کد خبر: ۱۲۸۵۴
۱۶ شهريور ۱۴۰۴ - ۰۸:۰۰
تکاندن تاریخ جاروبافی تلگرد با علی‌اکبر پوریوسف

تکاندن تاریخ جاروبافی تلگرد با علی‌اکبر پوریوسف

جاروباف کهنه‌کار تلگرد به استحکام محصولی که درست می‌کند، ایمان دارد. به اینکه مشتری برود و چندسال دیگر برای خریدن جارو برگردد، برای او افتخاری محسوب می‌شود، هرچند به ضرر خودش تمام شود.

از بچگی وسط انبار بزرگی از جارو بزرگ شده است. از بچگی یعنی از شش‌سالگی. حتی خودش می‌گوید از قبل‌تر که چشم باز کرده، بوی نم جارو را می‌بلعیده و زیر پایش دانه‌های جارو‌های نارنجی‌رنگی بودند که دور دسته‌شان سیم‌های مسی بافته بودند.

او حافظ سنت و آیینی است که دیگر کارآموز تازه‌ای ندارد. قدیمی‌هایش از دور خارج شده‌اند و جدیدی‌ها هم دیگر میلی به کاری چنین مشقت‌بار و کم‌درآمد ندارند. آخرین نسل‌های جاروبافان اصیل محله تاریخی «تلگرد»، به‌سختی روزگار می‌گذرانند.

آقا‌علی‌اکبر پوریوسف دیگر حال‌وحوصله زیادی ندارد. بیماری و درد استخوان‌ها رمقش را گرفته است. انبار خانه پر از جارو ولی بی‌سفارش و مشتری مانده تا موقعش برسد. انگشت دست راستش که خوب تا نمی‌شد، تازگی‌ها ورمش خوابیده است و حالش خیلی بهتر شده.

پوریوسف به اصرار ما، وسط کارگاه جاروبافی‌اش، می‌نشیند تا یک دور حافظه‌اش را بتکاند و آب و جارو کند. ما با او فقط درباره یک ابزار ساده خانه‌داری حرف نمی‌زنیم؛ درباره بخشی از خاطره جمعی مردم صحبت می‌کنیم که هنوز هم زنده است و خواهان دارد.

 

کودکی در خانه‌ای پر از جارو

علی‌اکبر پوریوسف در همان خانه‌ای بزرگ شد که پدرش در آن جارو می‌بافت؛ خانه‌ای که سقفش گنبدی‌شکل بود و اواخر دهه ۶۰ بازسازی‌اش کردند. پدر، استاد این حرفه بود و مادر خانه‌دار.

او هنوز هم جزئیات آن سال‌ها را به‌خصوص آنهایی که به درس و مشق و مدرسه ارتباط دارند، به‌خوبی در خاطر دارد؛ «من شش کلاس بیشتر درس نخواندم. درس‌خوان هم بودم ولی شرایط طوری بود که گاوها، گوسفندان و جارو مهم‌تر از درس‌خواندن بود. بچه بزرگ خانواده بودم و باید برای امرارمعاش به پدرم کمک می‌کردم.

قبل از اینکه کار را جدی شروع کنم، هم جارو می‌بافتم، هم درس می‌خواندم. معلممان به پدرم می‌گفت این بچه زرنگ است؛ باید درسش را ادامه دهد. او هم نگفته بود درس نخواند، گفته بود اگر برود گاو‌ها را جمع کند، این‌تعداد هم جارو ببافد و گوسفند‌ها را هم مدیریت کند، برود درسش را هم بخواند.»

فقط چهار نفر توی کلاسشان به ادامه درس‌خواندن توصیه شده بودند و معلم فقط برای همان چهارنفر پا پیش گذاشته بود. خودش می‌گوید سه نفر از دوستانش دکتر شده‌اند ولی «قسمت بود که من بمانم کنار جاروها.»

