کد خبر: ۱۲۸۷۱
۱۷ شهريور ۱۴۰۴ - ۱۱:۰۰
سفر به اقلیم آینه با ناصر قهرمان، شاعر محله رازی

سفر به اقلیم آینه با ناصر قهرمان، شاعر محله رازی

ناصر قهرمان، روزنامه‌نگار و منتقد ادبی گذشته و شاعر و نویسنده ‌و پسرعموی محمد قهرمان، شاعر پرآوازه خراسانی است، کتاب «سفر به اقلیم آینه» نتیجه نیم قرن جهان‌بینی ناصر قهرمان است که سال ۱۴۰۰ از آن رونمایی شد.

روزهای سرد که شیشه‌ها بخار گرفته‌اند، انگار آدم بیشتر دوست دارد زل بزند به پنجره‌ها و بعد به دنیای پشت آن‌ها فکر کند، به آدم‌هایی که در آن دنیاهای کوچک برای خودشان زندگی می‌کنند، آدم‌های معمولی یا آدم‌های خاص.

اما دقیق‌تر که نگاه کنیم دو دسته دیگر را هم خواهیم دید؛ یکی آدم‌های مشهور اما کم‌مایه‌ای که به دلایل و شیوه‌های مختلف جایگاهی در افکار عمومی ‌برای خودشان به‌دست آورده‌اند و دیگر آدم‌های گمنام و اما پرمایه‌ای که به دلایل معلوم و نامعلوم، به اندازه لیاقت و هنر‌شان پرآوازه نیستند و شناخته نشده‌اند.

اگر دنبال یکی از ‌این آدم‌ها باشید، حتما آن‌ها را در دنیای گمشده و مرموز پشت یکی از همین پنجره‌های بخارگرفته  خواهید یافت. کافی‌است مثل ما در یک صبح سرد زمستانی به قصد پیداکردن یکی از‌ این آدم‌های بی‌ادعا از خانه خارج شوید، به کوچه‌ای آرام و خلوت بروید، با کف دست بخار یکی از پنجره‌ها را پاک کنید،  آن‌وقت دیگر بقیه‌اش راحت است. یکی از‌ این آدم‌ها، سال‌هاست در منطقه ما، در یکی از کوچه‌های آرام و خلوت بولوار اندیشه، پشت یکی از ‌این پنجره‌های بخارگرفته زندگی می‌کند، بی‌آنکه حتی هیاهوی هنرمندی‌اش از چهارچوب خانه‌اش فراتر رفته باشد، حتی تا خانه همسایه‌ها و اهالی محل.

ناصر قهرمان، روزنامه‌نگار و منتقد ادبی گذشته و شاعر و نویسنده ساکن محله رازی مشهد، شاید کمی هم در سایه نام بزرگ پسرعمویش محمد قهرمان، شاعر پرآوازه خراسان مانده باشد، اما مجموعه اشعار او هم چاپ شده است. کتاب «سفر به اقلیم آینه» نتیجه نیم قرن جهان‌بینی ناصر قهرمان است که سال ۱۴۰۰ از آن رونمایی شد.

نسبت تاریخی با هنر 

یکم مرداد ماه سال ۱۳۲۷ همان روزی است که نخستین بیت مثنوی زندگی ناصر قهرمان سروده می‌شود، در شهر فیض‌آباد مه ولات. خودش می‌گوید نسبت او و خانواده‌اش با هنر، قصه‌ای بسیار قدیمی دارد: «پدرم از شاهزاده‌های قاجار بود.

مثل تمام شاهزاده‌های قاجار که در سراسر ایران جزو مالکان و خوانین بودند، سرنوشت قسمت پدرم از زندگی را هم در این نقطه از ایران قرار داده بود. همان‌طور که همه اهل تاریخ می‌دانند، بیشتر پادشاهان قاجار بیش از جنگ و سیاست و تجارت اهل هنر بودند و هنردوست، بعضا هم صاحب ذوق و قریحه‌های لطیف. به‌عنوان‌مثال ناصرالدین شاه شاعر بود و مظفرالدین شاه هم شاعر و نقاش. خلاصه اینکه یکی از دلایل شکست آنها همین بود.»

