آن طرف کوچه تا چشم کار میکند زمین خالی و خاکی است، این طرف کوچه هم گاراژها، کارگاههای آهنبری و نجاری و مردان سبیل کلفت مشغول کار.
فضای خشک و بیاحساس ریز و پنهان شهرک صنعتی ثامن تفاوت دارد با تصویری که از هنر جارو بافی در ذهن دارم. کمی که پیش میروم دانههای قرمز رنگ کوچک ارزن را زیر قدمهایم احساس میکنم.
همین دانهها چراغ راهم میشوند و مرا به دری سفید و بزرگ میرسانند.
مرا میرسانند به دل کارگاهی در انتهای خیابان کرامت14 در محله ثامن منطقه5 که نقطه مشترک زندگی تمام اعضای آن، همین هنر جاروبافی است.
زنان جاروباف محله هر روز میان این خرمنها مینشینند و به قول خودشان گیاه جارو را پر میکنند، عمو تقی خوشهها را دسته دسته روی سنگ گوشه حیاط میکوبد تا دانههای گیاه بریزد، عمو قنبر هم که مسنترین عضو کارگاه است وظیفه دسته دستهکردن خوشهها را برعهده دارد. در مراحل بعدی جارو به دستِ متخصصان طبقه بالا میرسد. افرادی که سره را از ناسره تشخیص میدهند و عیار هر گیاه را میسنجند و... داستان بافت جارو سر پر طول و درازی دارد.
این داستان را قرار است «جعفر شوریده» صاحب این کارگاه برایم توضیح بدهد. او از همان زمان کودکی دل در گرو شغل پدری داشته و حالا از قبل کارگاهی که دارد چندین نفر را به سر کار آورده است.
پیش از پاگذاشتن به دل این شهرک صنعتی کمی درباره هنر جاروبافی در فضای مجازی میخوانم. میخوانم که جزو صنایع دستی به شمار میآید و بافتنش کلی ظریفکاری دارد.
همین هم هست که با خودم فکر میکنم ظرافت این صنعت دستی میانهای با صدای ضرباهنگ سخت چکشها ندارد! صدایی که از هر سوی شهرک صنعتی ثامن به گوش میرسد.
شهرکی صنعتی که در انتهای خیابان کرامت برای مشاغل مزاحم ایجاد شده است.
مزاحمت شغل جاروبافی را برای فضاهای داخل شهر و بافت مسکونی همان ابتدای کار میفهمم. هنوز چند دقیقه بیشتر از ورودم به این کارگاه کوچک نگذشته که روی صفحه گوشی موبایلم یک لایه غلیظ گرد و خاک مینشیند.
حالا میفهمم که چرا خانمهای جاروباف تمام سر وصورتشان را با روسری پوشاندهاند. چهارزانو میان برگهای سبز نشستهاند و تند و فرز برگها را از خوشهها جدا میکنند.
همگی دستکش به دست دارند و میگویند که دستکش نداشته باشند تیزی گیاه دستهایشان را آزار میدهد.
اینجا اولین مرحله ساخت جارو در این کارگاه است. همه چیز از اینجا شروع میشود. از پرکنی! البته این خوشهها پیش از این سفر خود را آغاز کردهاند.
سفری از دل دشتهای وسیع استان آذربایجان شرقی. جایی که به قول جعفر شوریده قطب کشت گیاه جارو در ایران به حساب میآید و بهترین آب و هوا را برای پرورش این گیاه دارد.
او چند بار در سال، چند تن بار سوار بر کامیون به این کارگاه میآورد. کارگاه که میگویم منظورم اتاقی کوچک با سقفی بلند در گوشه این حیاط چند وجبی است.
اتاقکی که تا سقف پر شده از خرمن خرمن گیاه جارو. خانمها میان این خرمنها مینشینند و از صبح علی الطلوع تا میانه روز برگ خوشهها را جدا میکنند.
میپرسم که چرا تنها خانمها اینکار را انجام میدهند. جعفر شوریده توضیح میدهد که این مرحله نیاز به دقت و سرعت زیادی دارد و خانمها مهارت بیشتری در آن دارند.
بیوقفه در حال کار هستند، صدای خش خش برگها تمام فضای این اتاق را پر کرده و صدا به صدا نمیرسد. با صدای بلند سلام میدهم و احوالپرسی میکنم.
میپرسم که کارشان سخت است یا آسان؟ زنی میانسال که او را مادر نرگس صدا میزنند بیآنکه دست از کار بکشد نگاه عاقل اندر سفیهی به من میاندازد و داد میزند: آسان است! آسان! مثل آب خوردن.
نان مفت که خوردنش خاصیت ندارد! بالا بروی و پایین بیایی مال دنیا آسانی ندارد!