 

میراث پدری

پوریوسف حرفه‌اش را از پدر یاد گرفت و پدر هم این هنر را از یکی از اقوام، قدیر قدیری، به ارث برده بود.

از قول پدرش تعریف می‌کند او بعد‌از برگشتن از سربازی، بیکار مانده بود و برای گذران زندگی رفت و جاروبافی را یاد گرفت تا رسید به علی‌اکبر. آن زمان، ابزار‌ها برای بافتن جارو ابتدایی بود؛ «قبل‌تر، وقتی لاستیک‌های کهنه را آتش می‌زدند، سیم سیاهی از آن درمی‌آمد. با همان دور جارو را می‌پیچیدیم. سیم‌های رنگی و نایلون‌های امروزی نبود. جارو‌ها عمر زیادی نمی‌کردند. اما ما سعی کردیم بهتر و محکم‌تر ببافیم.»

به این یک قلم بیشتر می‌بالد. به استحکام محصولی که درست می‌کند، ایمان دارد. به اینکه مشتری را هر هفته و هر دو هفته و هر ماه برای خریدن جارو به زحمت نیندازد. اینکه مشتری برود و چندسال دیگر برای خریدن جارو برگردد، برای او افتخاری محسوب می‌شود، هرچند به ضرر خودش تمام شود.

دانه‌های جارو را می‌دادند به گوسفند تا از گرسنگی نمیرد و چاق هم نشود. به مرغ‌ها هم می‌دهند تا تخم بیشتری بگذارند

او می‌گوید گیاهی که جارو از آن ساخته می‌شود، در زبان محلی «خدنگ» نام دارد. تخم این جارو را بیشتر دامدار‌ها می‌خرند. دانه‌ای که ارزش غذایی چندانی ندارد، اما شکم‌سیرکن است. ظاهرا این گیاه به کشور‌های همسایه مثل عراق هم صادر می‌شود و با کاشتنش به علفی می‌رسند که می‌توانند با آن شکم دام‌هایشان را سیر کنند و نگران عوارض دیگرش نباشند.

پوریوسف می‌گوید: این دانه‌ها را می‌دادند به گوسفند تا از گرسنگی نمیرد ولی چاق هم نشود. بعد‌ها فهمیدیم به مرغ‌ها هم می‌دهند تا تخم بیشتری بگذارند.

خودش می‌گوید عمر این جارو‌ها به صدسال هم نمی‌رسد. اینکه چه کسی اولین‌بار این گیاه را دیده و کاشته و تبدیل کرده به جارو روشن نیست؛ یعنی لااقل برای پوریوسف روشن نیست ولی این را با قطعیت می‌گوید که او و پدرش باعث شدند جاروبافی و شکل بافتن آن به جریانی همه‌گیر و مهم تبدیل شود؛ جریانی که به استحکام جارو و ماندگاری‌اش کمک کرده است.

 

علی‌اکبر پوریوسف؛ متخصص بافتن جاروهای خاص است

 

حسرت و امید

لابه‌لای گفت‌و‌گو، بار‌ها از حسرت ناتمام‌ماندن تحصیلش می‌گوید. ولی بعد خودش را آرام می‌کند که آن موقع راه‌ها دور بوده است و رفت‌وآمد‌ها سخت. باید از راه ناهمواری، خودش را می‌رسانده به اتوبوس‌های طبرسی و دوباره همان راه را برمی‌گشته. یک جور دیگری هم خودش را آرام می‌کند؛ «همین که عمرم را پای کاری گذاشتم که به مردم خدمت می‌کند، راضی‌ام. جارو کالای کوچکی است، ولی خانه بدون جارو مگر می‌شود؟»

 

روزگار سخت، اما پررونق

کودکی او با کار و سختی گذشت. نه تفریحی بود، نه فرصتی. اما همین سختی‌ها بود که از او جاروبافی استاد ساخت. با افتخار می‌گوید: اصل جاروباف‌های تلگرد منم. من در همین خانه بزرگ شدم، جارو بافتم و هنوز هم دارم می‌بافم. از اینجا تکان نخوردم.

