آرزویی که علیجمعه باقری میان صفحات قرآن پنهان کرد!
علیجمعه باقری پیش از آنکه معلم بازنشسته محله انقلاب باشد، نوجوانی روستایی در اوارشک بود که در اتاقی ساده، کنار بخاری نفتی و زیر نور کمجان چراغ درس میخواند. او میان کار و درس برای فردای خود جنگید.
سالهایی که انقلاب اسلامی به پیروزی رسید و صدای توپ و خمپاره حاشیه تمام درسها بود، او بارها رفتن جوانان روستا به جبهه را دید تا روزی که خودش هم گفت: «نوبت من است.» در شانزدهسالگی، امدادگر شد و به سرمای کردستان قدم گذاشت؛ با کتابهای درسی که همسفر لباس رزمش بود.
اما قصه او فقط در جبهه نوشته نشد؛ بخشی از آن روزی رقم خورد که در تابستانی داغ، با دستان لرزان، دو نامه برای امامعلی (ع) و امامرضا (ع) نوشت و میان صفحات قرآن پنهان کرد و در آن، از آرزویی نوشت که سالها بعد ثمر داد.
درسخواندن درمیان توپ و تانک
علیآقا سال۱۳۶۶، یعنی زمانی که شانزدهسال داشت، به رزمندگان پیوست. ابتدا در بسیج روستا عضو شد، سپس یک ماه دوره آموزش امدادگری را گذراند. آذرماه به مناطق سردسیر کردستان اعزام شد و در همان سال در عملیات بیتالمقدس شرکت کرد.
علیجمعه باقری در زمانهایی که فرصت داشت، در جبهه درسش را هم میخواند. بعداز چهار ماه که به خانه برگشت، چون تشنه ادامه تحصیل بود، در دبیرستان شریعتی که دورههای مخصوص رزمندگان را برگزار میکرد، ثبتنام کرد تا کلاس دوم دبیرستان را به پایان برساند.
خداوند میگوید از شما حرکت، از من برکت. دوبرابر توانم زحمت کشیدم. امیدوارم که ائمه هم تلاشم را ببینند
باقری از آن روزها اینگونه یاد میکند: بیشتر از ۶درس به رزمندگان ارائه نمیکردند، اما برای اینکه از دوستانم عقب نمانم، شانزدهدرس را با اصرار برداشتم. با جدیت زیاد درسم را خواندم و توانستم مهر همان سال به کلاس سوم دبیرستان بروم.
هدف علی قبولی در کنکور بود و برای آن زحمت زیادی کشید. درسخواندن همراه با کار، روزها و لحظههای سختی را در ذهنش حک کرده است، تاجاییکه حتی با یادآوریشان تلاش و کوشش خود را تحسین میکند. روزهای سخت کنکور و دردسترسنبودن امکانات، همان چیزی است که این مرد سختکوش را به مقایسه شرایطش با شرایط نوجوانان امروزی میکشاند.

مزد زحمتهایم را گرفتم
باقری میگوید: شبانهروز درس میخواندم و میخواستم پزشکی قبول شوم. در همان روزهای کشدار و گرم تابستان که منتظر اعلام نتایج کنکور بودم، دو نامه نوشتم؛ یکی خطاب به امامعلی (ع) و دیگری خطاب به ولینعمتمان امامرضا (ع). آن دو نامه را هم گذاشتم بین صفحههای قرآن. در آن نامه از بیمادرشدنم، از سختیهایی که کشیده بودم و از کار و درسخواندنم گفتم. نوشته بودم: خداوند میگوید از شما حرکت، از من برکت. دوبرابر توانم زحمت کشیدم. امیدوارم که شما ائمه (ع) هم تلاشم را ببینید و عنایتی کنید.
روزی که نتایج اعلام شد، روزنامه خرید و به سمت حرم امام رضا (ع) رفت. چشمش که به گنبد و گلدستههای نورانی علیبنموسیالرضا (ع) افتاد با خودش گفت: امیدم به شماست.
چهلبار «یا حسین (ع)» گفت و روزنامه را ورق زد. اسمش را که دید در رشته تربیتمعلم دانشگاه شهیدبهشتی مشهد قبول شده است، از ته دل خدا را شکر کرد و به پهنای صورت اشک ریخت. بعد از اتمام دوره کاردانی و کارشناسی، مدرک کارشناسیارشد در رشته کشاورزی گرفت و سال گذشته از آموزشوپرورش بازنشسته شد. او آن نامه و حس و حالش جلو گنبد امام رضا (ع) را هیچ وقت از خاطر نمیبرد.
* این گزارش سهشنبه ۱۸ آذرماه ۱۴۰۴ در شماره ۶۴۰ شهرآرامحله منطقه ۷ و ۸ چاپ شده است.
