سفر و مسافرت که در سالهای گذشته با پای پیاده، یا با حیواناتی مانند: اسب و قاطر انجام میشد کاری بسیار دشوار و طاقتفرسا بود، اما در سالهای اخیر با پیشرفت علم و فناوری، مسافرت با هواپیما، قطار و خودروهای سریع سفرهای طولانی و چندینهزارکیلومتری را آسان کرده و استفاده از وسایل قدیمی به خاطرهها پیوسته است.
با این وجود هنوز هم کسانی هستند که برای لذت بیشتر از طبیعت و دیدنیهای آن استفاده از وسایل قدیمی را ترجیح میدهند. جوان کوشا و پرتلاش محله کوی امیرالمومنین (ع) یکیاز این افراد دوستدار طبیعت است که با دوچرخه، چهار کشور را رکاب زده است. شنیدن ماجرای این سفرها از زبان این جوان کوشا شنیدنی و جالب است.
سید مرتضی حسینی، متولد سال۱۳۶۴ محله کوی امیرالمومنین (ع) است تا جایی که به یاد دارد در سالهای کودکی سوار بر دوچرخه قدیمی پدربزرگ به مدرسه میرفته و از همین زمان است که به دوچرخهسواری علاقهمند میشود. حسینی با یادآوری خاطره آن روزها میگوید: کلاس اول که بودم بهدلیل دوربودن خانهمان از مدرسه، بیشتر روزها با دوچرخه پدربزرگ به مدرسه میرفتم و دربین راه وقتی که کسی سر راه ما قرار میگرفت زنگ دوچرخه را میزدم، من وپدربزرگ گاهی وقتها برای تفریح و گردش از همین دوچرخه استفاده میکردیم.
همین سفرها علاقه من به دوچرخهسواری را بیشتر میکرد تا جایی که یکیاز آرزوهایم داشتن دوچرخه بود. به همین دلیل پدرم قول داد که اگر با نمره عالی قبول شوم، برایم یک دوچرخه بخرد، من هم حسابی درس خواندم و با نمره عالی قبول شدم، پدر هم به قولش عمل کرد ویک دوچرخه خوب برایم خرید. بعدها که بزرگتر شدم و با فواید پزشکی و نقش دوچرخهسواری با سلامتی آشنا شدم، علاقهام به این ورزش مفرح و سالم بیشتر شد.
حسینی در سنین نوجوانی بهعنوان یک دوچرخهسوار حرفهای با هیئت دوچرخهسواری مشهد آشنا میشود و از همین زمان است که بهعنوان یک عضو فعال هیئت در بیشتر اردوها و مسابقات دوچرخهسواری شرکتمیکند. اوحتی با چند نفر از دوستانش طرح مسافرت با دوچرخه به مناطق مختلف استان را برنامهریزی و اجرا میکند.
حسینی در ادامه میگوید: پاتوق همیشگی ما پارک ملت بود، بیشتر سفرهای ما از این پارک شروع میشد. روزهای تعطیل بارو بنه را میبستیم و با بچهها به طرف زشک وطرقبه و شاندیز میرفتیم، و از طبیعت زیبا و بکر منطقه لذت میبردیم.
در همان زمان من به دوستانم پیشنهاد دادم که با دوچرخه به شهرهای نزدیک هم برویم، و در اولین سفر به نیشابور و قدمگاه رفتیم؛ چون فصل بهار بود بیشتر مسیر با گلها و سبزهها پوشیده شده بود و این زیبایی خیرهکننده باعث شد که این روز بیادماندنی در خاطر ما بماند. بعدها گروه ما به دیگرشهرستانهای استان خراسانرضوی مانند: چناران، قوچان، فریمان، کلات و... نیز سفر کرد. در این سفرها بود که من برای اولینبار با زیباییهای طبیعت، بناهای تاریخی و آداب و رسوم متفاوت مردم آشنا شدم.
