«مینا روحانی» سال اولی که کنکور میدهد، شیمی پذیرفته میشود و 2 ترم میخواند؛ اما انگار معلمی او را فرا میخواند تا دانشگاه را رها کند و بهجایش تربیتمعلم را انتخاب کند. آن علاقه به شیمی حالا در مباحث علوم به کارش میآید و خودش هم به انجام آزمایش های شیمیایی کتاب درسی علوم شوق زیادی دارد. 25 سال خدمت کرده و در حال حاضر آموزگار مدرسه 13آبان محله عنصری است. سال پیش سرگروه علوم ناحیه میشود و در بین گروههای آموزشی علوم در سطح استان رتبه اول را کسب میکند، اما خودش از این سِمت انصراف میدهد و میگوید: «من در کلاس و در بین بچهها عشق میکنم».
دوست ندارد حتی چند ساعت از کلاس فاصله بگیرد و به کار دیگری بپردازد. در طول خدمت صادقانهاش 82 تقدیرنامه از ناحیه، 32 تقدیر از استان و 11 تقدیر از وزیر و معاون وزیردارد. میگوید این تقدیرها جزو افتخاراتش است و اگر روزی یک اتاق مخصوص کار داشته باشد، دوست دارد تکتک این لوحها را به دیوارش بیاویزد؛ تقدیرهایی که جزئی از خاطراتش است و میگوید: «من با اینها زندهام و جان میگیرم. خیلی برایم ارزشمند است. امتیازش برایم مهم نیست».
آنها هر کدام نشانه و قسمتی از زندگیاش هستند؛ مثل مدالهایی که یک ورزشکار میگیرد و با هر کدام خاطره دارد. او میداند هر یک را کدام سال گرفته و چه اتفاقاتی در مسیر به دست آوردنش برایش رقم خورده است. او بیشتر مدت خدمتش را در مناطق محروم بوده است.
بچگیاش به عشق پرستاری گذشته است. بعد از آن معلمی گوشه ذهنش جا خوش کرده تا بتواند به بچهها خدمت کند؛ اما پدر فرهنگیاش که 30سال مدیر مدرسه بوده است، دوست دارد دخترش ادامهدهنده این مسیر باشد. اولین کلاسش در تقیآباد و سنگبست است؛ وقتی که سنش آنقدر کم است که بعضی دانشآموزان روستاییاش سنشان از او بیشتر بوده است. هول و هراسی همراه با لذت همراهش است تا قبل از کلاسش تمام مباحث را مرور کند و با شوق سر کلاس برود. او هیچ وقت مسئلهای با آن دانشآموزانی که در کلاس سوم راهنمایی با محاسن سر کلاس مینشینند، ندارد و میگوید: بچههای خوبی بودند.
با یک در شکسته اتاق که زیرش آجر چیده و یک پارچه رویش کشیدهاند، اولین میز کار آزمایشگاه مدرسه روستا را میسازند
سالهای اول خدمتش آنقدر اشتیاق به کار در او زنده است که حتی زنگهای تفریح را هم کنار بچهها میگذراند. میگوید: « سال 92 در روستای تقیآباد بودم. کلاسها نمناک و نمور بود. یک صندلی میگذاشتم زیر آفتاب و بچهها دورم حلقه میزدند تا مسائل درسیشان را خارج از ساعت کلاس حل کنند. گاهی حتی داستان میگفتیم».
بچهها پایبند این مهربانی معلم جوانشان میشوند. معلم علوم دوست دارد یک آزمایشگاه راه بیندازد ولی هیچ امکاناتی ندارند. با یک در شکسته اتاق که زیرش آجر چیده و یک پارچه رویش کشیدهاند، اولین میز کار آزمایشگاه مدرسه روستا را میسازند! میگوید: «یک کمد شکسته و بدون شیشه پیدا کردیم. آن را مرتب کردیم و با شیشههای مربای خالی
که در خانه بچهها موجود بود، پر کردیم. در یکی نمک ریختیم و در یکی شکر تا آزمایشات کتاب علوم را انجام بدهیم. آنجا به دلیل این کار تشویق شدم».
