معلم

دوست دارم تا جان دارم تدریس کنم
اعظم میراولیایی، با 42سال سابقه کار علاقه خاصی به کودکان دارد و گرچه 12سال است که بازنشسته شده است اما هنوز هم دوست دارد در کنار کودکان باشد. می‌گوید: هیچ‌گاه خسته نشده‌ام بلکه از خدا همیشه خواسته‌ام که در مدرسه جان دهم. زیرا عاشق مدرسه هستم و تا روزی که توان راه‌رفتن داشته باشم و مورد پذیرش مسئولان آموزش و پرورش، اولیا و دانش‌آموزان باشم مشغول به کار خواهم بود. همیشه سعی کرده‌ام برای بچه‌ها یک دوست خوب باشم و محیط مدرسه را برای دانش‌آموزان به محیط امن تبدیل کنم زیرا ما می‌توانیم در آموزش و تربیت و حتی ایجاد یک حس و حال خوب بسیار تأثیرگذار باشیم.
بانوان توس، هم سواد می‌آموزند و هم هنر
«بی‌بی‌صد ده مرده»، 47ساله است 7 فرزند دارد او در دوران کودکی به دلیل مشکلات اقتصادی و خانوادگی‌‌ موفق به یادگیری خواندن و نوشتن نشده است. بعد از ازدواج و تولد فرزندانش هم دیگر فرصت سرخارندن نداشته است. او می‌گوید: دو سال قبل معلم ان مرکز برای ثبت‌نام به در منزل ما آمدند و از من خواستند که در کلاس‌های سوادآموزی ثبت‌نام کنم، اما من با این بهانه که سن و سالم بالا رفته است و ذهن و عقل آموختن سواد را ندارم، ثبت‌نام نکردم. چند روز بعد خانم معلم جوانی دوباره برای ثبت‌نام آمد، من هم حقیقت ماجرا و ترس از اینکه نتوانم سواد بیاموزم را بیان‌ کردم. او با بیان این نکته که هیچ وقت برای آموزش و یادگیری سواد دیر نیست، من را به کسب علم و دانش امیدوار کرد. بی بی صد ده مرده به همراه 40 سوادآموز دیگر شاگر مرکز یادگیری و سوادآموزی «فردوسی» در خیابان شاهنامه 24 هستند، مرکزی که 4 سال از آغاز به کار آن می‌گذرد اما همچنان با مشکلات زیرساختی فراوانی روبه‌رو است.
بارها خودم را به جای شخصیت‌های داستانم گذاشته‌ام
انشانویس خوبی بودم و همیشه سر کلاس انشا حرفی برای گفتن داشتم. سال پیش همان جلسه اول، دبیر ادبیات از من خواست که یکی از دست نوشته‌هایم را بخوانم. وقتی دست‌نوشته را خواندم کلی تشویقم کرد. گفت که استعداد خوبی در نوشتن دارم و حتما داستان‌نویسی را هم تجربه کنم.
معلولان باید بتوانند روی پای خودشان بایستند
معصومه صالح‌آبادی شبیه همه زنان کارمند شب قبل، ناهار روز بعدش را پخته و خانه‌اش جمع‌و‌جور است. از وقتی که خانه‌اش مستقل می‌شود، می‌آموزد خودش است و خودش! یاد می‌گیرد که چطور غذا بپزد و ظرف بشوید. تکیه می‌کند به کابینت کنار گاز و ناهارش را می‌پزد. بیشتر وقتش را به مطالعه می‌گذراند تا شاید آموخته‌هایش گره‌گشای یکی از دانش‌آموزانش باشد. او امید بچه‌هاست. وقتی کودکی که روی ویلچر می‌نشیند می‌بیند که معلم ش هم وضعیت او را دارد به این خوش‌حالی می‌رسد که من هم می‌توانم. حتی یکی از دانش‌آموزانش به او می‌گوید: «خانم وقتی شما را دیدم آن‌قدر خوش‌حال شدم که شما هم مثل منی.»
وداع تلخ دانش‌آموزان طرق با دبیر ورزش روح و جانشان
علی اصغر تابش‌نژاد در تیم والیبال نوجوانان، جوانان و بزرگ‌سالان خراسان بازی کرد. او پس از پذیرفته‌شدن در دانشگاه، به عضویت تیم‌های والیبال دانشگاه تهران و دانشگاه فردوسی مشهد درآمد و عضو مؤثر این تیم‌ها در اوایل دهه۷۰ به شمار می‌رفت. این دبیر ورزش طی 22سال خدمتش در دبیرستان طرق فقط به فکر سلامت جسمی دانش‌آموزان نبود، بلکه به قلب و روح دانش‌آموزانش هم نفوذ کرده بود. این را لابه‌لای حرف‌های دانش‌آموزان دیروز و امروزش و حتی همکارانش می‌توان به‌خوبی متوجه شد.
داستان راستگو
مهدی راستگو به اخلاق برادر در جنگ هم اشاره می‌کند و می‌گوید: جنگ که شروع شد جبهه را اولویت خود قرار داد و در جنگ حضور فعال داشت. در عملیات‌ها لباس نظامی می‌پوشید اما با عمامه و می‌گفت عمامه را از سر در نمی‌آورم حتی اگر قرار باشد سرم برود. برادرم در آنجا هم بمب انرژی بود و با حرف‌های شادش به سربازان روحیه می‌داد. آخرین عملیاتی که حضور داشت عملیات مرصاد بود که شهید آوینی در حال فیلم‌برداری با محمدحسن صحبت کرده بود. شهید آوینی در آن فیلم که چندبار از تلویزیون پخش شد می‌گوید به راستی که راستگو راست می‌گفت و... .
بازخوانی ترور شهید آستانه‌پرست در گفتگو با دخترش
حسین آستانه‌پرست از معلم ان بازنشسته و سیاسی‌های مبارز، بعد از پیروزی انقلاب اسلامی تدریس افتخاری در دبیرستان‌ها را شروع کرد. در خلال همین تدریس‌ها دانش‌آموزانش او را به نام‌نویسی به‌عنوان کاندیدای نمایندگی مجلس شورای‌اسلامی ترغیب کردند و حتی خودجوش ستاد انتخاباتی تشکیل دادند، اما او قبل از آنکه پا در مجلس بگذارد، در فهرست ترورهای گروه مجاهدین خلق در مشهد قرارگرفت.