دبیرستان آیتالله کاشانی بیشتر از ۶۵۰ رزمنده، ۹۰ شهید ، ۱۰ جانباز، ۸۰ مهندس، ۵۰ پزشک، ۱۵۰ فرهنگی و دبیر تقدیم کشور کرده و الان هم برخی از مسئولان سرشناس کشوری و استانی و شهری از همین دبیرستان هستند.
محمدمهدی جوان بامعرفتی بود که مرام جوانمردی و لوطیگری داشت و وصیت کرد بعد از شهادتش هرچه را دارد، به بچههای جبهه و جنگ ببخشند، حتی موتوری که سالها در جبهه مجروح جابهجا میکرد.
کنیزرضا علیجانی میگوید: فکر میکنم سال گذشته،بیش از پنجبار قرآن ختم شد و در برنامه ختم صلوات بانوان، میلیونها صلوات تقدیم روح پاک شهدای خدمت شد. حضور بانوان در مراسم آنقدر پرشور بود که برای خودمان هم عجیب به نظر میرسید.
اعظم بصیر میگوید: برادرم( شهید بصیر) یکماه پیش از شهادتش به خانه آمد و رو به مادر کرد و گفت: از شما خواستهای دارم. مادرم هم گفت: «جانم را بخواه محمدحسین، نه نمیگویم.» او گفت: همه رفقایم شهید شدهاند تا تو رضایت ندهی، من شهید نمیشوم!
علیرضا حسینیمحراب میگوید: پس از انقلاب پدرم در مسجد رضوی بولوار امت عضو بسیج شد و سال ۱۳۶۱ هم توسط شهید کاوه لباس پاسداری به تن کرد. پس از آن بود که مرحله به مرحله پدرم در جبهه فعالیت کرد.
محمدرضا، برادر شهید بیابانی میگوید: با مادرم از راهآهن رجبعلی را بدرقه اهواز کردیم. چیزی از پایان دوره سهماهه دوم حضورش نگذشته بود که خبر شهادتش را آوردند. مادرم که نانآور خانهاش را از دست داده بود، حتی زبانش به گلایه باز نشد.
حسین قاسمخانی میگوید: نزدیکترین فرد به خواهرم، من بودم. تکیهکلامش رسیدگی به نیازمندان بود! گاهی به او میگفتم «پس برای خودتان چی؟ دستکم شرایط زندگیتان طوری باشد که راحت باشید!»، اما زیر بار نمیرفت و به زندگی ساده خودش راضی بود.