بازار جارو در آن سال‌ها پررونق بود. جارو نه یک وسیله اضافی، که کالایی ضروری بود. مردم آن را برای همه‌جا استفاده می‌کردند، از حیاط‌های کاشی‌پوش گرفته تا فرش و موکت.

او توضیح می‌دهد: برخلاف تصور بعضی‌ها، جارو با جاروبرقی منافاتی ندارد. جارو وسیله دم‌دست و راحتی است. فقط باید کمی آب بپاشی تا نرم شود و نشکند. نوار نایلونی‌رنگ دور جارو باعث می‌شود چوب‌هایش دوام بیاورد. بعد هم سیم مسی را می‌پیچیم دورش تا محکم‌تر شود.»

 

رونق و رکود بازار

پوریوسف توضیح می‌دهد که بازار جارو همیشه بالا و پایین داشته است. از او درباره فصل رونق و نارونقی بازار می‌پرسم؛ «وقتی محصول زیاد باشد، بازار خراب می‌شود. وقتی کمتر باشد، فروش بهتر است. از ملایر و شیراز هم جارو می‌آورند ولی مرکز این جارو‌ها مشهد است. وقتی تولید زیاد شود، قیمت می‌افتد.

بعضی‌ها هم به‌صورت کلان و گسترده سرمایه‌گذاری می‌کنند، اول سال همه محصول را می‌خرند، کارگر می‌گیرند و ارزان‌تر از ما می‌فروشند. هم کیفیت برایشان مهم نیست و هم بازار ما را خراب می‌کنند. طبیعتا ما هم زور مقابله و رقابت با آنها را نداریم. فقط در یک چیز می‌توانیم با آنها رقابت کنیم؛ اینکه جارو‌های محکمی بسازیم که و تا یکی‌دوسال دوام داشته باشد و بعد صاف بیاید پیش خودمان و دوباره جارو بخرد.»

وقتی محصول زیاد باشد، بازار خراب می‌شود. وقتی کمتر باشد، فروش بهتر است

بعد با حسرت می‌گوید: بازار از وقتی جنگ شد، خراب شد. مردم کمتر خریدند، چون جارو وسیله‌ای ضروری نیست. وقتی نگران جانت باشی، دیگر جارو‌کردن اهمیتی ندارد. الان هم افغانستانی‌ها در مشهد با مزد کمتر تندتند جارو می‌بافند. این باعث شده است قیمت ما پایین بیاید. برایشان کیفیت مهم نیست، فقط تعداد بالا و فروش بیشتر. اما مشتری‌هایی هم داریم که هنوز مستقیم از ما خرید می‌کنند. هر قیمتی بگوییم می‌دهند. چون می‌دانند جارو‌های ما ماندگار است.

 

علی‌اکبر پوریوسف؛ متخصص بافتن جاروهای خاص است

 

جارو‌های خاص، از جهیزیه تا حرم

یکی از بخش‌های جالب کار او، بافتن جارو‌های خاص است. جارو‌هایی که ساختشان توان و دقت بیشتری می‌طلبد و ظاهرا جز از دست او، از دست هیچ‌کس برنمی‌آید. خودش می‌گوید: یک بار به سفارش آستان قدس جارو بافتم. از همان‌هایی که دسته سبز دارند و خادمان در مراسم جاروکشی حرم استفاده می‌کنند. مزد نگرفتم و برایم افتخار بود.

اما شهرت اصلی او به‌خاطر «جاروی جهیزیه» است. می‌گوید: از بچگی جاروی جهیزیه می‌بافتم. هنوز هم فکر می‌کنم بهترین جاروباف محله تلگرد در این کار خودم هستم. حتی پسرم هم مثل من نمی‌تواند. کم‌کم رنگ‌ها نوتر شد و من جارو‌هایی محکم‌تر و تمیزتر برای عروس‌ها بافتم. این کار حوصله و وقتی می‌خواهد که کمتر کسی دارد.

