این همه فرش بافته، اما فرش محبوبش یک قالیچه است که سالها پیش بافته و آن را در کمد خانه نگه داشته است؛ «ما تربتیها رسم داریم که تا چهلم سر خاک مرده قالیچه پهن میکنیم. من قالیچه سر خاکم را هم بافتهام.»
با ارسال صحنههای مهم فیلم تازه فهمید که سلمانخان، بازیگر موردعلاقهاش، بازیگر نقش اول فیلم است؛ او تصمیمش را گرفته بود؛ میخواست کارش را آنقدر حرفهای انجام دهد تا با بازیگر محبوبش هم ارتباط بگیرد. همانطور هم شد.
در خانه نشسته بودم که از کانون زنگ زدند و گفتند آب دستت است، بگذار زمین و خودت را برسان. بلافاصله به کانون رفتم. بچهها میگفتند برای اجرای مراسمی باید به نمایشگاه بینالمللی برویم. اصلا آمادگی اجرا نداشتم، اما درمقابل عمل انجامشده قرار گرفته بودم و باید روی صحنه میرفتم.
اکنون چهلسال از آن زمان میگذرد. تعداد انگشترهایی را که در این سالها ساخته است، به خاطر ندارد، اما رضایت و لبخند مشتری همیشه قوت قلبی برای ادامه کارش بوده است. غلامرضا مظفریانمقدم تاکنون هجدهکارگاه تراش سنگهای قیمتی در هجدهاستان کشور راهاندازی کرده و در 28کشور دنیا دورههای سنگتراشی، سنگشناسی و نمایشگاه فروش سنگهای زینتی برگزار کرده است. رنگ موردعلاقه او سالهاست که فیروزهای است.
اواخر آذر سال 1400 بود که مدیریت هنری شهرداری مشهد، سفارش نقاشی تمثال سردار شهیدسلیمانی در خیابان شهیدمفتح را به ولی شفیع، هنرمند مشهدی، داد. رضایت و اشتیاقی که مالکان ساختمان نوساز این خیابان به کار داشتند، درکنار ارادتی که ولی شفیع به شهدا و بهویژه سردار دارد، در یک زمان بیستوپنجروزه، کار را به پایان رساند و حالا یک سال است حاج قاسم سلیمانی و ابومهدی مهندس به عابران این خیابان لبخند میزنند، درحالیکه دست سردار روی شانه رفیق شهیدش است.
پشت یکی از میزهای بازارچه چهارراه مخابرات قاسمآباد زنی ایستاده است که قصهای شنیدنی دارد.
غلامحسین ابراهیمآبادی حتی زمان مصاحبه هم طاقت نمیآورد که بنشیند و دستش به قالی بند نباشد؛ دست بر پشت قالی روی دارش میکشد. شصت سال همنشینی با فرش آنقدر به او آموخته است که نتواند در روزگار کهنسالی هم دست از آن بشوید. یک دار قالی 2در3 که از کف تا سقف خانهاش را گرفته، جلو یکی از پنجرههای خانهاش برپا کرده است تا شاید جبران کارگاههای دیجور و نمور کودکیاش بشود.