با آنکه سالها از درسدادنش در روستای محروم سرخس میگذرد، اما بهترین سالهای تدریس و کارش را همان سالها میداند و از آن روزها با یک دنیا حسرت یاد میکند: شاید بهنظر خیلی از افراد زندگی در روستا سخت است، اما تجربهام میگوید که زندگی روستایی لذتبخش است. در روستا امکانات گرمایشی و سرمایشی نبود، سرویس رفت و برگشت درست و حسابی نداشتیم، کمترین امکانات اولیه زندگی و بهداشتی دردسترس بود، اما آنچه تمام این نداشتهها را کمرنگ میکرد لطف خوش و محبت و احترامی بود که آنها به معلم و آموزش داشتند.
برای کسی که لذت خادمی امام رضا (ع) را تجربه کرده، از دست دادن این نعمت دشوار است. این را اکرم شهیدی، فرهنگی بازنشسته که تا سال گذشته در حرم به عنوان خادم مشغول خدمت بود، میگوید و ادامه میدهد: «متأسفانه به علت مشکلات خانوادگی و بیماری خودم و فرزندم از سال گذشته دیگر نتوانستم خدمت به زائران را ادامه دهم. از روزی که به حرم نرفتم دلتنگ شدم. هر باری که این طوری میشوم لباس خادمیام را میپوشم. لباسی که برایم خوش یمن بود و همیشه گره از مشکلاتم گشوده است.»
نازلی خزاعی معلم دلسوز منطقه تبادکان میگوید: بیشتر حقوقی که به عنوان حقالتدریس میگرفتم، صرف هزینه کرایه و مخارج رفت وآمد میشد. پدر و مادر و خانوادهام بارها از من خواسته بودند که معلم ی را کنار بگذارم و دنبال کار دیگری بروم، اما در تمام این سالها تنها به عشق تعلیم و تعلم دانشآموزان مناطق محروم، سختیهای مسیر و مشکلات فراوان را تحمل کردم تا اینکه بعد از 12سال به عنوان نیروی رسمی آموزش و پرورش استخدام شدم.
لیلا ارمغان با 31 سال سابقه تدریس میگوید: از ابتدای خدمت، به مناطق دورافتاده و حاشیه شهر اعزام شدم که بعضا 60 تا 70کیلومتر از شهر فاصله داشت. رفت و آمد به این روستاها بهویژه در اوایل دهه70 بسیار سخت و طاقتفرسا بود و بیشتر درآمدی که از راه معلم ی کسب میکردیم، صرف هزینه رفت و آمد میشد، اما بازهم به عشق بچههای حاشیه شهر و دانشآموزان روستایی که برخی از آنها سرشار از استعداد بودند، رنج سفرهای روزانه را به جان میخریدم و به حرفه خود عشق میورزیدم.
روزی صحبت یک روانشناس را شنیدم که گفت: تمام سرمایه بچهها در رؤیاهایشان است و اگر بتوانیم رؤیای خوبی برای بچهها بسازیم، به این معنی است که سرمایه عظیمی برایشان ایجاد کردهایم. این جمله من را به فکر فرو برد و تصمیم گرفتم کاری انجام دهم. من به این نتیجه رسیده بودم که کودکان با تفکر در مباحث علمی میتوانند آینده خوبی برای کشور بسازند؛ بنابراین سال ۸۶ مجموعه ششجلدی برای کودکان نوشتم و کودکان بهواسطه آن با فضا، فضاپیما، فضانورد، ستاره، سیاره و ماه آشنا میشوند.
من هیچ وقت احساس نکردم که در فعالیتهای روزانه از دیگر بچهها عقب میمانم. هرچند بعضی وقتها افرادی باعث ناراحتیام میشدند اما ناامید نمیشدم. به یاد دارم برای ورود به دبستان با مشکلات بزرگی روبه رو بودم. مدیر مدرسه من را ثبت نام نمیکرد. این قضیه خیلی ناراحت کننده بود، اما هیچ وقت دلسرد نشدم.
علی پاکروان میگوید: به یاد دارم زمانی که وارد حرفه معلم ی شدم برای انتخاب محل فعالیت به قوچان رفتم. پشت سر مسئول آنجا که روستاها را مشخص میکرد یک نقشه قرار داشت. وقتی میخواست محل روستای خدمتم را نشانم دهد دستش را گذاشت روی نقشه و گفت ببین یک وجب است، از اینجا تا شیروان میروی که 40کیلومتر است و از آنجا هم تا روستا راهی نیست. وقتی که رفتیم از شیروان تا روستای اوغاز مسیر خاکی بود و تردد در آن کار آسانی نبود. سال اول برای ما بسیار سخت بود ولی سال دوم را با اشتیاق ادامه دادیم.