 

جارو و زندگی خانوادگی

پوریوسف شش فرزند دارد که فقط یکی‌شان جاروباف است و همکار پدر. می‌گوید: اگر پسرم کمک کند، روزی سی‌جارو می‌توانم ببافم. ولی به‌تنهایی نمی‌رسم. کار گروهی است.

از دامادی‌اش در سن هجده‌سالگی یاد می‌کند. زندگی‌اش ساده بوده، اما سرشار از کار و تلاش. گاهی برای مدتی از جاروبافی فاصله گرفته و به جوشکاری روی آورده، اما همیشه دوباره به جاروبافی برگشته است؛ «جارو شاید درآمد کلانی نداشته باشد، ولی گذران زندگی کرده. نتیجه فروش کار یک سال خوب است، یک سال بد. مثل همین امسال که از جیب خوردیم.»

 

راز‌های جارو

در‌خلال گفت‌و‌گو، نکته‌های فنی جاروبافی را هم می‌گوید؛ «اول اینکه نباید دور دسته جارو، نوار چسب قرمز بپیچی. جارو قشنگ می‌شود، اما زود از کمر می‌پوسد. دوخت جارو هم مهم است. اگر بدهی دست شاگرد تازه‌کارِ سری‌کار، جاروی محکمی درنمی‌آید. ما طوری می‌بافیم که مشتری بعد‌از یک‌سال هم برنگردد برای خرید تازه. خیلی‌ها می‌گویند هنوز همان جاروی پارسال را توی خانه دارند.»‌

خیلی‌ها مهاجرت کرده‌اند و تنها تعداد کمی واقعا مانده‌اند که هنر جاروبافی را زنده نگه داشته‌اند

می‌گوید در‌هر‌صورت و با تمام بازارخرابی‌های این‌مدت، یک عده هم مثل آنها مجبورند ادامه بدهند و کارشان همین است. مجبورند هرطورشده محصولشان را بفروشند.

 

تلگرد، محله‌ای با بوی جارو

محله تلگرد فقط یک نقطه جغرافیایی نیست. بوی جارو، صدای بافتن، رنگ‌های سیم و نوار‌های دور جارو، همه هویت این محله‌اند. بیشتر اهالی تلگرد زمانی جاروباف بوده‌اند. حالا، اما خیلی‌ها مهاجرت کرده‌اند و تنها تعداد کمی واقعا مانده‌اند که این هنر را زنده نگه داشته‌اند. پوریوسف یکی از آخرین‌های این نسل است.

علی‌اکبر پوریوسف شاید دیگر توان جوانی را نداشته باشد، اما هنوز با همان عشق کار می‌کند. او می‌داند که بازار تغییر کرده است و مردم کمتر جارو‌های دست‌باف می‌خرند. اما باور دارد که «جارو فقط یک ابزار نیست، بخشی از زندگی است.»

داستان او داستان نسلی است که در سکوت و سادگی، توی قدیمی‌ترین کوچه‌پس‌کوچه‌های شهر، هنری را زنده نگه داشتند که هم بوی زندگی روزمره می‌دهد و هم ردپای تاریخ و هویت یک محله را در خود دارد. 

هنری که حالا مثل هر هنر ظریف و زحمت‌دار دیگر با سلیقه‌های کوچک و کاسبی‌های بزرگ مخلوط شده و به چیز مهمل و بی‌کیفیتی تبدیل شده است. او و نادر کسانی که هنوز پای دار جاروبافی می‌ایستند، نان تعهدی را می‌خورند که از پدرانشان آموخته‌اند.

 

* این گزارش یکشنبه ۱۶ شهریورماه ۱۴۰۴ در شماره ۶۲۹ شهرآرامحله منطقه ۳ و ۴ چاپ شده است.

آوا و نمــــــای شهر
03:44