم پاک می‌شود، اما بسیاری نیز با پوست و گوشت چنان حس شده‌اند که اگر سالیان سال هم بگذرد، روز‌ها و شب‌ها می‌توانی با این خاطرات زندگی کنی!» این‌ها نخستین حرف‌هایی است که حسین ظریف به زبان می‌آورد. او که از نیرو‌های آتش‌بار ۸۹۷ پدافند هوایی بوده است از روزهای سخت جنگ در کردستان می‌گوید.
فرمانده «محبوب» رزمندگان
سه روز، روزه گرفت. از او پرسیدم: چه شده؟ چرا غذا نمی‌خوری؟ گفت: دارم خودم را تنبیه می‌کنم. گفتم: مگر چه‌کار کردی که خودت را تنبیه می‌کنی؟ گفت: یادت است آن روزی که بچه‌های تبلیغات لشکر، با دوربین، به گردان ما آمده بودند؛ وقتی دوربین سمت من آمد، مرتب نشستم و موهایم را مرتب کردم. گفتم: خب، اشکالی دارد؟ آهی کشید و گفت: بعد از مصاحبه فکر کردم، با خودم گفتم: ابراهیم! این مصاحبه‌ها را مگر چه کسی می‌بیند؟ آدم‌هایی مثل خودت. ولی بااین‌حال، تو خودت را مرتب کردی و درست نشستی و مواظب رفتارت بودی، اما می‌دانی که سال‌هاست درمقابل دوربین خدا قرار داری و هرطور که می‌خواهی زندگی می‌کنی و هیچ‌وقت هم خودت را جمع‌وجور نکرده‌ای؟ این فکر مرا اذیت می‌کند که چرا بنده‌های خدا را به خدا ترجیح دادم؛ بنابراین خودم را تنبیه می‌کنم.