آزمایش های ساده کتاب را از لابهلای صفحات کتاب به روی میز ساختگی آزمایشگاه میکشد و بچهها را سر ذوق میآورد تا درس علوم برایشان شیرین پایهگذاری شود. با ابتکار خودش از آن گفتمان سنتی به این روش مبتکرانه میرسد. میگوید: «یکبار میخواستم به بچهها نشان بدهم که چگالی نفت کمتر از آب است و نباید آن را با آب خاموش کرد. این آزمایش را داخل یک سینی حلبی روی میز آهنی در کلاس امتحان کردیم. بچهها دیدند که نفت روی آب میسوزد. ترسیده بودند ولی به خاطر من در کلاس نشستند و نگاه کردند». آنها بارها از معلمشان میخواهند که آن آتشبازی را تکرار کند.
سال 72 دانشآموزی داشته که وقتی وارد کلاس درس میشده، چشمهایش را میبسته و دستهایش را به سوی معلم بالا میآورده است. پسر چوپانی که با وجود سختی کارش، سر کلاس درس مینشیند. روحانی میگوید: «متأسفانه آن موقع معاون، بچهها را به خاطر کمکاری کتک میزد. خیلی زجرآور بود».
علی با لباسهای مندرسش باور نمیکرد که معلم دستهای او را بگیرد و کنار بخاری ببرد تا گرم شود. معلم با 2 جیب بزرگ مانتواش در کلاس راه میرود و از بادامهای ته جیبش جلو علی میگذارد. بچههای دیگر نگاه میکنند و به آنها هم میدهد. دیگر رسمش میشود که یک جیبش را برای خودش پر کند و جیب دیگر را برای علی و همکلاسیهایش. علی کمحرف است.
حتی کلمهای نمیگوید اما معلم دستبردار نیست و میخواهد با کلام محبت زبان علی را باز کند. یکبار به علی اصرار میکند تا بگوید وقتی که داخل لیوان داغ آب سرد بریزیم، چه اتفاقی میافتد و علی باز هم سکوت میکند. معلم با اصرار تکرار میکند تا علی بگوید. ذوق معلم علی را به حرف میآورد تا با همان لهجه روستاییاش بگوید: «مِتِرکه!».
انگار خدا به روحانی دنیا را میدهد. علی را به آغوش میکشد. آن سال معلم باردار است و انتهای سال به مرخصی زایمان میرود اما علی قدردان تمام آن توجهاتی است که معلم به او روا داشته است و میان تمام صفرهای درسهای دیگرش، علومش را با نمره 17 میگذراند. یکبار موقع برگشت از روستا متوجه میشود که یک نفر دنبال خودروش میدود. معلم باورش نمیشود ولی علی منزوی مشتاقانه با پای پیاده دنبال او میدود. روحانی میگوید: «بچهها تشنه محبت هستند. محبت پل ارتباطی است. در تمام مدت خدمتم کسی را تنبیه نکردم؛ نه بدنی و نه لفظی. این را نعمت خدا میدانم».
وقتی که دانشآموز در چارچوب قانونهای معلم رفتار نکرده است، بهجای شماتت او دیگران را تقویت کرده تا بفهمد باید برای آن جایگاه تلاش کند. میگوید: «اگر کسی موفق نمیشود، راههای دیگری جلوش میگذارم تا انجام بدهد و دانشآموز خودش را نشان بدهد».
او معلم خلاقیت است. علوم را منوط به صفحات کتاب نکرده و آن را به زندگی بچهها دعوت کرده است. گاهی اگر لازم است کانیها را در کوه ببینند، آنها را به آنجا میبرد و اگر گاهی دامان طبیعت کمکحال درسش است، دریغ ندارد. معتقد است که تغییرات کوچکِ کلاس، بچهها را مشتاق میکند.
میگوید: «من روش سنتی را کمرنگ و سعی میکنم در کلاسهایم نوآوری داشته باشم» و سال پیش بابت همین خلاقیتهایی که در کلاس دارد تا آن را از خشکی و رخوت دربیاورد، تقدیر شده است. وقتی که نمره آزمون بچهها خوب نباشد یا مشکلی باشد، به دفتر منتقل نمیکند و سعی دارد آن را در کلاس حل کند.
روحانی، معلمی است که به بچهها نمره قرض میدهد. وقتی نمره کافی نمیآورند، با آنها قرار میگذارد که در امتحان بعدی جبران کنند. میگوید: «دانشآموزی داشتم که هیچ واکنشی به کلاس نشان نمیداد. من او را به کناری کشیدم و گفتم من استعداد تو را میبینم. میتوانی برایم اهرم درست کنی. من نمرهات را به تو میدهم. فردایش یک فرغون فلزی کوچک درست کرد و آورد. واقعا عالی بود. این فرغون به قدری تمیز بود که لذت بردم».