بقیه هم پشت بندش میزنند زیر خنده. بعدی نگاهی به دیوار بلند خرمنهای پشت سرش میاندازد و میگوید: بیا یک روز جایمان را عوض کنیم. تو بشین اینجا این چاقو را بگیر و این 10تن خوشه را جدا کن من هم قلم و خودکار به دست میایستم یک گوشه!
حالا همگی به حرف آمدهاند و از سختی کارشان میگویند. اینکه به خانه که میرسند از کت و کول میافتند و نای انجام هیچ کاری را ندارند.
تقی که همه او را عمو تقی صدا میزنند کنار کارگاه مشغول کوبیدن خوشههای پرکنده روی سنگی بزرگ است. با هر ضربه کلی دانه روی زمین میریزد و گرد و خاکی غلیظ توی هوا بلند میشود.
او که مکالمه ما را شنیده با لبخند همیشگی روی لبهایش میگوید: نان مفت که خوردنش خاصیت ندارد! بالا بروی و پایین بیایی مال دنیا آسانی ندارد!
او از مهاجران افغانستانی این محله است که تمام روزهای سال را در کارگاههای این شهرک مشغول کار است. توضیح میدهد که اینکار فصلی است.
از برج ٦ تا ١٢. بعد از آن تمام اعضای کارگاه در انبارها و کارگاههای اطراف مشغول به کار دیگری میشوند. راضی است به رضای خدا و میگوید که از قبل همین کارها ٥دختر و پسرش را عروس و داماد کرده است.
عمو قنبر پرسن و سالترین نیروی کارگاه است و بیسر و صداترین. به دور از همهمه دیگران گوشهای از حیاط نشسته و خوشهها را آرام آرام با دستهای لرزانش از هم جدا میکند.
کاری به کار دیگران ندارد. دختر و پسرهایش همه عروس و داماد شدهاند و تنها میخواهد با همین اندک حقوق کارگری نانی سر سفره خودش و همسرش ببرد. جعفر شوریده آرام به من میگوید که کار چندانی از دست عمو قنبر ساخته نیست اما اگر همین کار را نکند به نان شبش میماند.
عیار خوشهها در طبقه بالا سنجیده میشوند. آن هم در دست متخصصانی که در جداکردن سره از ناسره استادند. بیشترشان این شغل را از پدرشان به ارث بردهاند و از کودکی با آن خو گرفتهاند.
از پلههای آهنی که از وسط حیاط تا طبقه بالا کشیده شدهاند بالا میرویم تا مرحله بعدی را ببینیم. دم در خرمن خرمن خوشههای خیس خورده را روی هم گذاشتهاند. باید چند ساعتی بگذرد تا نم به خورد شاخهها برود تا هنگام کار نشکند.
بعد از آن جلیل خوشههای سبز و قرمز را از هم جدا میکند. خوشههای قرمز را خوشههای درجه یک مینامند که فروش بیشتری دارند. مشهدیها از همین جاروها استفاده میکنند و این جاروها به شیراز، اصفهان، کرمان و... هم صادر میشوند.
خوشههای سبز هم مناسب شهرهای مرطوب و شمالی هستند. جلیل اکبری مسئول این جداسازی است. به قول خودش تا دست چپ و راستش را شناخته به سر کار رفته و تمام چم و خم این کار را کنار پدرش آموخته است.
حالا با یک نگاه میتواند انواع خوشهها را تشخیص بدهد. او وظیفه دسته کردن جاروها را هم برعهده دارد. خوشههای کمبارتر را وسط دسته میگذارد و پربارترها را هم در اطراف تا جارو محکم باشد و سریع نشکند.
کارگاه سه نفر گعدهگیر هم دارد. هر کدام کنار یک میله آهنی بلند ایستادهاند که از آن فنری آهنی آویزان است. به این وسیله دال میگویند. فنر را دور دسته جارو میپیچند و محکمش میکنند و بعد شروع میکنند به بافت سیم مفتول دور جارو.
اینکار را با کمک انبردست انجام میدهند. یک قیچی مخصوص هم دارند برای پایان کار. خوشههای اضافه و جدا شده را با آن قیچی جدا میکنند تا خوشهها یکدست و هم اندازه باشند.
خروجی این کارگاه روزانه ٣٠٠جارو است و این جاروها به خانه زنان مهاجر این منطقه میرود. در مرحله آخر آنها با نخهای رنگی نایلونی طرحهایی را روی دسته جارو میزنند و شاخه را سفت و محکم کنار هم میبافند.
جعفر شوریده توضیح میدهد که فقط و فقط زنان مهاجر افغان در مشهد این بخش کار را انجام میدهند.
جاروبافی میراثی است که از پدر به جعفر شوریده رسیده. آنها اهل محله تلگرد بودند و پیشینه جاروبافی در مشهد برمیگردد به همین محله.
محلهای که بیشتر ساکنانش جاروباف هستند. آن موقع درگز و شهرستانهای اطراف به طور محدود گیاه جارو میکاشتند. پدرش جاروها را بار میزده و به خانه میآورده است.
