مادر شهیداحمد اسکندریفر که هیچ نشانی از فرزندش نداشت بعد از ۹ سال چشم انتظاری خواب شهید را میبیند که به او میگوید: «مادرجان، از انتظار دَرَت میآورم».
مهدی شایاننیا فعالیتهای انقلابیاش را با یکباررفتن به بیت آیتالله شیرازی بههمراه دو برادر بزرگترش آغاز کرد، بعداز آن دیگر هیچگاه انقلاب را تنها نگذاشت.
از در شرقی بازار رضا که بیرون بروی، فقط چند قدم راه است که به سراها برسی. قدمتشان اندازۀ بازار رضای مشهد است و با این نیّت ساخته شدهاند که مرکز تولید و پخش اجناس بازار شوند.
جانباز محمد رضایی که ۸ سال در جبهه حضور داشته میگوید: آسیبهای پشتسرهم باعث شد بعداز آن دیگر، فرماندهان اجازه جلورفتن در عملیات را به من ندهند. پساز آن تا سال۶۸ همواره در جبهه حضور داشتم.
یک روز که محمدهادی حسینی به همراه پدر در حیاط مسجد ایستاده بود، آیتالله سبزواری میگوید: «در آینده این کودک، روزهای خوبی میبینم. مراقب او باشید؛ او یکی از سربازان امامزمان (عج) است.»
جواد آخوندزاده، قاری قرآن و برادر شهید جعفر آخوندزاده، علاوه بر روایت داستان زندگی برادر شهیدش، خاطرات خوبی هم از مرحوم آیتالله عبدالرضا حائری عباسی دارد.
ابوالفضل قادری میگوید: صحنههایی که میدیدیم، دلخراش و عذابآور بود. داخل خانهها، حیاطها و کوچهها پر از جنازههایی بود که با وضعیت عجیب و زخمهای بسیار روی زمین افتاده بودند.