
خاطرات مشهدیها از واقعه گوهرشاد
حرف سرکردن کلاه پهلوی و لباس متحدالشکل که پیش آمد، مشهدیها پیشتاز اعتراض شدند. علما و روحانیون مشهد طی جلساتی پنهانی تصمیم گرفتند با این حرکت مقابله کنند و حکومت را از این کار بازدارند. در یکی از این جلسات پیشنهاد شد آیتالله حاجآقا حسین قمی به تهران برود و در مرحله اول با رضاشاه مذاکره کند تا شاید بتواند او را از اجرای تصمیماتش بازدارد. وقتی آیتا... قمی به تهران رفت، بلافاصله از سوی حکومت دستگیر و ممنوعالملاقات شد. سایر روحانیون نیز در مساجد و مجالس، به آگاهکردن مردم پرداختند. مسجد گوهرشاد ازجمله مکانهای تجمع مردم بود.
اجتماعات مردم در این مسجد هر روز بیشتر میشد و شهر حالت عادی خود را از دست میداد و سخنرانان نیز به ایراد بیانات آتشین میپرداختند. در این میان، شیخ بهلول که برای زیارت و کمک به مردم به منظور آزادی شیخقمی به مشهد آمده بود، علیه رژیم سخنرانی میکند و پاسبانها او را میگیرند و تا تعیین تکلیف ازسوی شهربانی در کشیکخانه تحت نظارت قرار میگیرد تا دعوا فیصله پیدا کند. آن روز سالگرد عاشورای ثانی یعنی روز بهتوپبستن مسجد گوهرشاد توسط روس تزار بود و عصرِ حرم شلوغتر؛ زیرا مردم تازه متوجه دستگیری شیخبهلول شده بودند.
خبر دستگیری به گوش یکی از خدام به نام «نواب احتشام» میرسد و بعداز صحبت با شیخبهلول به میان مردم میآید و کلاهش را له میکند و مردم بهسمت کشیکخانه حمله میکنند و شیخبهلول را به مسجد گوهرشاد میبرند.
آنجا شیخ سخنرانی تندی میکند و از مردم میخواهد که برای قیام فردا حاضر باشند. اما رژیم نیمهشب بهطرز وحشیانهای حمله میکند و آنها را به گلوله میبندد. درنهایت این قیام با دخالت نظامیان سرکوب میشود. این خلاصه آن چیزی است که ۲۱ تیر ۱۳۱۴ در مشهد اتفاق افتاد و تقویم این روزها آن را با نام «روز عفاف و حجاب» به نسلحاضر و نسلهای آینده معرفی میکند.
گزارش پیشرو خاطرات قدیمیهای مشهد از دیدهها و شنیدههایشان درباره واقعه مسجد گوهرشاد است. ابعاد این حمله وحشیانه رضاخان بهقدری بزرگ است که با گذشت سالها نسلبهنسل این واقعه تاریخی را برای یکدیگر تعریف میکنند. پای صحبتهای چندتن از اهالی منطقهمان نشستیم تا شنیدهها و دیدههای آنان را از واقعه تلخ کشتار مردم گوهر شاد در تیر ۱۳۱۴ و پس از ان کشف حجاب رضاخانی در دی ماه همان سال بشنویم.
«محمود شمر»چادر از سر زنان میکشید
تاریخ سجل درویشعلی مهرآبادی پای صدسالگیاش را مهر میزند، اما خودش میگوید بیش از اینها از خدا عمر گرفته و دست چپ و راستش را میشناخته که برایش شناسنامه گرفتند. او یکی از معدود افراد زنده در منطقه ماست که واقعه کشتار مردم بیگناه مسجد گوهرشاد را به چشم دیده و حالا اگر حافظه یاریاش کند، خاطراتی جستهوگریخته از آن روزها به یاد دارد.
این موسفیدکرده محله ما درباره واقع کشتار مردم در مسجد گوهر شاد و پس از آن کشف حجاب رضاخانی در دی ۱۳۱۴ میگوید: «در سالهای اجرای حکم کشف حجاب، ماموران در هر جای شهر، خانمی را با لباس سنتی و حجاب میدیدند، او را تعقیب کرده و با توسل به زور و کتک مجبور به کشف حجاب میکردند. در یکی از همین تعقیبوگریزها شاهد بودم که ماموری، زن جوانی را تعقیب میکند.