 

مهاجرت

با شروع اصلاحات ارضی، سه روستا و قلعه‌ای که سال‌ها در تیول و مالکیت عبدالعلی قهرمان بود نیز از او گرفته می‌شود. عبدالعلی قهرمان بعد از این اتفاق، به همراه ناصر و دو پسر و سه دختر دیگر خود برای زندگی به مشهد مهاجرت می‌کند. البته او سال‌ها بعد به‌عنوان شهردار به فیض‌آباد برمی‌گردد و ۱۰ سال در این منطقه می‌ماند، اما ناصر و بقیه خانواده گرفتار خاک مشهد می‌شوند. ناصر قهرمان، خان‎‌زاده دیروز، حالا همراه خواهر و برادر‌ها در خانه‌ای زندگی می‌کند که پدر در ابتدای خیابان سراب اجاره کرده است.

او ۶ ساله است و در دنیای کودکی‌اش افتادن از یک طبقه اجتماعی بالادست به طبقه‌ای فرودست‌تر، معنایی ندارد. او سرگرم بازی‌های کودکانه‌اش است. هنوز هم با سرخوشی از زیبایی آن خانه می‌گوید، تنها چیزی که آن روز‌ها برایش مهم بوده و به‌یادش مانده را چنین بازگو می‍‌کند. «یک جوی پرآب از وسط خانه‌مان عبور می‌کرد. شب‌ها درپوش پلاستیکی کنار جوی را برمی‌داشتیم و قسمتی از آب جوی سرازیر می‌شد در آب‌انبار خانه برای مصرف. صدای جوی آب و درختان بزرگ، حیاط خانه را خیلی باصفا کرده بود. جان می‌داد برای بی‌خیالی و بازی‌های کودکانه»

 

برخوردهای کودکانه با شعر 

خواندن را با فراگیری قرآن آغاز کرده است. می‌گوید: «برای پدرم باغی مانده بود در روستای سلطان‌آباد. تابستان‌ها که به آنجا می‌رفتیم، پدرم آخوند روستا را به باغ دعوت می‌کرد تا به ما قرآن بیاموزد.»

قهرمان در مورد تلاقی دنیای احساسش با دنیای شعر چنین بیان می‌کند: «از همان ابتدا من و برادرم را به اولین مهدکودک مشهد در آن زمان یعنی مهدکودک مهدخت فرستادند. آنجا برایمان شعر می‌خواندند و ما حفظ می‌کردیم. ‌این نخستین برخورد من با شعر بود. برخورد بعدی و عمیق‌تر من با شعر از طریق خواهر بزرگ‌ترم اتفاق افتاد که خیلی اهل هنر و ادب بود و شعر می‌گفت.»

 

ناصر قهرمان، روزنامه‌نگار، منتقد ادبی و شاعر و نویسنده محله رازی است

 

برخورد جدی با شعر 

دلش با رشته علوم‌انسانی بود، اما اطرافیانی که او را دکتر می‌خواستند، وادارش کردند به انتخاب رشته تجربی. اما در نهایت او بود که حرفش را به کرسی نشاند و شاعر شد. برخورد جدی‌اش با شعر به گفته خودش از ابتدای ورود به دبیرستان شروع شده‌است.