جاروبافی شغل خانوادگی آنها بوده و همگی در کنار هم به اینکار مشغول بودند. اما بعد از مدتی به گفته او، ستاد رسیدگی به مشاغل مزاحم در شهرداری مشهد ایجاد میشود و همه جاروبافان برای کار به این شهرک کوچ میکنند.
این سرگذشت مشترک صنف جاروبافان تلگرد است. جواد عبداللهی، رئیس شرکت تعاونی جاروبافان مشهد، هم داستانی مشترک برایمان تعریف میکند.
دفتر شرکت تعاونی در کنار انبارهای جارو قرار دارد و جواد شوریده ما را به این دفتر میبرد. او 12سال است که مدیر این شرکت است اما پیش از این جاروباف بوده و کارگاه جاروبافی داشته است.
جواد عبداللهی از عشق و علاقهاش به این هنر میگوید. میگوید که آلوده اینکار شده است و دل در گرو آن دارد. حالا هم که رئیس شرکت است گاهی توی کارگاهها کار میکند تا گرد و غبار خوشهها به تنش بخورد و یاد گذشته بیفتد.
این عشق و علاقه ریشه در کودکی او دارد. وقتی که ساکن تلگرد بودند. سالها پیش، پدرش هفتهای یکبار با گاری اسبی از اطراف مشهد گیاه جارو میآورده است و تمام اعضای خانواده کنار هم جارو میساختند.
سال٩٨ اما همه جاروبافان به این محله کوچک میکنند. حالا دو بلوک از شهرک صنعتی ثامن در تصرف جاروبافان است.
جواد عبداللهی 12سال پیش به عنوان رئیس شرکت تعاونی جاروبافان مشهد انتخاب میشود. او از فراز و نشیبهای این سالها میگوید. از آتشسوزی یکی از انبارها و نابودشدن سرمایه شرکت تا سرپا شدن مجدد آن، برپایی غرفه در نمایشگاه بینالمللی و نشاندادن مراحل ساخت جارو به افرادی که آشنایی با آن نداشتند و... .
او در آخر از سختیهای این حرفه هم میگوید. چیزهایی که شاید به چشم دیگران نیاید: این کار، کار سختی است و مهارت و تجربه و توان زیادمیخواهد.
وقتی زنان جاروباف را میبینی که چهارزانو روی زمین نشستهاند ممکن است با خودت فکرکنی زحمت زیادی ندارد... اما کافی است دو دقیقه کنارشان بنشینی و گیاه جارو را پر کنی.
به نیم ساعت نمیرسد که از کت و کول میافتی و بازوهایت دیگر یاری نمیکنند. دانهریزی هم همین زحمت را دارد و.... به طور کلی جاروبافی کار سخت و پرزحمتی است اما خیلیها از قبل همین شغل نان میخورند و زندگی خودشان و خانوادشان را جلو میبرند.
جاروبافی یک صنعت قدیمی در خراسان است که حالا با مجتمعنشینی و تغییر سبک زندگیها کمی از تک و تا افتاده اما هنوز نفس میکشد. جواد عبداللهی، مدیر این شرکت تعاونی، از فروش زیاد جارو در گذشته میگوید.
اینکه این مدل جارو بیشتر برای حیاط استفاده میشود و حالا با آپارتماننشینی کمتر از گذشته فروش دارد.
میگوید: با همه اینها جاروبافی شغلی است که هیچگاه از بین نمیرود. همیشه هستند افرادی که خانه حیاطدار را ترجیح میدهند. روستانشینان هم از جمله مشتریان همیشگی جارو هستند.
دانهها و برگ خوشهها دورریز شغل جاروبافی به حساب میآیند.
در سال های گذشته این ضایعات در بیرون از شهر سوزانده میشدند اما امسال که خشکسالی است تهیه آذوقه دام برای کشاورزان سخت شده است.
حالا خودشان اینجا میآیند برگ و دانهها را بار میزنند و برای دامهایشان میبرند.
شهرستان آشخانه و روستای ملاحسن از توابع شهرستان مانه و سملقان در استان خراسان شمالی حالا دو مکانی هستند که حداقل نیمی از جمعیت آنها گیاه جارو کشت میکنند.
اما به گفته جواد عبداللهی جاروبافان این منطقه اغلب از آذربایجان شرقی گیاه جارو میآورند.
علتش را که میپرسم برایم مثالی میزند تا کاملا شیرفهم شوم: در خیلی از شهرها برنج کشت میشود اما کیفیت هیچ برنجی برنج لاهیجان نمیشود. حکایت گیاه جارو هم همین است. در اطراف مشهد خودمان و شهرهای اطراف هم کشت میشود اما گیاه آذربایجان شرقی استحکام و کیفیت بیشتری دارد.