
اوایل دهه۸۰ بود که زن و شوهری جوان تصمیم گرفتند با پساندازشان خانهای برای خود بخرند، اما پساندازشان قد خرید آپارتمانی در حاشیه شهر، آن هم قسطی کفاف میداد. اینطور شد که آنها صاحب آپارتمانی در خیابان شهید اندرابی شدند در یکی از سهبلوک مختص کارکنان سازمان تاکسیرانی، به ۴۵میلیون نقد و قسط. آپارتمانهایی که نه آب داشت و نه برق و دور و اطرافش به قول فهیمه عیسیزاده تا دلتان بخواهد سگ و گرگ و روباه پرسه میزد.
روزانه، تعداد ماشینهای عبوری از بزرگراهی که اسمش میثاق بود، به عدد انگشتان دست نمیرسید و با تاریکی هوا دیگر کسی جرئت از خانه بیرونرفتن را نداشت. این معبر حالا جزوی از محله آباد مجیدیه است.
آخر مجیدیه تا همین چندسال قبل، بازار خودرو بود. یکشنبهها و چهارشنبهها هم روز بازارمحلی برپا میشد. ما همسایهها قرار خریدهایمان را برای یکی از این دو روز تعیین میکردیم و گروهی به خرید میرفتیم. این روال بود تا وقتی آن زمینها مالک شخصی پیدا کرد.
اواسط دهه۸۰ بهجز مجتمعهای تاکسیرانی و دو مجتمع دیگر، ساختمان دیگری در این محدوده نبود. خاطرم هست یک زمستان همین که داخل ماشین پرایدی که تازه گرفته بودیم نشستم، سه گرگ از دیوارهای کوتاه مجتمع به سمت ماشین حمله کردند.
بیستسال پیش، درست روبهروی مجتمع ما یک نانوایی تنوری بود که فقط تا سرشب کار میکرد. روشنایی این قسمت بولوار میثاق هم از همان نانوایی بود. ما تا قبل خاموشی چراغ نانوایی، خودمان را به خانه میرساندیم و تا طلوع فردا از خانه خارج نمیشدیم.
شمسیخانم براتی و خانوادهاش چندسال بعد از ما به این مجتمع آمدند. روزی که اسبابکشی داشتند، من و پسرم در پیلوت بودیم. همسنبودن فرزندانمان زمینه آشنایی و رفاقتی را باز کرد که هنوز ادامه دارد.
بوستان نیلوفر برای ساکنان محله مجیدیه پر از خاطره است. این مبلمان نیمدایره سنگی اولین سازه این بوستان بود. هرروز با همسایهها زیرانداز و بساط چای و عصرانه را برمیداشتیم و به این قسمت میآمدیم و تا ساعتی بعداز تاریکی هوا اینجا بودیم.
در این قسمت محله، یک زمین بازی بود با کلی قلوهسنگ. یک بار سر دخترم و یک بار هم پای پسرم در همین زمین بازی شکست. بعداز چندین اتفاق مشابه، شهرداری آمد و در زمین بازی بچهها کفپوش نصب کرد.
* این گزارش پنجشنبه ۱۸ اردیبهشتماه ۱۴۰۴ در شماره ۵۹۲ شهرآرامحله منطقه ۱۱ و ۱۲ چاپ شده است.