شهید

حسن می‌گفت تو رضایت ندهی، شهید نمی‌شوم
مادر شهید حسن عباسی می‌گوید: پای تشت لباس که می‌نشستم، شروع می‌کرد که «مادر رضایت می‌دهی بروم؟ مادر لطفا بگذار من بروم.» یک روز بالاخره گفتم «من و پدرت راضی هستیم، خیالت راحت، تو برو.»
دختر شهید شوشتری، بانویِ خیر محله
زهرا خانم از این جنس آدم‌هاست که سرش درد می‌کند برای کار کردن و اینکه خیرش به دیگران برسد. این ویژگی را هم از پدرش به ارث برده است، هیچ وقت نسبت به آدم‌های اطرافش بی تفاوت نبود.
شهید تدین، واقف مدرسه‌ساز مشهدی
همه حاج‌کاظم را به امور عام‌المنفعه‌اش می‌شناختند. کمتر کسی باور می‌کرد همین مرد بی‌ریا، روز‌های بسیاری توی یکی از اتاق‌های خانه‌اش با مبارزان حلقه اصلی انقلاب همچون چهره رهبر معظم انقلاب هم‌سفره می‌شود.
شهیدقدسیه در روز‌های جنگ، نفت خانه‌ را به مدرسه بخشید
شهید قدسیه بجستانی‌مقدم که صبح روز ۲۳ بهمن ۱۳۶۵ در بمباران تهران به شهادت رسید، شیرزنی مدبر و فداکار بود، یک روز وقتی متوجه شد بچه‌های مدرسه از سرما می‌لرزند نفت خانه را به مدرسه بخشید.
رجبعلی رفت و نامه‌اش آمد
رجبعلی بسکابادی، نوجوانی بود که با دست‌کاری شناسنامه‌اش خود را به خط مقدم و جبهه‌های دفاع مقدس رساند
فقط تسبیح شهید«وطنی»، از سوریه به کشور بازگشت
اسمش محمد وطنی است. چهل‌وچهارساله‌ای از اهالی محله مهرآباد که پیش از جنگ سوریه، ساعت‌هایش را با هرم آتش نانوایی قسمت می‌کرده تا در لباس شاطری، لقمه‌نان حلالی بر سر سفره خانواده‌اش ببرد.
کوچه هفت شهید پرافتخار محله امیرآباد
پدران و مادارن کوچه امیرآباد ۳۶، در سال‌های دفاع مقدس، ۷ شهید را که با هم دوست بودند تقدیم میهن کردند.