روزهای تعطیل با بچهها به طرف زشک وطرقبه و شاندیز میرفتیم، و از طبیعت زیبا و بکر منطقه لذت میبردیم
بعد از آنکه حسینی با دوچرخه به چند شهرستان استان سفر میکند، به فکر میافتد که یک سفر دور ایران با دوچرخه را نیز انجام دهد. به همین دلیل بهدنبال شریک و همراهی برای سفر میگردد، موضوع را با دوستان و گروه دوچرخهسواران مطرح میکند تا فردی را با خود همراه کند، اما هیچ کس همراهی نمیکند.
حسینی با یادآوری این موضوع میگوید: وقتی که موضوع را با دوستان و دوچرخهسواران مطرح میکردم، تعجب میکردند. خیلیها به بهانه طولانیبودن مسیر، نبود امکانات مالی و تجهیزات لازم از انجام این کار منصرف شدند؛ حتی از من نیز خواستند که از این کار منصرف شوم، اما من اصرار داشتم که این کار را انجام دهم، تا اینکه سرانجام، ماجرای خلیجفارس و خلیج عربی پیش آمد و خیلیها با کارهای نمادین حمایت خود از خلیج فارس را اعلام کردند.
در این زمان بود که من نیز به فکر افتادم در یک اقدام نمادین با دوچرخه به جنوب رفته و از آنجا به کشورهای عربی حاشیه خلیجفارس بروم. اما هنوز همراه مناسبی پیدا نکرده و تصمیم گرفته بودم سفرم را بهتنهایی انجام دهم، اما روزی که خودم را برای سفر آماده میکردم، آقای جواد عدالتی که بهتازگی بازنشسته شده بود و به گروه دوچرخهسواران پیوسته بود، گفت: همراه من میآید، من هم با خوشحالی از این موضوع استقبال کردم و بعد از آنکه مقدمات کار آماده شد به زیارت امامرضا (ع) رفتیم و سفرمان را آغاز کردیم.
بعد از سپریکردن مسافتی طولانی به شهرهای جنوبی ایران رسیدیم و از آنجا با کشتی به امارات متحده عربی رفتیم. زمانی که وارد امارات متحده عربی شدیم تعدادی از مسئولان و ایرانیان به استقبال ما آمدند و ما در یک باشگاه ورزشی که متعلق به ایرانیان مقیم امارات بود، ساکن شدیم.
روز بعد من و آقای عدالتی مسافرت دور کشور امارات متحده عربی را آغاز کردیم؛ البته همیشه پرچم ایران بر روی دوچرخه ما نصب بود و ما میخواستیم با این کار پیام آزادی و صلح ملت ایران را به عربها برسانیم. البته ما قصد داشتیم که تمام کشورهای حاشیه خلیجفارس را با دوچرخه طی کنیم، اما بهدلیل نبود امکانات مالی، تنها کشور امارات متحده عربی را دور زدیم و بعد از آن به ایران بازگشتیم.
حسینی در ادامه با اشاره به سکونت ایرانیان در کشور امارات متحده عربی میگوید: دراین کشور که همه وسعت و جمعیتش کمتر از مشهد است، ایرانیان زیادی ساکن هستند. ایرانیانی که عربی را مانند زبان فارسی صحبت میکنند. به همین دلیل روز بعد من یک پرچم ایران و تابلویی را که بر روی آن شعار: «خلیج همیشه فارس» نوشته شده بود روی دوچرخه نصب کردم و آماده حرکت شدم.
در این هنگام یکیاز ایرانیها که متوجه نوشته تابلو شده بود، به طرف من آمد و گفت: سید خیلی جوگیر شدهای، اینجا ایران نیست، امارات متحده عربی است، این تابلو را بردار، همان پرچم کافی است. من که تازه متوجه ماجرا شده بودم، تابلو را برداشتم و با پرچم، سفر دور امارات را ادامه دادم.