زن جوان برای درامانماندن از آسیب آنها به سمت حرم دوید، اما مامور دیگری در همان حین، چادرش را کشید و او با سر به زمین خورد. چند لحظه نگذشت که زمین از خون سرش سرخ شد. بازاریهای اطراف حرم که شاهد ماجرا بودند، از مغازهها بیرون آمدند و ماموران را زیر مشت و لگد گرفتند.
در همین احوال، زن جوان برخاست و به حرم پناهنده شد. یادم هست یکی از ماموران که خیلی ترسیده بود، به دست و پای بازاریها افتاد و آنان را به امام رضا (ع) قسم داد تا کتکش نزنند. میگفت عیالوار است و بهخاطر پول، این کار را کرده.
بازاریها که عجز و لابه او را دیدند، رهایش کردند. مسئولان شهربانی میدانستند که کشف حجاب، اعتراض و خشم مردم را بهدنبال دارد و کار راحتی نیست برای همین خیلیها را با وعده پول و پست و مقام به خدمت گرفتند. «محمود شمر» یکی از همین ماموران وعدهای بود؛ یک شرخر با سبیلهای کلفت و هیکل تنومند. شمر بیشتر وقتها اطراف حرم پرسه میزد و نفسکش میطلبید.
وی همچنین درباره واقعه مسجد گوهر شاد چنین توضیح میدهد: «چند روز قبلاز واقعه، یکی که خودش را نماینده آیتا... سیدحسین قمی معرفی میکرد، به دیدن کسبه و بزرگان بازار مشهد آمد و اعلام کرد که اگر قرار است ازسوی مردم تحصنی برای اعتراض به پوشیدن کلاه پهلوی و لباس متحدالشکل انجام بگیرد، بهتر است بازاریان هم با آنان همراه شوند و به نشانه اعتراض مغازههایشان را تعطیل کنند.
دقیقا دو روز بعد از این اتفاق، رئیس شهربانی وقت با تعدادی سرباز به بازار آمد و اعلام کرد که اگر هریک از مغازهدارها به هر دلیلی مغازهاش را تعطیل کند، دستگیر و به عنوان خائن به شاه و حکومت، اعدام خواهد شد. بعد از آن پاسبانها اطلاعیههایی را که مهر و امضای رئیس کل شهربانی پایش افتاده بود، بین بازاریان تقسیم کردند و بخشی را هم به درو دیوار بازار چسباندند.
روز واقعه جمعیت بسیاری وارد حرم شدند. چیزی نگذشت که صدای مسلسلها بلند شد و مردم با سروصورت خونی از حرم خارج شده و به بازار پناهنده شدند. بعداز پایان واقعه، چند کامیون ارتشی وارد حرم شدند تا جنازهها را بیرون ببرند. مردم و بازاریان هم برای بردن جسدها جمع شدند، اما سربازان مسلح و دو تیربارچی مانعاز آمدن آنها شدند.
در این اوضاع، یکی فریاد زد که «نامردها، جنازهها را کجا میبرید؟ چرا جسدها را تحویل خانوادههاشان نمیدهید؟» همین چند سوال کافی بود تا مردم دست به شورش بزنند. رئیس پاسبانها که میخواست جمعیت را آرام کند، گفت: «همهشان را میبریم قبرستان عیدگاه. بگویید از هر خانواده کشتهداده یکی بیاید و جنازهشان را تحویل بگیرند.»
بعدها یکی از کسانی که مامور دفن اجساد در قبرستان عیدگاه بود، برایم تعریف کرد: «زمانی که اجساد داخل یکی از کامیونها را داخل گودال خالی میکردند، جوانی که هنوز زنده بود، تلاش کرد خودش را بالا بکشد، اما فرمانده، او را با شلیک یک گلوله شهید کرد.»
درویشعلی مهرآبادی یکی از معدود افراد زندهای است که واقعه کشتار مردم بیگناه مسجد گوهرشاد را به چشم دیده
وقتی حکم تیرباران صادر شد
صداقت، یکی دیگر از موسفیدکردههای محله مهرآباد است که خودش در آن سال نبوده، اما پدرش که آن روزها را درک کرده برایش از این ماجرا خاطراتی بازگو کرده است.
