فرزندان خانواده مقدسیان با وجود اینکه رنج از دستدادن پدر را در کودکی متحمل شده بودند، با داشتن زن و فرزند در جنگ تحمیلی حاضر شدند و از سه پسر، دو نفرشان به شهادت رسیدند.
بهمنماه سال ۱۳۶۵ بود؛ ۱۷۰ شهید را پیچیده در پرچم ایران از جبهه آوردند. غلامرضا رضایی در بزرگترین تابوت آرمیده بود. آنقدر این جوان ۱۸ ساله قدش بلند بود که سرش را به کنار خم کرده بودند.
انگار مرتضی میثمی برای شهادت از مدتها پیش آماده بود. همسرش میگوید: گاهی که بچهها به حرفم گوش نمیدادند میگفت طوری رفتار کن که شهید شدم، بتوانی کنترلشان کنی. حتی گاهی علیرضا را بچه شهید صدا میزد.
آن روزی که خبر شهادت موسی آخوندزاده به خانه رسید هیچ کس باورش نمیشد، اما او به پاس ایستادگی برابر اشراری قصد وارد کردن مواد مخدر به وطن را داشتند به درجه رفیع شهادت نائل شد.
معصومه اعظمزاده که یکی از خیابانهای محله رازی به نام اوست، دهه ۶۰ و در سرزمین وحی، شهید شده است.
حس غریبی است روبهروشدن با زنی که داغ ۷ نفر را دیده بود. حاج خانم جمعهپور نهتنها برای فرزندانش که برای سایر اعضای فامیل هم که به جبهه میرفتند و شهید میشدند، مادری میکرد.
وحیدرضا وطنی، از پاسدارانی است که در یکی از عملیاتهای درگیری با عبدالمالک ریگی در زاهدان به شهادت میرسد. او به منظومکردن خاطراتش پرداخت و در همین راستا حین تمرین، ماموریت یا آموزش خاطرات را در قالب شعر مینوشت.






