
دیوارهای حجرهِ تکیهداده به آفتاب تابستانش را در حاشیه بزرگراه صدمتری پیدا میکنیم. جایی خالی از رونق بازار و آمدوشد خریداران. تاریخ هنر حصیر یا بوریابافی مشهد این روزها دارد زیر سقف بیچراغ یکی از مغازههای منطقه ما خاک میخورد؛ بیآنکه کسی را بهصرافت احیا یا حتی حمایت ناچیزی بیندازد.
سیدموسی رفاهی که به تاریخ سجلش ۷۰ را گذرانده، یکی از استخوانخردکردههای هنر جاروبافی و حصیربافی مشهد است؛ هنری که به گفته خودش، سالهاست در انزوا قرار گرفته و به روزهای مرگ نزدیک میشود. همین موضوع بهانهای شد تا پای حرفهای او که آخرین نماینده و رئیس صنف حصیربافان مشهد است، بنشینیم و از پیشینه این هنر در شهر و منطقهمان بشنویم.
پشت لبم سبز نشده بود که رفتم پیش حاجحسن مسلمانزاده که در خیابان تهران حصیربافی داشت. حالا مغازهاش عقبنشینی کرده و دیگر اثری از آن باقی نیست. قدیم بیشتر حصیربافان در این خیابان، طبرسی و چهارراه لشکر بودند. تعدادشان اوایل انقلاب قریب به ۳۵۰ حجرهدار و گاریچی میرسید که از آنهمه حالا کمتر از انگشتان یک دست باقی مانده است.
یادم هست شیرخدا که میخواند (ضرب زورخانهای که ابتدای صبح از رادیو پخش میشد) ما دومتر حصیر بافته بودیم. مثل شاگردهای امروزی نبودیم که کله ظهر از راه میرسند و شروع به کار میکنند. همین بود که آفتاب غروبنکرده، ۲۵ متر حصیر بافته بودیم و بابت آن ۵ قِران مزدِ دست میگرفتیم؛ البته قیمت هر متر حصیر هم آن زمان دوقران بود. کمکم این قیمت رسید به ۲۵ قران و بعد ۳ تومان و ۷ تومان. حالا هم متری ۲۰ هزار تومان است، ولی چه فایده؟ دیگر از رونق افتاده و کسی به صرافت خرید حصیر نمیافتد. مگر هرازگاه روستاییان اطراف مشهد گذرشان به مغازه ما هم بیفتد؛ والا که بازار خلوت است.
قدیم علاوه بر ما، گاریچیها و بعد موتوریهای زیادی وارد بازار شدند که حصیرها را با قیمت مناسبی از حجره دار میخریدند و بعد به محلات پرت و روستاهای اطراف میبردند و با سود اندک میفروختند. بازارشان هم گرم بود. چون قدیم وسیله ایابوذهاب کم بود و صرف نمیکرد خود مردم برای خرید به شهر بیایند. خودمان هم ۵ وانت داشتیم که بار میزدیم و به راههای دور میبردیم.
۶ سال پادویی کردم تا اینکه مستقل شدم. بعد از پادویی، ۴۰ سال در خیابان صاحبالزمان (عج) بودم و ۲۰ سالی هم هست که آمدهام حاشیه بزرگراه بابانظر و تکوتنها مشغول کارم. هجدهساله بودم که ازدواج کردم. کاروکاسبی خوب بود و تا چند سال پیش هم بهعنوان نماینده و رئیس صنف حصیربافان مشهد نقشی داشتم، اما با کسادی کار، صنفمان هم جمع شد. حالا از میان ما آنهایی که مردهاند، هنرشان را هم با خودشان به آن دنیا بردهاند. آنها هم که ماندهاند، گوشه خانهها روزگار میگذرانند. میدانید، دیگر رسم قدیم از بین رفته؛ یعنی هیچ پسری هنر پدر را برنمیدارد و اینطور میشود که مشاغل قدیمی فراموش میشوند و میمیرند؛ البته اگر منصفانه نگاه کنی، این مشاغل با همه زحمتشان کفاف مخارج امروز را نمیدهد.