«با شعرشاعران سنتی و سبک‌های کلاسیک شروع کردم و بعد به شعر نو علاقه‌مند شدم و دنیای شعر شاعرانی مثل  اخوان‌ثالث و نادرپور. شعرگفتنم هم از همان دوران شروع شد. البته بهتر است بگویم پروازهای کوتاهی در آسمان شعر، چون حالا که نگاه می‌کنم ‌ایرادهای بسیاری در آن‌ها می‌بینم. به اصرار من قهرمان یکی از آن پروازهای کوتاه را می‌خواند:
«من از این خوشم که گاهی              تو کنی به من نگاهی
تو از آن خوشی که هر دم                  بکشم زسینه آهی»

با شعر شاعران سنتی و سبک‌های کلاسیک شروع کردم و بعد به شعر نو علاقه‌مند شدم 

 

یک خاطره شاعرانه 

می‌گوید: «ریاضی‌ام خوب نبود. یک‌بار سر جلسه امتحان آخر سال هر چه ورقه را سروته کردم دیدم چیزی بلد نیستم.‌ این دو بیت شعر را همان‌جا سرودم و زیر ورقه نوشتم و آن را
 تحویل دادم:
«از جبر پدرسوخته بیزارم من                              در مبحث تجزیه چو بیمارم من
هی ضرب کن و جمع کن آخر تا کی؟                     انصاف بده، مگر که بیکارم من؟»

جالب‌ اینکه ماجرای ‌این شعر به‌عنوان اتفاق شگفت امتحانات نهایی از روزنامه خراسان سر درآورد. نکته جالب‌تر ‌اینکه دبیر جبر و مثلثاتمان که آقای توسلی بود، با‌ اینکه شاعر نبود، نمی‌دانم از سر لجش بود یا خوشش آمده بود که ذوق شاعری‌اش گل کرده و زیر ورقه من نوشته بود:
«انصاف دهم که سخت بیماری تو                                  نالایق و تن‌پرور و بیکاری تو
دارو نکند افاقه‌ای بر ‌این درد                                        صفر است علاج بیماری تو»

 

شروع روزنامه‌نگاری 

حالا ناصر ۱۸ ساله است و سال چهارم دبیرستان. به مناسبت جشنی یکی از شعرهایش را سرصف برای دانش‌آموزان می‌خواند. آقای سرائیان سردبیر روزنامه هیرمند از سر اتفاق آنجاست و به او پیشنهاد همکاری می‌دهد. خودش‌این‌طور می‌گوید: «جوان بودم و مشتاق تجربیات جدید و با خوشحالی پذیرفتم. روزنامه هیرمند بیشتر یک روزنامه اقتصادی سیاسی بود و قرار شد ستونی ادبی در آن به من بدهند. علاوه بر شعر مدتی بود داستان کوتاه هم می‌نوشتم.

بعد از مدتی این موضوع که سردبیر شعرهایم را سانسور می‌کرد باعث ناراحتی‌ام شد و قطع همکاری کردم. از طریق بعضی از اعضای تحریریه روزنامه خراسان که با آنها آشنا شده بودم، سردبیر آن‌موقع آقای تهرانی از من دعوت به همکاری کرد. بعد از جلسه‌ای با ایشان و ارائه دفتری از شعر‌ها و داستان‌هایم، مسئولیت صفحه‌ای به نام «جلوه‌هایی از هنر» به من واگذار شد که دوشنبه‌ها به‌چاپ می‌رسید. در آن صفحه شعر و داستان‌هایی از خودم و دیگران را همراه با نقد و اخبار رویداد‌های مهم ادبی به چاپ می‌رساندم. هم‌زمان با من آقای داریوش ارجمند هم صفحه هفتگی لبخند، حاوی مطالب فکاهی را در اختیار داشتند.»

 

یک نقد ادبی جنجالی 

قهرمان ‌این اتفاق را این‌طور به‌یاد می‌آورد. «داریوش ارجمند می‌خواست در سالن شیرخورشید سابق نمایشنامه‌ای را به مدت چهار شب روی پرده ببرد. شب اول به دلیل حضور تماشاگران دعوت‌شده و مسئولان استقبال بد نبود، اما به خاطر فرم نامأنوس نمایشنامه برای تماشاگر که در آن بازیگران روی صحنه اقدام به تعویض لباس، گریم و تقسیم نقش می‌کردند، شب بعد سالن خالی شد. روز دوم نقدی بر ‌این نمایشنامه نوشتم و توضیح دادم که ‌این یک نمایشنامه دلارته است و ‌این سبک به‌تازگی در اروپا بسیار رایج شده و نقد دقیقی بر آن نوشتم. نتیجه ‌این نقد هجوم تماشاگران به سالن در شب‌های بعد و نجات اجرا بود.»

