ظاهرش جدی است، اما همین که شروع به صحبت میکند، لحنش نشان از یک دریا مهربانی دارد. طاهره کلاتهعربی، معلم باسابقه آموزشوپرورش منطقه تبادکان، یکسالی هم از تاریخ بازنشستگیاش گذشته است و آخرین روزهای تدریس را در مدرسه شهیدجوان محله شهیدآوینی کنار دختران کلاساولی میگذراند.
طاهره کلاتهعربی اصالتا مشهدی و حالا ساکن بولوار سیدرضی است. به کارش علاقه دارد و میگوید که سر سوزنی شعار نمیدهد؛ «سی سال خدمتم تمام شده است، ولی، چون عاشق کارم هستم، امسال هم استمرار گرفتم و میخواستم همچنان در مناطق محروم کار کنم. دو فرزندم بارها گفتهاند که «چرا در نواحی دیگر تدریس نمیکنی و میروی به منطقه تبادکان؟»
حقیقت این است که همیشه تدریس در مناطق محروم را دوست داشتهام. هشتسال در بخش احمدآباد کار کردم و بعد هم برای تدریس آمدم به تبادکان و تا الان اینجایم. همان سال در کنکور رشته مامایی قبول شدم، اما نرفتم؛ چون معلمی را دوست داشتم. با بچهها زندگی میکنم و خیلی دوستشان دارم.»
زمانی که تازه استخدام شده بود، میتوانست در مقطع راهنمایی تدریس کند و مسئول آزمایشگاه باشد، اما تدریس در مقطع ابتدایی را بیشتر دوست داشته است. طاهرهخانم میگوید: معلم ابتدایی باید بچهها را بفهمد و با آنها بچگی کند؛ خودش را جای آنها بگذارد.
از سال۸۵ در مدرسه شهیدجوان واقعدر همین محله شهیدآوینی گلشهر تدریس میکند. پنجمدیر مدرسه تغییر کردهاند و او اینجا معلم بوده است. با اینکه موقعیتهای کاری بهتری هم داشته، تدریس در محدوده محروم را ترجیح داده است. با هم سری به کلاسش میزنیم و دانشآموزان به احترام ورودش میایستند. نزدیک زنگ تعطیلی شیفت است و همگی شال و کلاه کردهاند.
زهرا، یکی از دانشآموزان خوشسروزبانش، میگوید: خانم عربی را خیلی دوست دارم و دلم برایش تنگ میشود. کاش میشد باز هم معلم ما باشد.
کلاته عربی هم درباره بچههای این محله میگوید: صداقت بچهها و خانوادههای اینجا را دوست دارم و احساس میکنم قدر زحمات معلم را بیشتر میدانند. سادگی بیشتری دارند و به همین دلیل دوست دارم اینجا باشم و با بچهها خو گرفتهام. دانشآموزان همهجا خوب هستند، ولی بچههای این مناطق ویژگی خاصی دارند؛ با ما دوستانهتر رفتار میکنند و خالصتر و بیریاتر هستند. از بخش احمدآباد که انتقالی گرفتم، بلافاصله به تبادکان آمدم.
در همه پایههای ابتدایی تدریس کرده، اما بیشترین سابقهاش در کلاس اول بوده است. حدود هجده تا بیستسالی میشود که در این پایه تدریس میکند. خاطرهای از مادرش دارد و میگوید: مادرم همیشه میپرسید «تو را پایه بالاتر راه نمیدهند که فقط کلاس اول درس میدهی؟» همیشه میگفتم اتفاقا برای پایه اول معلم باید سابقه تدریس داشته باشد. در این پایه، تکنیکهای آموزش اهمیت بسیار دارد. خودم هم کلاس اول را دوست دارم و عادت کردهام. به خودم باشد، آموزش را هنوز دوست دارم، اما همسرم میگوید که بازنشسته شوم. آموزش و تدریس در وجودم است.
دانشآموز راهنمایی که بودم، برادرم کلاس اول در درسها ضعیف بود و به او کمک میکردم. همیشه میگفتم چقدر معلمی سخت است. نمیدانم چه شد که وارد این مسیر شدم، ولی خدا را شکر میکنم که معلم شدم. وقتی خوب به رفتارهایم در زمان تدریس دقت کردم، متوجه شدم که خلق و خوی من مناسب تدریس است تا شغلی دیگر.
او میگوید: هفته گذشته در حیاط مدرسه به بچهها ورزش میدادم که خانمی با یک بچه به بغل وارد حیاط شد. گفتم «چهره شما خیلی آشناست.» گفت «سال۸۵ در کلاس چهارم دانش آموز شما بودم.» آن سال تازه به این مدرسه آمده بودم و پایه اول نداشتند و تدریس پایه چهارم را برعهده گرفتم. خیلی از دانشآموزان را میبینم و با بقیه هم در فضای مجازی ارتباط دارم و همیشه احوالپرس من هستند و لطف دارند. به خودم میبالم که در این سالها چندیننفر را باسواد کردهام. تعداد شاگردهایم در این سالها از هزار نفر بیشتر است؛ از این تعداد حدود هفتصد تا هشتصد دانشآموز کلاساولی داشتهام.
خودش که نمیگوید، اما مدیر مدرسه خبر میدهد که طاهره خانم سال گذشته، معلم نمونه منطقه تبادکان انتخاب شده است. انرژی بیپایانی دارد و میگوید: اگر همسرم اجازه دهد، حاضرم تا روزی که زنده هستم، تدریس کنم، ولی او میگوید کمی استراحت کنم.
طاهره دستی به قلم دارد و میخواهد در بازنشستگی خاطراتش را بنویسد و به کتاب تبدیل کند. درباره گذشته میگوید: یادم است به هشتادکیلومتری مشهد میرفتم و باردار هم بودم. ۶صبح میرفتم و ۴بعدازظهر بر میگشتم و هنوز انرژی زیادی داشتم. همسرم همیشه قدردان من بود. او هم فرهنگی است و خیلی خوب شرایطم را درک میکند. همسرم پابهپای من فعال بوده است و همیشه جلو فرزندانم و اقوام قدردان زحمتهایم است.
خاطرهای را برایمان روایت میکند و میگوید: سالهای ابتدای کار، در محدوده دیزباد تدریس میکردم. یکی از دانشآموزان استکانی برای من آورده بود که حتی نو نبود و همان را لای کاغذ پیچیده بود و هدیه داد. حدود سال۷۷ بود و هنوز روستاها آباد نبود.
وضعیت اقتصادی مردم روستا هم ضعیف بود، اما در همان شرایط هم بچهها در روز معلم برایم هدیه میآوردند و این محبتشان باوجود شرایط مالی سخت خیلی برایم ارزش داشت. یکی از دانشآموزان که مادرش مهاجر و پدرش ایرانی بود، از یخچال خانهشان برای من گوشت بستهبندی آورده بود؛ هرچه داشتند دریغ نمیکردند. یادم است که با مادرش آمده بود تا از من تشکر کنند. از ذوق و ناراحتی اشکم درآمده بود.
صحبت آخر درباره آینده کشور است. طاهره کلاته عربی ماحصل عمری آموزش خود را در چندجمله خلاصه میکند و میگوید: به نظر من اگر بخواهیم آموزشوپرورش و کشور پیشرفت کند، قدر و منزلت معلم به معنی واقعی باید حفظ شود. معلم وقتی ببیند جایگاه خوبی دارد و احترامش حفظ میشود، کمک میکند تا مشکلات دانشآموزان هم برطرف شود.