نیهای باتلاقی تنها ماده ساخت حصیر است. به حصیر، بوریا هم میگویند. مشهدیها نیهای باتلاقی را به اسم لوخ میشناسند. به گفته سید موسی قدیمیها، لوخها را از کنار رود بهرآباد و مردابهای راکد اطراف همتآباد مشهد جمع میکردند، اما بیشتر این نیها از سیستانوبلوچستان و مناطق گرمسیری وارد مشهد میشد. کارگران بلوچ آنها را چیده، خشک و دستهبندی میکردند و به مشهد میفرستادند. برای بافت حصیر باید چوبی را بهعنوان پایه قرار میدادند.
بعد لوخها را میریختند روی چوبی که دو طرف آن را با سنگی نیمکیلویی بسته بودند. نخها را دور این سنگها میپیچیدند و به صورت یکدرمیان میبافتند. همین بوده که برای هر گره ناچار بودند یکبار هر دو سنگ نیمکیلویی را حرکت دهند. اینطور بود که برای بافت تنها یک لوخ یکمتری، ۱۰ کیلو سنگ را جابهجا میشد.
- برای هرمتر حصیر چقدر نی لازم است؟
۱۱۰ تا ۱۲۰ نی.
- چقدر خوب تعدادشان را میدانید؟
اگر شما هم برای بافت هر لوخ چندکیلو سنگ جابهجا میکردید و هر روز با دست زخمی به خانه میرفتید، شمارهشان از یادتان نمیرفت.
به حصیر، بوریا هم میگویند. مشهدیها نیهای باتلاقی را به اسم لوخ میشناسند
- میدانید چند حصیرباف در مشهد مشغول به کار هستند؟
حصیرفروش زیاد است، اما دو حصیرباف در چهارراه خواجهربیع، یکی در خیابان آبکوه و دوتا هم در فلکه ابوطالباند.
- روزی چند مشتری دارید؟
از صبح که میآیم، تا شب شاید حتی یکنفر هم نیاید. هفتهای دو تا سهنفری پیدا میشوند.
- پس چرا این کار را ادامه میدهید؟
چارهای ندارم. همین کار را بلدم. اگر چه مردی به سنوسال من حالا باید گوشه خانه بنشیند و از بیمهاش استفاده کند، اما ما ناچاریم کار کنیم تا محتاج دیگران نشویم.
- حصیر زمان خاصی برای بافتن دارد؟
بله، زمستان که بازار خوابیده، ترکهها بافته میشوند تا برای تابستان آماده باشند. بازار ما هم همین چند ماه تابستان تِلِقی دارد و از برج ۶ به بعد هیچکاری نداریم.
جارو هم از قدیم کنار کار حصیر بافته میشد. شکل بافت جارو هم به این صورت است که ابتدا دسته جاروها را بهاصطلاح «عوده» میکردند. یعنی سروته جارو را هماندازه میزدند و بعد میبافتند. قیمت جاروی درجهیک هم یکتومان بوده که حالا شده ۲۰ هزار تومان.
- حصیرو جاروبافی با اینکه کار سختی محسوب میشده، رونق داشته که ادامه پیدا کرده؟
بله، آن دوره کارگر ارزان بود و سود این هنر هم خوب.
- جوان که بودید، هر روز چند جارو میبافتید؟
از صبح تا ظهر ۵۰ جارو میبافتیم و عصرها جاروهای بافتهشده را میبردیم اطراف حرم. کافی بود دو دور بزنی تا همه را بفروشی. زائرانی که از روستاها میآمدند و سالی یکبار گذرشان به شهر میافتاد، گاهی بیشتر از ۵ جارو میخریدند و با خود میبردند.
- بعد از اینکه مستقل شدید، درآمدتان چقدر بود؟
روزی ۶ تا ۷ تومان. با همین مزد، ۸ سرعائله را نان دادم و به خانه بخت فرستادم، اما حالا خرج خانه خودم را نمیتوانم دربیاورم.
- جارو هنوز بازار خودش را دارد، درست است؟
جارو در مقایسه با حصیربافی، وضعیت بهتری دارد، اما بازار حصیر ۲۰ سال است که دیگر رنگوبوی سابق را ندارد.
- علتش چیست؟
از وقتی خانهها شکل آپارتمانی پیدا کرد و استفاده از کولر در زندگی مردم باب شد، حصیر هم از سکه افتاد و خواهانش روزبهروز کمتر شد.
