
مصطفی عارفی مدافع حرمی که به بهانه زیارت کربلا به عراق رفت
مصطفی عارفی در سوریه و در دفاع از حریم عمه سادات، شربت شیرین شهادت را نوشید و پیکر پاک و جوانش همراهبا دیگر همرزمان شهیدش، سال نود و پنج در مشهد تشییع شد. همین موضوع، بهانهای شد تا سراغ خانواده این شهید در خیابان دلاوران برویم.
شاید انتظار میرفت در گفتههایشان بیقراری کنند؛ که هنوز چندروزی از فراق مصطفی نمیگذرد، اما بهمحض اینکه وارد خانه محقر شهید در خیابان دلاوران میشوم، از پلههای طبقه بالا، خانمی به استقبالم میآید؛ خانمی مسن که چهره خسته و چشمان گودرفتهاش، نشان از غمی بزرگ در دلش دارد.
سراغ خانواده مصطفی را میگیرم تا مصاحبه کنم. میگوید: دخترم، من مادر مصطفی هستم، بفرمایید بالا. آرامش عجیبی در این خانه موج میزند. پلهها را یکییکی بالا میروم و در ورود به خانه، چشمم به پسربچه سهسالهای میافتد که تازه از خواب بیدار شده است و مادرش او را «امیرعلی» صدا میزند. تازه متوجه میشوم که فرزند مصطفی است که درعکس دیدهام. بهدنبال فرزند دیگرش هستم، چراکه شنیدهام از شهید، دو فرزند به یادگار مانده است. با صدای پدر مصطفی به خودم میآیم.
محکم و آرام و صبورانه از مردی میگوید که تکاور بود. کسی که دفاع از حرم اهل بیت (ع) و مردم مظلوم را هدف اصلی زندگیاش برگزیده بود، تاجاییکه دیگر چیزی نمیتوانست جلوی او را بگیرد و مانعاز رفتنش شود. عاشقانههای یک پدر از پسر و بیان خاطراتش از «مصطفی عارفی» آنقدر ملموس و واقعی است که با روایتهایش و در اشکها و لبخندهایش بهخوبی دیده میشود.
مهربانی مصطفی، ستودنی بود
عبدالعلی عارفی، پدر شهید حرم مصطفی عارفی، بازنشسته استانداری خراسان رضوی است. ۲۰ سال اول خدمتش را در فرمانداری شهرستان تربت جام بوده، سپس در فرمانداری مشهد و طرقبه مشغول خدمت بوده است.
پدر او نیز کارمند نیروی انتظامی بوده که بهدلیل حضورشان در تربتجام، فرزندانش نیز در همان شهر متولد میشوند. پدر مصطفی با اینکه غم سنگینی بر دل دارد، همچنان با رویی باز و گشاده روبهروی ما مینشیند و با عشق از پسرش میگوید.
چهار فرزند دارم و شهیدمصطفی، دومین فرزند و تنها پسرم بود. نام پسرم را خودم انتخاب کردم. علت آن، علاقه به حضرت ختمیمرتبت محمدمصطفی (ص) و نیز امامخمینی و فرزند شهیدشان بود و معنی آن را نیز که «برگزیده» بود، دوست داشتم. فرزندانم به تبعیت از سیره دایی شهیدشان، فرامرز عارفی که سال۱۳۶۱ در آزادسازی خرمشهر به شهادت رسیده بود، سخت پایبند به انقلاب بوده و در محافل مذهبی حضور فعالی داشتند.
شهیدمصطفی عارفی متولد ۱۵دی۵۹ بود و تحصیلات خود را در مقطع ابتدایی در تربتجام آغاز کرد. از همان کودکی با مسجد و پایگاه بسیج بسیار مأنوس بود. فعالیتهای مذهبی و فرهنگی را از مدرسه شروع کرد و هرچه بزرگتر میشد، عزمش برای نبرد فرهنگی بیشتر میشد.
جهاد را وظیفه همگان بهخصوص خود میدانست. از سال۷۸ و در هجدهسالگی به مشهد آمد. اخلاق شهید جاذبه داشت و سیره شهدا از کودکی در او مشاهده میشد و همیشه میگفت باید آدم شد. از همان کودکی، راهش مشخص بود. نماز شب میخواند و در قنوتش شهدا را دعا میکرد. به نظرم کسی که مدام زمزمه «یا حسین (ع)» بر لب دارد، عشقش به اهل بیت مشخص میشود. بیشتر وقتش را در بسیج و کار فرهنگی برای شهدا سپری میکرد. سوریه را انتخاب کرد و در این راه هم به شهادت رسید.
مصطفی، الگو و اسوه مهربانی و رأفت بود. هرگز نمیگذاشت کسی از دستش ناراحت شود یا اگر دلخوری پیش میآمد، بهسرعت از دل آن شخص درمیآورد. ابتدا در بسیج شهرستان تربتجام فعال بود، سپس در پایگاه شهیدتندگویان مشهد فعالیتهای فرهنگی خود را دنبال کرد. کوهپیمایی، یکی از برنامههای هفتگی بسیج بود که او در آن شرکت داشت. زمان خدمت نظام را در مناطق مرزی تایباد و تربتجام گذراند و به خودسازی و آشنایی با جنگافزارهای مختلف پرداخت.