او توضیح میدهد: پدرم که آن زمان جوان بوده، تعریف میکرد: «رضا خان دستور داده بود که چادر زنها را از سرشان بردارند و زنها هم مقاومت میکردند. چند وقتی بود که اوضاع بدی برای مردم بهخصوص زنها حاکم شده بود. آنها جرئت نداشتند که چاقچور به سر و پوشیه به رو بیرون بیایند. پاسبانها با اینکه مادر، همسر و محارمشان با همان لباس سنتی خودمان بیرون میزدند، مامور بودند و معذور. باید چادر از سر زنان برمیداشتند و بهناچار هر کجا زنی چادری میدیدند، با چماق دنبالش میکردند و روسری یا چادر از سرش میکشیدند.»
او شنیدههایش از واقعه مسجد گوهرشاد را نیز چنین نقل میکند: «رضا قلدر حکم به پوشیدن کلاه پهلوی داد. میگفت لباس همه مردها باید شبیه هم باشد. در همین زمان بود که شیخبهلول نیز در اعتراض به او حکم جهاد صادر کرد.
توسط یکی از اهالی خبرم کردند که از خانه خارج شوم؛ وقتی از خانه بیرون رفتم دیدم همه مردم با چوب، چماق و داس درحال رفتن بهسمت حرم مطهر حضرت رضا (ع) هستند. آنهایی که در حرم بودند، میگفتند شیخ از صبح تحت نظارت آژانهاست و مردم میخواستند شیخ آزاد شود. ما بعداز گوشکردن سخنرانی برگشتیم، اما جمعیت زیادی شب در مسجد گوهرشاد ماند، آنقدرکه سبب وحشت ماموران شهربانی شد. ماموران از ترس حمله مردم، به مقامات بالادستیشان خبر دادند و آنها هم حکم تیرباران را صادر کردند.»
چادرها را آتش میزند
نازیه نوری، یکی از بانوان محله ثامن است؛ هرچندکه خودش در آن دوران نبوده، مادرش برای او از روزهای سخت حجاببرداری در مشهد خاطرهها نقل کرده است. جملههایی که خانم نوری از زبان مادرش نقل میکند این است: «پاسبانها چادرهایمان را از سرمان میکشیدند و آتش میزدند. به همین خاطر زنها از خانه بیرون نمیآمدند، تاآنجاکه برای رفتن به حمام نیز مشکل داشتند. آن دوران حمامها نمره بود و فقط خانههای اشراف حمام داشتند.
حتی دخترها را بهخاطر حجاب به مدرسه راه نمیدادند و بسیاری از آنها درس نخواندند و برای آموختن قرآن و اکابر به مکتب رفتند. رضا قلدر، چند ماه پیش از آن هم مردها را هم مجبور کرده بود کلاه فرنگی به سر بگذارند. همه ناراضی بودند؛ برای همین روحانیت در مسجد گوهرشاد تحصن کردند و مردم هم در حمایت از آنها به مسجد گوهرشاد رفتند. وقتی شب شد و درحالیکه مردم تصور میکردند پاسبانها به آنها کاری ندارند، مردم را به گلوله و توپ بستند.»
هم سیبها را با هم میخوریم هم گلولهها را
محمد رضایی، یکی دیگر از ساکنان محله ماست که آنچه را شنیده، اینطور نقل میکند: «شیخبهلول، مردی ساده و بیآلایش بود. لباس و گیوه سادهای داشت و اهل تجمل نبود. شنیدهام که میگویند در روز واقعه گوهرشاد شیخبهلول به مردم گفته «همانطورکه این سیبها را باهم میخوریم، گلولهها را هم با هم میخوریم.»
میگویند آنقدر خون ریخته شده بود که مجبور شدند خشتهای مسجد گوهرشاد را بهدلیل آلودهشدن به خون عوض کنند.