شمارهاش دست بچههاست. نگاه اعتماد به بچهها دارد. میگوید: «انتظاراتم را شفاف پای تخته مینویسم و شمارهام را میدهم»
روحانی اول سال درباره بچههایش از مدیر و مشاور میپرسد. معلم میخواهد از شرایط جسمی، روحی و خانوادگی دانشآموز اطلاع پیدا کند تا بتواند با او تعامل خوبی داشته باشد. میگوید: «مثلا دانشآموزم دیابت داشت یا فرزند طلاق بود و یا خانوادهاش اعتیاد داشتند. حتی یک سال دانشآموزی را در حال معتاد شدن شناسایی کردم و از طریق مدرسه اقدام کردیم. مواردی از این دست زیاد است».
شمارهاش دست بچههاست. نگاه اعتماد به بچهها دارد. میگوید: «انتظاراتم را شفاف پای تخته مینویسم و شمارهام را میدهم». از اینکه معلمی است که خودش را محصور نکرده و با ارتباط گرفتن بیشتر با بچهها به آنها نزدیکتر شده است، هیچوقت ناراحت نشده و میگوید: «بچهها حد و مرز دارند. گاهی نگاه دبیر این است که اگر سختگیری کند، دانشآموز حساب میبرد. در صورتی که اینطور نیست. سختگیری فقط در آن ساعت در جور زمانی مینشیند و تحمل میکند و وقتی از آن چارچوب خارج میشود، آن لطف را برایش ندارد. وقتی که فشار نباشد، آن رفتار تداوم مییابد. آن وقت دانشآموز در کنارت است و نه مقابلت».
وقتی یاد خاطراتش میافتد، بارها اشکش جاری میشود. میگوید: «من به یک دانشآموز کمک کردم و یک ماه دیگر پول خانهمان از جایی که نفهمیدم جور شد».
دانشآموزانم مثل بچههای خودم هستند. اگر کاری از دستم برآمده دریغ نکردهام. میگوید: «یکسال دانشآموزی داشتم که از روستاهای دور بود. ضعف مالی داشت. مادرش را خواستم و گریه کرد. نمیتوانستند داروهایش را بخرند. کمکشان کردم تا داروهایش را بخرند. این دانشآموز آخر سال حالش خوب شد. دانشآموز فرزند معلم است و هر قدمی که برای فرزندت برداری، موجب رضای خداست».
او عاشق است و میخواند: «عارفان با عشق عاشق میشوند / بهترین مردم معلم میشوند / عشق با عارف مکمل میشود / هرکه عاشق شد معلم میشود».
همین است که آخر سال بچهها دفترخاطراتشان را مثل کوه جلوش روی هم میچینند. بهخصوص کسانی که میخواهند به مقطع دبیرستان بروند. با این نگاه برایشان مینویسد که آیا این آدمها را دوباره میبیند؟ و میگوید: «این جداشدن از تکتکشان مرا آزار میدهد. بچهها حتی بعد از پایان کلاس با من در ارتباط هستند. بارها به آنها میگویم که دوست دارم خبر قبولیتان در کنکور را به من بدهید. بچههای فرزانگان پارسال اولین گروهی بودند که در کنکور شرکت کردند و یکییکی پیامک میدادند که کجا قبول شدند و من با این پیامها اشک ریختم».
وقت زیادی که برای شغلش میگذارد، گاهی او را از خانواده دور میکند ولی همراهی همسرش کم و کاست حضور او را جبران میکند. میگوید: «همسرم همراستا با من فکر میکند و با موفقیت من عشق میکند. اگر موفقیتی بوده، بهخاطر حضور پررنگ او در زندگیام است. هرجا من نبودم، او جای من را پر کرده است. به همسرم افتخار میکنم».
از شروع معلمیاش متأهل بوده و در تمام مراحل و سختیها و دوریها همسرش شریکش بوده است. گاهی کلاسهایش طول میکشد و جور مادر را پدر میکشد ولی صبوری میکند تا همسرش به کلاس درسش برسد. بهجای آموزش به پرورش معتقد است و میگوید: «باید در بستر پرورش، آموزش نقش پیدا کند. زمانی در یک روستا بودم و از سرویس جا ماندم و آنقدر آنجا ماندم و سر جاده ایستادم تا بالأخره با تانکر نفت به مدرسه رفتم. نزدیک ظهر رسیدم. مدیرمان گفت این چه کاری است؟ نمیآمدی خب. گفتم هنوز نیمساعت وقت هست. با خودروهای بینراهی خودم را رساندم تا به کلاس برسم».