 

روزنامه‌نگاری درآن روزها 

آن روزها مثل حالا کامپیوتر و ‌اینترنت نبود که کار تهیه خبر راحت باشد. قهرمان ادامه می‌دهد: «اتاقی در دفتر روزنامه بود که در آن جمع می‌شدیم و هرکس کار خودش را در فضایی محدود انجام می‌داد. برای جمع‌آوری مطالب هم مجبور بودیم کتاب‌های زیادی بخوانیم. کار حروفچین‌ها از ما هم سخت‌تر بود.»

هم‌زمان با کار در روزنامه خراسان، بعد از گرفتن دیپلم و رفتن به دانشکده ادبیات، صفحه‌ای هم در روزنامه دانشکده به قهرمان واگذار شد. دو سال بعد از دانشکده، بالاخره به دلایل مالی با روزنامه خراسان قطع همکاری کرد و به روزنامه آفتاب شرق، دیگر روزنامه معتبر مشهد که در آن زمان رقیب روزنامه خراسان بود، رفت و در آنجا عهده‌دار صفحه‌ای ادبی به نام «اندیشه و هنر» شد.

قهرمان بعد از کار در خراسان به روزنامه آفتاب شرق رفت و آنجا عهده‌دار صفحه‌ای ادبی به نام «اندیشه و هنر» شد

 


مناقشه ادبی با احمدشاملو

قهرمان خاطره‌ای جالب دارد از احمد شاملو:. «این شعرم را در همان صفحه اندیشه و هنر چاپ کرده بودم:
من عصاره همه دریاها را                   و عسل را می‌آجینم                      و به چشمان تو رنگ

منظورم ‌این بود که از ‌ترکیب رنگ زرد عسل و آبی دریا رنگ سبزی برای چشمان تو می‌سازم. آن زمان شاملو سردبیر مجله ادبی خوشه بود در تهران.‌ پس از خواندن این شعر در مجله‌اش نوشته بود: از آقای قهرمان سوال می‌کنم چرا یک کلمه نمی‌گویی که «چشمان تو سبز؟» چرا‌ این‌قدر خودت را زحمت می‌دهی تا ‌این‌طور به چشمان دختر رنگ بدهی و کسی هم نفهمد چه می‌گویی؟» قهرمان ادامه می‌دهد: «در همان صفحه خودم در جواب شاملو نوشتم: چون ‌این شعر مال شما نیست، همان‌گونه که مال شاطر نانوایی هم نیست.»قهرمان می‌خندد و می‌گوید: «جوان بودم و خام و جایگاه شاملو را نمی‌شناختم. می‌دانستم که شاعر است، اما‌ اینکه برای خودش شخص برجسته‌ای است و بسیار اسم و رسم‌دار، نمی‌دانستم. شاملو هم دیگر پاسخی نداد.»

 

سربازی 

می‌گوید: «نمی‌دانم چرا متنفر بودم از ‌اینکه مقابل کسی پا بچسبانم و با دست برایش احترام بگذارم.» قهرمان به همین دلیل ساده هیچ‌گاه به سربازی نرفت تا‌ اینکه به مناسبتی معاف شد.‌ این نه از سر تنبلی جوانی و فراری از سختی‌های سربازی، که شاید برخواسته از همان روحیه‌ای باشد که نه‌تنها هیچ‌گاه از او شاعری مداح نساخت، که باعث دستگیری‌اش توسط ساواک هم شد.