تعداد کشتهها آنقدر زیاد بوده که ژاندارمری چندماشین نظامی برای جمعآوری اجساد میآورد. آنها نهتنها کشتهها که زخمیها را هم بار کامیون میکنند. میگویند بسیاری از افراد زنده بودند ولی همه را در پارک پایینشهر دفن کردند. بعداز قیام گوهرشاد شیخبهلول مدتی نبود. یادم میآید که وقتی جوان بودم، او به مشهد آمده بود و پشت سر شیخ عبدخدایی به نماز ایستاد.»
با مردم همراه شدم
رمضان اکرامیپور، اهل روستایی در حومه کلات است و در حال حاضر در محله امیرالمومنین (ع) سکونت دارد. پدرش یکی از شرکتکنندگان در سخنرانی شیخبهلول بوده و آن روزها را اینطور برایش تعریف کرده است: «آن زمان، مردم روستا برای تهیه آذوقه موردنیازشان و نیز به قصد آستانبوسی حضرت رضا (ع) هرچندوقتیکبار سری به مشهد میزدند.
در یکی از همین ایام که از کلات عازم مشهد شده بودم، حوالی روستای کنهبیست دیدم مردم چهارشاخ، داس، چوب و چماق بهدست بهسمت مشهد میروند. این حرکتشان عجیب بود.
از یکیشان پرسیدم: «چه شده؟ با این داس و چماق برای چه بهسمت مشهد میروید؟» گفتند: «شیخبهلول در اعتراض به پوشیدن کلاه پهلوی حکم جهاد داده؛ برای همین به حرم میرویم.»
شنیدن این حرفها غیرتم را به جوش آورد. برای همین با آنها همراه شدم و از پایینخیابان وارد حرم شدیم.
مسجد گوهرشاد آنقدر شلوغ بود که بخشی از جمعیت مجبور شدند از در بالای سر حضرت که بهسمت مسجد گوهرشاد راه دارد، خود را به مسجد گوهرشاد برسانند و پای مجلس سخنرانی شیخبهلول بنشینند. ما آخرهای صحبت شیخ بهلول رسیدیم و بعد از آن بود که مردم را به رگبار بستند. جمعیت فراوانی شهید شدند؛ تعداد کشتهشدهها آنقدر زیاد بود که چند ماشین آوردند تا شهدا را ببرند. میگفتند شیخبهلول غیب شده، اما بعدها متوجه شدیم او ازطریق کانال آبی که در پایینخیابان قرار داشته به بیرون شهر و از آنجا به افغانستان رفته است.»
معصومه خشخاشی، ساکن محله مهرآباد یکی دیگر از افرادی است که درباره واقعه گوهرشاد با او همکلام میشویم. او خاطرهای از زبان عمویش تعریف میکند: «آن روز از یزد به مشهد آمده بودم و در روز قیام در مسجد گوهرشاد حضور داشتم. هنگامیکه شیخبهلول خطبه را خواند، آنجا بودم و به سخنانش گوش سپردم.
نیمههای شب بود که گلولهها بهسوی مردم بیپناه سرازیر شد. در این زمان، من و چند نفر دیگر خودمان را زیر حصیرهای کف مسجد پنهان کردیم. گلولهای به بازویم خورد و مصدوم شدم، اما به هرطریقی بود، خود را به بیرون از حرم رساندم و از آن مهلکه جان سالم به در بردم ولی مردم بسیاری از شدت خونریزی بیهوش شده بودند و خون زیادی بر زمین جاری بود.»
اجسادی که با کامیون جمع شد
حاجی بافنده، ساکن محله مهرآباد هم از شنیدههایش درباره این قیام میگوید: «آقای اسدی یکی از بزرگان آستانه در آن زمان از قیام مردم حمایت میکرد و از مردم خواست ساکت ننشینند. کسبه اطراف حرم نیز از او حمایت کردند و به قیام مردم پیوستند.
شنیدهام افراد بسیاری کشته شدند و اجساد زیادی را با کامیونهای قدیمی از صحن مسجد جمع کرده و در گودالهای گلشور و زمینهای اطراف دفن کردند. جابهجایی اجساد درون حرم از صبح تا بعدازظهر طول کشید.»
این گزارش در شمـاره ۲۰۵ دوشنبه ۲۱ تیر ۹۵ شهرارامحله منطقه ۵ چاپ شده است.