- جارو را قدیم از کجا تهیه میکردید؟
قدیم، کشاورزان پشت قلعهساختمان، قلعهخیابان، طرق و خواجهربیع جارو کشت میکردند و خدایی هم جاروی مشهد، مرغوب و باکیفیت بود، اما بهمرور کرم زد؛ یعنی محصول خراب میشد. بعد جاروبافان ناچار شدند از بازار تبریز و میانه جارو بخرند.
- جاروها را این روزها کیلویی چند میخرید؟
کیلویی ۹ هزارتومان.
- چه کسانی آنها را میبافند؟
بافتش بهعهده کارگران مرد است، اما دوختهای رنگی روی آن را زنان خانهدار دانهای ۵۰۰ تومان میدوزند.
- حرف آخرتان چیست؟
روزگاری با این شغل، نانآور یک خانواده پرجمعیت بودم، اما حالا چه؟ شهرداری از یک طرف سنگ جلوی پایمان میاندازد و سازمانهای دیگر به یک شیوه دیگر. بهجدم حضرتزهرا (س) گاهی به کار خودم میمانم که با این موی سفید کجا بروم و چه بکنم. هر روز گوشه این چهاردیواری چشم به در میمانم تا یکی بیاید و چیزی بخرد. خودتان قضاوت کنید، اینکه رسم مسلمانی نیست. بگویید با ما مدارا کنند. شهرداری، دارایی یا هر سازمانی که با ما سروکار دارد. ما باقیمانده یکی از هنرهای ریشهدار ایرانیم. انصاف نیست که اینطور در سکوت و بینامونشانی از یاد برویم.
خراسان یکی از مراکز بافت حصیر و جارو بود؛ البته رونقش به بازارهای جنوب نمیرسید، با اینهمه اسمش سر زبانها بود. یادم هست قیمت جارو در مشهد ۱۵ قران بود. یکبار گذرمان به تهران افتاد. در تهران شغلی به اسم حصیر و جاروبافی نبود یا اگر بود، به شماره نمیرسید. با چندتا از همصنفان بنا کردیم به کسبوکار. هرجارو را دانهای دوتومان فروختیم. جاروی مشهد مرغوب بود و از آنچه در تهران فروخته میشد، ارزانتر. شاید باور نکنید؛ تهرانیها برایش سرودست میشکستند. یادش بخیر، هم ما پول خوبی به جیب زدیم، هم آنها خوشحال بودند.
کی دوباری توی نمایشگاه صنایع دستی شرکت کردم. بعد از آن بود که یک جوان عکاس آمد دم مغازه و گفت دارد از مشاغل سنتی که رو به فراموشی گذاشته شدهاند، عکس میگیرد. از من هم عکس گرفت؛ البته اسمش را یادم نیست ولی عکس خوبی شد. حالا آن عکس توی یک قسمت از موزه حرم است. چند وقت بعد یکی هم برای خودم چاپ کرد و همراه عکسهای دیگر فرستاد. حالا هر وقت حرفی از مرگ مشاغل قدیمی به میان میآید، خوشحالم که عکسم در موزه هست و شاید یکروز به این بهانه از ما قدیمیهای صنف حصیربافی مشهد هم یاد کنند.
حصیر یا بوریابافی بیگمان از قدیمیترین صنایع دستی و شاید کهنترین آنهاست. نمونههای بهدستآمده در بینالنهرین و آفریقا گواه آن است که حصیربافی و سبدبافی نهفقط منشأ هنر نساجی بلکه سفالگری یا کوزهگری نیز بوده است. پروفسورآرثرآپهام پوپ معتقد است که نخستین زیراندازهای بشری از نی و گیاهانی که در باتلاقهای سفلای بینالنهرین روییده، تهیه شده و بههم انداختن ساق گیاهان و درآوردن بافتهای «حصیر» مانند، اولین قدم در دستیابی انسان به شیوههای تولید قالی بوده است، از اینرو با قاطعیت میتوان اظهار کرد که نخستین زیراندازهای تهیهشده توسط انسان، بافتههای حصیری بوده و اولین سرپناهها در غارها و زندگی غارنشینی، به کمک حصیر و نی پدید آمده است.
* این گزارش در شماره ۱۵۸ شهرآرا محله منطقه ۵ مورخ ۵ مردادماه سال ۱۳۹۴ منتشر شده است.