مراسم عروسی ما با چهارشنبهسوری مصادف شده بود. من هم از روی آتشی که درست شده بود، پریدم. همان لحظه یکی از جوانها ترقهای درون آتش انداخت و اتفاقی که نباید، رخ داد و گوشه دامنم آتش گرفت.
حاجیهقربانی میگوید: سر یک باور و اعتقاد، آن روزها در دیگ سمنو فقط توسط دخترهای خانه باید باز میشد. چون سالی هم یکبار این اتفاق میافتاد، باید دختری که نوبتش بود یکسال انتظار میکشید.
مصطفی امامیان درباره روزگار گذشته محله فردوسی تعریف میکند: آن زمان همه اهالی که ۳۵ خانوار میشدیم، در ده قلعهبالا زندگی میکردیم. همه این محدوده یک سند داشت به شماره ۱۲۷ اسلامیه.
محمدرضا ریاحینژاد تعریف میکند: گرمابه صحرا که حالا مخروبه شده است، روزی محل استحمام اهالی بود. نزدیک عید نوروز باید زودتر نوبت میگرفتیم تا بتوانیم از خدمات دلاک استفاده کنیم.
آقاماشاالله تعریف میکند: تقریبا هر شب با پدر و مادرم به مسجد میرفتیم. همسایهها هم میآمدند، انگار که یک خانواده بودیم. آن روزها، افطار فقط یک وعده غذایی نبود، یک رسم بود که همه را دور هم جمع میکرد.
عذرا مصطفایی از برف سنگین سال۱۳۵۰ و بارشی که اهالی شهر را با مشکلاتی روبهرو کرد، تعریف میکند؛ خاطرهای که ماندگار شد.
مهناز کورهپز میگوید تصویر قدیم محله هنرستان، از زمین تا آسمان با امروزش فرق دارد. برای نمونه ساختمان آرمیتاژ، قدیم یک زمین کشاورزی بزرگ بود که در آن، استخر و خانه هم وجود داشت.