خاطره دیگری که برای من خیلی جالب بود دیدار با مارادونای معروف بود. آنجا که بودیم، مطلع شدیم دیگو مارادونا، بازیکن افسانهای آرژانتین و مربی تیم ملی این کشور در یکی از هتلهای معروف شهر دبی سکونت دارد، بههمیندلیل تصمیم گرفتیم که به دیدن او برویم. به هتل که رسیدیم خودمان را معرفی کردیم و خواستار ملاقات با مارادونا شدیم. با خودمان فکر میکردیم که حداقل باید یک روز یا چند ساعت منتظر باشیم تا اجازه ملاقات با مارادونا را به ما بدهند.
در همین فکر بودیم که مارادونا بههمراه یکیاز مسئولان هتل وارد سالن انتظار شد، بدون هیچ تشریفاتی و درحالیکه لبخند میزد به طرف ما آمد و با زبان پرتقالی چندبار نام ایران را برد، مترجمیکه همراهش بود به ما گفت: مارادونا میگوید: خیلی ایران و ایرانیها را دوست دارد و امیدوار است که ایران در جامجهانی موفق شود.
مارادونا به ما اجازه داد که با او عکس بگیریم و حتی برای ما امضا هم کرد. این ملاقات تاثیر زیادی بر روی من گذاشت، من از دیدن رفتار ساده و پذیرش گرم این ستاره فوتبال جهان شگفتزده شده بودم. ورزشکاران ما باید چنینرفتارهایی را سرمشق خود قرار دهند.
حسینی چندماهبعد از اولین سفر خارجی خود با دوچرخه، دوباره خودش را برای دومین سفر خارجیاش آماده میکند و اینبار نیز با شعار صلح و دوستی و همراهی دوستش (جواد عدالتی) سفر به منطقه قفقاز و ترکیه را آغاز میکند.
حسینی درباره دلیل این سفر میگوید:، چون منطقه قفقاز و آذربایجان، روزگاری جزو قلمرو حکومت ایران بودند؛ پیوندهای فرهنگی، ملی و دینی عمیقی بین ما ومردم قفقاز وجود دارد.
به همین دلیل سفر به این منطقه را انتخاب کردم. سفرمان را آغاز کردیم و بعد از گذشتن از شهرهای شمالی ایران به استان آذربایجان شرقی رسیدیم و از آنجا بهطرف مرز ایران و گرجستان حرکت کردیم، در مرز ایران و گرجستان کوههای قفقاز قرار دارد. این کوهها یکیاز صعبالعبورترین کوههای جهان هستند؛ بهطوریکه حتی خیلی از خودروها در مسیر پرپیچوخم این کوهها خراب و متوقف میشوند. به همین دلیل حرکت با دوچرخه، کاری بسیار طاقتفرسا و دشوار است.
تا کسی این کوهها را نبیند، صعبالعبوربودن آنها را درک نخواهد کرد. در نقطهای از این مسیر که به طرف شهر ایروان میرفت، شیب زمین آنقدر زیاد بود که ما یک مسافت پنجساعته را پنجروزه طی کردیم، بعد از پنجروز که به بالای کوه رسیدیم، با دو راننده خودرو (گرجی و تبریزی) که در کار ترانزیت کالا بودند برخورد کردیم، یکی از آنها که ایرانی بود به ما گفت: وقتی ما دو نفر، شما را دیدیم، من به دوستم گفتم: این دوچرخهسوارها ایرانی هستند، اما او (گرجی) گفت: اینها گرجستانی هستند، ایرانیها جرئت چنین کاری را ندارند.
حالا که میبینم شما ایرانی هستید، خیلی خوشحال هستم، چون با این کار آبروی من و ملت ایران را حفظ کردید. راننده تبریزی در ادامه به ما گفت: هر خودروسواری به این کوهها میرسد صدایش بلند میشود و بهقولمعروف اشهدش را میخواند، بالاآمدن با دوچرخه که جای خود دارد.