 

دستگیری توسط ساواک

ماجرای دستگیری‌اش توسط ساواک و توقیف ۲۴ ساعته روزنامه برمی‌گردد به زمان فعالیتش در روزنامه خراسان و چاپ شعری از او به نام «کرم‌ها در باغچه»، می‌گوید: «شعری نمادین بود که در آن باغچه نماد  جامعه، شاه نماد  بهار و کرم‌ها سمبل ساواکی‌ها بودند. البته، چون خیلی جوان بودم، مسئله با یک شب بازداشت در سازمان امنیت و چند سیلی و فحش و البته توقیف یک‌روزه روزنامه حل‌وفصل شد.»

 

بازهم شعری جنجالی

دیدن بازداشتگاه ساواک هم نمی‌تواند قلم قهرمان را برای سرودن شعرهای سیاسی برای همیشه خشک کند.‌ این شعر را او بعدها سرود و در جمعی نیمه‌رسمی‌ خواند. شعری که نزدیک بود دردسرهای جدی برایش در پی داشته باشد:
«حیف از‌ این مملکت و بوم وبرش                 حیف از ‌این خانه و بام ودرش
حیف از‌ این خاک و از ‌این آب‌وهوا                 حیف هر چی که خدا داده به ما
 این تو و ‌این من و ‌این ملتمان                       آن بود مجلس و‌ این دولتمان
وکلا جمله نفهم و هم خر                              وزرا از وکلا باز بدتر
اه عباس رئیس‌الوزرا                                  دلقک مسخره پیپ و عصا
بله عباس و منوچهر و علم                            این سه نادان وفادار به هم
زاهدی نام وزیری دیگر                                که وزارت بودش ارث پدر
همگی جیره‌خور دربارند                         جان تو خوب سوار کارند»

 

ازدواج

البته او برای مدیحه‌سرایی همواره یک استثنا داشته است؛ همسرش. کسی که همه اطرافیان از ارادت و علاقه قهرمان به او آگاهند. با نگاه اول عاشق همسرش شده و خیلی زود وقتی 25ساله بوده کارشان به ازدواج کشیده است. در مورد همسرش چنین می‌گوید: «واقعا مظهر عشق و وفاداری است. با ‌اینکه هنر هووی خانم‌هاست و مردشان را از آن‌ها دور می‌کند، اما هیچ‌گاه مانعی در مسیر هنری‌ام نبوده. عاشقش بودم و هنوز هم هستم، حتی بیشتر از جوانی و هر روز احساس نیازم به او بیشتر می‌شود.‌ این هم چند بیتی از صدها بیت شعر عاشقانه قهرمان برای همسرش:
« در سایه خیال و تصورها                    آنجا که خواهش و هوس تن نیست
افتم به دامن تو و خود گویی                   دیگر در‌ این میانه تو و من نیست»

 

شعر نو و کلاسیک

رشته دلبستگی ناصر به شعر کلاسیک‌ ایرانی و قالب‌های متدوال‌تر آن مانند غزل، دوبیتی، رباعی و مثنوی در همان سال‌های نوجوانی محکم و دیگر هیچ‌گاه گسسته نشد. شعر نو گرچه وقتی آمد بساط وزن‌های عروضی و قافیه را از سفره عادت چندهزار ساله شعر برچید اما چون هنوز قافیه را در خود داشت و از آهنگ تهی نبود، ناصر جوان را نرنجاند و حتی بعد از مدتی دلبسته خود کرد. اما شعر سپید که آمد و بساط قافیه را هم از شعر برچید و وزن و آهنگ را از ابیات به درون کلمات برد، دیگر قریحه ناصر جوان نتوانست به آن روی خوش نشان دهد و کمتر پیش آمد که در آن طبع‌آزمایی کند.

