معلم

شاهنامه‌خوانی «الهامی» در مدارس همسایه فردوسی
امیر الهامی سال1358 در شهرستان فردوس و در خانواده‌ای ادب‌پرور و ادب‌دوست به دنیا می‌آید، پدربزرگ پدری‌اش، «محمد الهامی» از شاهنامه‌خوان‌های بزرگ و قدیمی شهرستان فردوس بود و او از همان دوران کودکی با نشستن برپای نقالی‌ها و شاهنامه‌خوانی‌های پدربزرگ با فردوسی و ادبیات حماسی آشنا می‌شود. امیر الهامی دارای مدرک دکتری از دانشگاه فردوسی مشهد است و تاکنون ده‌ها مقاله و کتب ادبی را به رشته تحریر درآورده است که از میان آن ها می توان به «از سور تا سبزه»، «با کلیله و دمنه پشت چراغ قرمز» و «تاثیرگذاری مثنوی‌های عطار بر غزلیات حافظ» اشاره کرد. او در سال های اخیر در همکاری با صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران برنامه های ادبی متنوعی را تولید و مجری گری کرده است. شنیدن صدای او در سحرهای ماه رمضان در برنامه «قرار بی‌قراران»، برنامه ادبی «چکامه» در شبکه‌یک و جام‌جم، برنامه ادبی «ساعت 25» از شبکه تهران، برنامه «ایرانی سلام» از شبکه جام‌جم و... از جمله فعالیت‌های او در رادیو و تلویزیون ایران است.
36 سال با بچه‌های حاشیه‌شهر
مسعود کیوانی متولد سال ۱۳۴۳ در مشهد است و در محله الهیه سکونت دارد. او که از دوران سربازی به عنوان معلم سرباز خدمت معلم ی در مناطق محروم را شروع کرده تا به امروز به این خدمت ادامه داده است. او در طول این سال‌های طولانی با عناوین مختلف معلم ، مدیر مدرسه و دبیرستان، مدیر هنرستان، مدیر مرکز پیش‌دانشگاهی، مدیر مرکز پژوهشی و مدیریت مجتمع شبانه‌روزی خدمت کرده‌ و تقریبا تمام این ۳۶ سال را در مناطق محروم و ۳۲ سال آن را نیز در منطقه آموزش و پرورش تبادکان سپری کرده‌است. او نقش موثری در راه‌اندازی چندین پژوهش‌سرا در منطقه تبادکان داشته و دانش‌آموزهای مستعد فراوانی را به نظام آموزشی کشور معرفی کرده‌است.
فیض معلم نیست، رفیق دانش‌آموزان روستاست
سید اسعد فیض ساکن محله شریف و متولد سال ۱۳۴۴ در مشهد است. او ۳۲ سال از عمر خود را در آموزش و پرورش به خدمت معلم ی پرداخته است و تمام این ۳۲ سال را به تمایل خود در مناطق محروم به‌ویژه منطقه آموزش و پرورش تبادکان و مناطق حاشیه‌ای شهر سپری کرده است. رابطه عمیق دوستی و همکاری بین او و شاگردانش زبانزد همگان است. او در ساخت کتابخانه‌های مدارس روستا ید طولایی دارد و کتابخانه روستاهای «مارشک»، «جنگ» و «بلغور» حاصل تلاش و ابتکار این معلم بازنشسته تبادکانی است. راه اندازی ایستگاه مطالعه در روستاها از دیگر اقدامات او است که در قالب یک فیلم مستند به نام «رد پای او» از شبکه های 1، 2، مستند و استانی خراسان پخش شد.
دوست دارم تا جان دارم تدریس کنم
اعظم میراولیایی، با 42سال سابقه کار علاقه خاصی به کودکان دارد و گرچه 12سال است که بازنشسته شده است اما هنوز هم دوست دارد در کنار کودکان باشد. می‌گوید: هیچ‌گاه خسته نشده‌ام بلکه از خدا همیشه خواسته‌ام که در مدرسه جان دهم. زیرا عاشق مدرسه هستم و تا روزی که توان راه‌رفتن داشته باشم و مورد پذیرش مسئولان آموزش و پرورش، اولیا و دانش‌آموزان باشم مشغول به کار خواهم بود. همیشه سعی کرده‌ام برای بچه‌ها یک دوست خوب باشم و محیط مدرسه را برای دانش‌آموزان به محیط امن تبدیل کنم زیرا ما می‌توانیم در آموزش و تربیت و حتی ایجاد یک حس و حال خوب بسیار تأثیرگذار باشیم.
بانوان توس، هم سواد می‌آموزند و هم هنر
«بی‌بی‌صد ده مرده»، 47ساله است 7 فرزند دارد او در دوران کودکی به دلیل مشکلات اقتصادی و خانوادگی‌‌ موفق به یادگیری خواندن و نوشتن نشده است. بعد از ازدواج و تولد فرزندانش هم دیگر فرصت سرخارندن نداشته است. او می‌گوید: دو سال قبل معلم ان مرکز برای ثبت‌نام به در منزل ما آمدند و از من خواستند که در کلاس‌های سوادآموزی ثبت‌نام کنم، اما من با این بهانه که سن و سالم بالا رفته است و ذهن و عقل آموختن سواد را ندارم، ثبت‌نام نکردم. چند روز بعد خانم معلم جوانی دوباره برای ثبت‌نام آمد، من هم حقیقت ماجرا و ترس از اینکه نتوانم سواد بیاموزم را بیان‌ کردم. او با بیان این نکته که هیچ وقت برای آموزش و یادگیری سواد دیر نیست، من را به کسب علم و دانش امیدوار کرد. بی بی صد ده مرده به همراه 40 سوادآموز دیگر شاگر مرکز یادگیری و سوادآموزی «فردوسی» در خیابان شاهنامه 24 هستند، مرکزی که 4 سال از آغاز به کار آن می‌گذرد اما همچنان با مشکلات زیرساختی فراوانی روبه‌رو است.
بارها خودم را به جای شخصیت‌های داستانم گذاشته‌ام
انشانویس خوبی بودم و همیشه سر کلاس انشا حرفی برای گفتن داشتم. سال پیش همان جلسه اول، دبیر ادبیات از من خواست که یکی از دست نوشته‌هایم را بخوانم. وقتی دست‌نوشته را خواندم کلی تشویقم کرد. گفت که استعداد خوبی در نوشتن دارم و حتما داستان‌نویسی را هم تجربه کنم.
معلولان باید بتوانند روی پای خودشان بایستند
معصومه صالح‌آبادی شبیه همه زنان کارمند شب قبل، ناهار روز بعدش را پخته و خانه‌اش جمع‌و‌جور است. از وقتی که خانه‌اش مستقل می‌شود، می‌آموزد خودش است و خودش! یاد می‌گیرد که چطور غذا بپزد و ظرف بشوید. تکیه می‌کند به کابینت کنار گاز و ناهارش را می‌پزد. بیشتر وقتش را به مطالعه می‌گذراند تا شاید آموخته‌هایش گره‌گشای یکی از دانش‌آموزانش باشد. او امید بچه‌هاست. وقتی کودکی که روی ویلچر می‌نشیند می‌بیند که معلم ش هم وضعیت او را دارد به این خوش‌حالی می‌رسد که من هم می‌توانم. حتی یکی از دانش‌آموزانش به او می‌گوید: «خانم وقتی شما را دیدم آن‌قدر خوش‌حال شدم که شما هم مثل منی.»