راستش را بخواهید خود من هم وقتی از قله پایین کوه را نگاه کردم، باور نمیکردم که این راه را آمده باشیم، فکر نمیکنم دوباره بخواهم از این کوه بالا بروم.
حسینی و همراهش بعد از ورود به کشور گرجستان بهطوراتفاقی با اهالی تنها روستای شیعهنشین مسیر آشنا شده و میهمان آنها میشوند. او در توضیح بیشتر این ماجرا میگوید: ما هرجا که میرفتیم پرچم ایران همراه ما بود، زمانیکه در مسیر حرکت به طرف شهر ایروان بودیم، دوجوان گرجستانی با دیدن پرچم ایران به سمت ما آمدند و یکیاز آنان به زبان فارسی از ما خواست که میهمان آنها شویم.
ما که خیلی تعجب کرده بودیم دعوت آنها را قبول کرده و به روستای آنها رفتیم. اهالی روستا چهرههایی کاملا ایرانی داشتند و زبان فارسی را میفهمیدند. حمید اف، همان جوانی که ما را دعوت کرده بود به ما گفت: اجداد این مردم ایرانیانی هستند که در زمان جنگهای ایران و روس به اینجا آمدند تا از مرزهای ایران در برابر روسیه دفاع کنند. امروز بعد از گذشت ۲۰۰ سال و با وجود فشارهای زیادی که دولت روسیه تزاری و اتحاد جماهیر شوروی به آنها وارد کرده است، همه آنها شیعهمذهب و به زبان فارسی مسلط هستند.
این روستای کوچک ایرانی بود درکشور گرجستان. در بیرون روستا هنوز قبر کسانی که در برابر روسها مقاومتکرده و شهید شده بودند، وجود داشت. مسجد ۲۰۰ ساله روستا با حمایتمالی بنیاد مستضعفان و جانبازان ساخته شده بود. همه سجادهها و مهرهای مسجد، منقش به گنبد امامرضا (ع) بودند. هنگام خداحافظی، روستاییان از ما خواستند که پیام آنها را برای ایرانیان ببریم و بهنیابت آنان حرم امامرضا (ع) را زیارت کنیم.
درادامه سفر بعد از عبور از گرجستان به ارمنستان و از آنجا به ترکیه رفتیم و بعد از آنکه شهرهای مختلف ترکیه مثل: قونیه، استانبول و... را رکاب زدیم از مرز بازرگان وارد ایران شدیم.
حسینی در پایان با اشاره به بیتوجهی مسئولان دوچرخهسواری استان میگوید: هنگامی که ما قصد سفر با دوچرخه را داشتیم از مسئولان دوچرخهسواری خواستیم که از ما حمایت کنند، اما آنها هیچ کاری نکردند؛ ولی زمانی که از سفر بازگشتیم همه مسئولان به استقبال ما آمدند تا با ما عکس بگیرند، با وجودی که بسیاری از کشورهای پیشرفته، سرمایههای زیادی را صرف فرهنگ دوچرخهسواری میکنند، مسئولان ما بیخیال همهچیز هستند.
با توجه به آلودگی شدید هوا در مشهد و تاثیر دوچرخهسواری در سلامت جسمی و کمشدن آلودگیهای شهر مسئولان باید فرهنگ دوچرخهسواری را از مدارس به دانشآموزان آموزش دهند.
اما بهجز شهرداری که تا حدودی در نشر فرهنگ دوچرخهسواری موفق عمل کرده و کارهایی انجام داده است؛ هیچ حرکت موثر دیگری شکل نگرفته است. برای ازبینبردن موانع موجود بر سر راه دوچرخهسواری، باید همه ارگانها و سازمانها حضور داشته باشند.
* این گزارش شنبه ۱۰ آبان سال ۱۳۹۳ در شماره ۱۲۷ شهرآرا محله منطقه ۲ چاپ شده است.