 

شعر نو قواعدی دارد

ناصر قهرمان هم مانند بسیاری از شاعران دیگر از تقلب بعضی افراد بدون قریحه شاعری دلخور است.  شاعرانی که کافیست از آن‌ها چند بیت شعر در قالبی کلاسیک طلب کرد تا در تنگنای قافیه گرفتار آیند و دست بی‌مایگی‌شان رو شود. می‌گوید: «شعر نو چنان‌که بعضی فکر می‌کنند، آوردن کلمات به‌صورت جملات کوتاه و بلند و آهنگین و‌ این جملات را زیر هم ردیف‌کردن نیست بلکه خود قواعدی دارد که باید شناخته و رعایت شود. شعر نو شعری بدون وزن نیست بلکه به‌خاطر شکسته‌شدن وزن‌ها، از بعضی محدودیت‌های وزن‌های عروضی رها شده است.»

 

ناصر قهرمان، روزنامه‌نگار، منتقد ادبی و شاعر و نویسنده محله رازی است

 

شعر و مادیات 

می‌گوید که هیچ‌گاه از شعر استفاده و بهره مادی نبرده است و با لبخند ادامه می‌دهد: «جز در یک مناسبت که چوبش را هم خوردم.» آن خاطره جالب را‌ این‌طور به ‌یاد می‌آورد: «عادت داشتم به مناسبت سالگرد آشنایی و سالگرد ازدواج و روز تولد همسرم به او هدیه‌ای بدهم. هدیه‌ام همیشه شعری بود که مخصوص خودش می‌گفتم. یک‌بار همسرم شاکی شد و گفت که شعر خوب است اما چرا فقط شعر و چرا نباید هدیه‌ای هم همراه آن باشد؟!

از آنجا که سالگرد آشنایی و ازدواج و روز تولد همسرم همگی در اسفندماه است، سال بعد سه هدیه تهیه کردم و همراه شعری تازه بردم و گذاشتم روبه‌روی همسرم و با افتخار گفتم: ‌«این هدیه روز تولد،‌ این هدیه سالگرد آشنایی و این هم هدیه سالگرد ازدواج. همسرم کمی به من زل زد و بعد کادوها را به طرفم پرتاب کرد. شانس آوردم به موقع محل را ‌ترک کردم.» قهرمان با لبخند ادامه می‌دهد: «جوان بودم و بی‌تجربه، نمی‌دانستم ‌این‌کارم باعث ناراحتی او می‌شود و بیشتر انجام یک وظیفه به‌نظر می‌رسد تا اظهار علاقه.»

 

آثار هنری

سرودن شعر تنها توانایی ناصر قهرمان نیست. داستان‌های کوتاهش از همان جوانی در روزنامه‌ها چاپ و در جشنواره‌ها برگزیده می‌شدند. رمانی هم با نام «زندانی» منتشر کرده است. اما شاید مهم‌ترین خبر در مورد او چاپ کتابی از غزل‌های او به نام «عاشقانه» در آینده‌ای نزدیک است. کتابی که بعد از چند دهه سکوت قهرمان، می‌تواند شروع دوباره‌ای باشد برای برگشتن او به جامعه ادبی و شناخته شدن او و توانایی‌هایش. قدم بعدی او چاپ اولین مجموعه داستانش خواهد بود که شامل ۱۳ داستان کوتاه است. البته بعد از انتشار غزل‌هایش، شاید نوبت چاپ دیوان کاملی از اشعارش باشد، شامل تمام اشعاری که در قالب‌های مختلف کلاسیک و نو سروده است.

 

حرف آخر

می‌گویم: حرف آخر و حرف آخر قهرمان یکی از شعرهایش است، به زبانی که با آن راحت‌تر است: «نامت را که می‌برند هوش از سرم می‌رود وای اگر نامت را بیاورند.»

 

*این گزارش چهارشنبه، ۱۸ بهمن ۹۱ در شماره ۴۲ شهرآرامحله منطقه ۱۰ چاپ شده است.

آوا و نمــــــای شهر
03:44