روحانی معتقد است نمره نباید ابزاری برای زیر فشار گذاشتن دانشآموز باشد، بلکه باید برای جدیت در کار لحاظ شود. حتی دلش میخواهد به صورت کیفی نمره بدهد تا از استرسهای مربوط به نمره کم شود. او معلم نمره نیست.
سالها پیش در یک مدرسه شبانهروزی تدریس کرده است. سمانه، دانشآموز ضعیف و با فقر مالی شدید در مدرسه تحصیل میکرد. بچهای که هیچ چیز نداشت و تمام زندگیاش در خوابگاه خلاصه میشد.
روحانی میگوید: «معلم باید هنرمند باشد. باید آچارفرانسه باشد. اگر دانشآموزی در امتحان کتبی نمره نیاورد، از او شفاهی بخواهد یا عملی
پدر نابینایی داشت که گاهی به مدرسه میآمد. یک سال آن دانشآموز در هیچ درسی نمره قبولی نمیگیرد. مسئولین مدرسه تصمیم میگیرند او را مردود کنند و در این صورت باید خوابگاه را که تنها امید اوست، ترک کند. روحانی میگوید: «من مخالف بودم. میگفتم که به او نمره قرض بدهید و از او کار بخواهید ولی مردودش نکنید. حرفم به جایی نرسید. آنجا با مدیر مدرسه صحبت کردم تا هزینه یک سال حضورش در مدرسه را یک خیر بپردازد. این دانشآموز در آن سال رشد کرد. سال بعد دبیرستان قبول شد و تحصیلش ادامه پیدا کرد».
روحانی میگوید: «معلم باید هنرمند باشد. باید آچارفرانسه باشد. اگر دانشآموزی در امتحان کتبی نمره نیاورد، از او شفاهی بخواهد یا عملی. من دانشآموز دیرآموز داشتهام. میفهمید ولی متفاوت بود. برایش سؤالات تستی طرح میکردم تا پاسخ بدهد. برای یک دانشآموز دیرآموز دیگر، جزوههای خیلی ساده طراحی کردم. بچه دوستداشتنی و آرامی بود و حالا در دانشگاه تهران هنر میخواند و با من در ارتباط است. این دانشآموز انیشتین نشد ولی نشان داد که نمره در موفقیت تأثیرگذار نیست. چرخ این مملکت با وجود همه این بچهها میچرخد».
سال 83 پژوهش در حد بخشنامههایی است که از معلم میخواهد که نسبت به تحقیق بیتفاوت نباشد. روحانی با دانشآموزانش چند کار مقالهای انجام میدهد که هیچکدام پذیرفته نمیشود. این ناکامی شروع ورود به کارهای پژوهشی است. میگوید: «به سراغ دانشگاه آزاد رفتم و پایاننامهها را خواندم. فهمیدم باید یک مسئله تازه را حل کنیم. با یک موضوع ساده شروع کردیم. بررسی رفتارهای غیر بهداشتی در صنف نانوایان شهرستان کاشمر، موضوع ما شد. بچهها از رفتارهای غیربهداشتی عکس و فیلم گرفتند و پیشنهاد دادند. این کار ساده رتبه اول استان شد. از آن سال کارهای پژوهشیام متوقف نشد».
رتبههای پژوهشیاش زیاد است. هرسال در همایشهای خوارزمی در بخش آزمایشگاه و تحقیق شرکت میکند. سالهای 93 و 95 رتبه اول کشوری را کسب میکند. 5 سال در تیم پژوهشی آموزشوپرورش است. میگوید: «همکاران ما با مراحل پژوهش آشنا نیستند؛ در حالی که بچهها طالب هستند. گاهی همکاران به آموزش نیاز دارند. برای انجام پژوهش در مدرسه باید پل ارتباطی با دانشگاه بزنیم. پیوند مدرسه با دانشگاه نیاز است. چون هم فعالیتهای معلمان جهتدهی میشود و هم در دانشآموز ایجاد انگیزه میکند».
او بارها مشاهده کرده وقتی که بچهها در محیط دانشگاه قرار میگیرند، چقدر جذب میشوند. بچههایی که زیرساخت علمیشان تحقیقاتی ساخته میشود تا در دوران دانشجویی لنگ مفاهیم اولیه نباشند. روحانی میگوید: «بارها از مدارس مختلف با من تماس میگیرند و میگویند که میخواهیم پژوهش انجام بدهیم، باید چه کار کنیم؟»
از جمله تحقیقاتشان نقش مصرف شیر در رشد بچهها و اثر سوءتغذیه، نقش پاکیزگی محیط در شادابی دانشآموزان، بررسی بهداشت فردی در دانشآموزان و تحلیل آماری شهدای دانشآموز کاشمر(رتبه اول کشوری) است. میگوید: «سال 95 تأثیر عصاره انار را در از بین بردن یک باکتری مقاوم بیمارستانی بررسی کردیم. از دورریزها در سال اقتصاد مقاومتی استفاده کردیم.
این باکتری خیلی مقاوم است و بهراحتی از بین نمیرود. ما با عصاره پوست انار این باکتری را کشتیم. اساتید دانشگاهی کمک کردند تا از آزمایشگاههایشان استفاده کنیم. در تهران خبرنگارها صف کشیده بودند تا با این بچهها مصاحبه کنند. اگر این به حوزه دارو برسد، چقدر کشور را مستقل میکند؟» برای این تحقیق، رتبه اول کشوری در جشنواره خوارزمی را کسب کرده است.
سال95 برای انجام تحقیق، نیاز به دستگاههایی دارند که فقط میتواند در آزمایشگاههای مجهزتر آنها را بیابد. دستگاه عصارهگیری و کشت میکروب و... که برای یک کار علمی لازم است. روحانی ابتدا از بیمارستان گوهرشاد شروع میکند ولی نمیتواند به لحاظ هزینه و پژوهش ارتباط بگیرد. دانشگاه فردوسی همکاری دوجانبه با مدرسه را امتیاز میداند ولی آنها باید در ساعت بیکاری آزمایشگاه حاضر باشند؛ حتی اگر این فرصت در شب باشد. در حاشیه کار اصلی آنها به آزمایشگاه وارد میشوند.
روحانی میگوید: «اگر میخواستیم طبق روند اداری پیش برویم، چند ماه طول میکشید که زمان طلایی پژوهش را از ما میگرفت». او به قراردادی فکر میکند که باید میان آموزشوپرورش و دانشگاه بسته شود تا کارهای پژوهشی با حمایت هر دو سازمان انجام شود و به موانعی که آنها برخورد کردهاند، برنخورند. او گاهی پژوهش را از تابستان شروع میکند تا در طول سال تحصیلی بتوانند پژوهششان را تحویل بدهند.
بعضی خیال میکنند مدرسه بانک نمره است. خیلی باید رایزنی کنی تا راضی شود. معلم باید صبور باشد و بتواند این مسائل را حل کند
روحانی درباره چالشهای کارش میگوید: «من به سختی کار پژوهش را انجام میدهم. شما فکر کن کار را تا وسط پیش بردهای ولی والدین بهخاطر نمره کمتر دانشآموز در یک درس دیگر نمیگذارند که به کارش ادامه بدهد. بعضی خیال میکنند مدرسه بانک نمره است. خیلی باید رایزنی کنی تا راضی شود. معلم باید صبور باشد و بتواند این مسائل را حل کند».
پیشنهاد میدهد پژوهش را به عنوان یک برنامه درسی میان درسها تزریق کنند تا معلم نخواهد از زندگیاش برای شغلش بگذارد. معتقد است در حال حاضر مباحث پژوهشی نیاز به ازخودگذشتگی معلم دارد. معلم باید در حاشیه در روزهای بیکاری و ساعاتی که متعلق به خانه است، کار تحقیق را به سرانجام برساند.
او عاشق بچهها و پژوهش است و سعی میکند که آنها را به سمت هم سوق بدهد و مواردی را که مانع فعالیت بچههای مستعد میشود، برطرف کند. میگوید: «والدین گاهی میخواهند که معلم بچهها را ببرد و بیاورد. من هم پذیرفتم. مثل آژانس، بچهها را میبردم آزمایشگاه و بعد از 6 ساعت دوباره برمیگرداندم. در حالی که این وظیفه معلم نیست؛ ازخودگذشتگی است. گاهی ساعت 12 شب به خانه میرسیدم. کتابخانه میرفتند، بودم. آزمایشگاه میرفتند، بودم. یادم هست یکبار چندساعت وقت گذاشتم تا خانم دکتر از همایش بیرون بیاید تا از او وقت بگیرم».
کاری که روحانی انجام میدهد، چیزی ورای وظیفه است. او زمان زیادی برای کارهای پژوهشیاش میگذارد. سالهایی که بچهها رتبه اول کشوری میآورند، حداقل 20 ساعت در روز را درگیر پژوهش است.