مصطفی، فرماندهی شجاع و تکاور
مصطفی شغل آزاد داشت و درزمینه معماری داخلی و دکوراسیون و امدیاف فعالیت میکرد. چون هوش و استعداد فنی داشت، معمولا در هر زمینهای، توانمند بود. لحظهای از عمر خود را بیهوده و بیکار نمیگذراند و در یادگیری لحظهای غفلت نمیکرد. معتقد بود هر فرد باید به اندازه اطلاع و معلومات خود اهل کار و کوشش باشد.
همهساله در راهپیمایی اربعین شرکت میکرد. پساز حمله گروه تکفیری داعش به عراق، بهبهانه زیارت کربلای معلا به عراق رفت و به صف مجاهدان و مدافعان حرم پیوست. از آن پس، راهش را مصممتر از قبل برای دفاع از حرم آلا... ادامه داد.
بارها برای عملیاتهای سخت و سنگین عازم عراق شد. او که دیگر به فرماندهی شجاع و دلاور تبدیل شده بود، برای اعزام به سوریه، آموزشهای سختی پشت سر گذاشت و درنهایت با رضایت پدر، مادر و همسر فداکارش عازم نبرد با تکفیریها شد.
وی از بدو دخالت تکفیریها در عراق و سوریه برای بازسازی حرمین عسکرین در سامرا (عراق) حضور یافت، سپس بههمراه همرزمانش ازجمله شهید جواد کوهساری و برادر جاودانی به مناطق درگیری رزمی و فلوجه عزیمت کرد. بعداز شهادت شهیدکوهساری، احساس مسئولیت بیشتری میکرد. به همین دلیل با ارادهای قوی در دورههای بازآموزی رزمی و تخریب شرکت کرد و آموزشهای سنگینی را گذراند، سپس در اسفند سال ۹۴ ازطریق سپاه قدس به سوریه اعزام شد.
آخرینبار گفت «دعا کنید که اعزام بشوم. اگر اعزام شوم، نشانه آن است که بیبیزینب (س) مرا طلبیده است و آمرزیده خواهم شد.» ما هر بار مانع میشدیم، با دلایل محکم، ممانعت ما را رد میکرد. میگفت «پدر جان، مادر جان من در دوران زندگیام شما را زیاد اذیت کردم. بعید میدانم شهادت نصیبم شود.»
غم از دستدادن مصطفی باعث نمیشود از حمایت او در این راه پشیمان باشم. اگر مرگ طبیعی بود، غم ما سنگینتر بود. چه رفتنی بهتر از شهادت، آن هم بهخاطر دفاع از اهل بیت (ع) و حرم ایشان؟ او پساز نبردی سنگین و فتح منطقه وسیعی از منطقه عملیاتی، به آرزوی دیرینش رسید و در دفاع از حرم بیبیزینب (س) شربت شهادت نوشید.
همیشه میگفت «بچههایی که میبینید برای دفاع از حرم اهل بیت میروند، اکثرا بسیجی هستند. بسیجی در کلام امام خمینی، کسی است که به ناموسش، به وطنش، به دینش تعصب داشته باشد، نه تعصب بیجا، تعصبی که ارزشمند باشد.»
باید رفت
گاهی این رفتنها برای خانوادهها پذیرفتنی نیست و خانوادهها با رفتن عزیزانشان مشکل دارند. جوانی که سرحال و سالم و سرزنده است و برای خود اینجا کار و تحصیل موفق دارد، برای دفاع از حرم، همهچیز را ترک میکند. فرزندم تاکید میکرد که بر مسلمانان واجب است با هر وسیلهای با جان و دل دفاع کنند و به هر مکلفی بدون هیچ قید و شرط، واجب است به هر وسیلهای که باشد، دفاع کند. بچههایی که برای دفاع میروند، رفتن خود را با جان و دل قبول دارند. اعتقاد دارند به این حرفها. بچههای مدافع حرم، حرف نفوذیها را که «ایران دنبال گسترش یا بازیابی امپراطوری سابقش است»، بیارزش کردند.
این بچهها وقتی راهی دفاع از حرمین اهل بیت میشوند، اگر یک عراقی از آنها بپرسد که از چه گروهی هستید و آیا از سمت دولت پشتیبانی میشوید، میگویند: ما محب اهل بیت هستیم و شما نیز محب اهل بیت هستید. شاید زبانمان و وطنمان متفاوت باشد، اما هر دو یک دین داریم.
آمریکاییها و اروپاییها تنها با پشتوانه مالی، از آن سمت دنیا به افغانستان و عراق میآیند و برای ما تعیین تکلیف میکنند! ما که اعتقاد به وحی و خدا و ائمه (ع) داریم، نباید بنشینیم. باید برویم و بجنگیم و این کاملا پسندیده است. این بچهها با اینکه میدانند در راهی که میروند، مجروحیت، معلولیت، مفقودالاثری و شاید هم شهادت است، با جان و دل میروند و در حساب و کتاب خود، آن دنیا را خیلی پررنگتر و مهمتر و بهتر از این دنیا میبینند.
درباره نحوه شهادت فرزندم، آنچه از دوستانش شنیدهایم، این است که مصطفی بههمراه همرزمانش برای آزادسازی بقعه امامزاده شهر تدمر از دست داعش اقدام کرده بود که این آزادسازی با موفقیت به پایان میرسد، اما مصطفی صبحگاه هفتم اردیبهشت ۹۵ در حرم امامزاده شهر تدمر به شهادت میرسد.
نمیتوانستیم بگوییم دست از آرزویت بردار
شهید در سال ۸۳ همسر اختیار کرد. همسرش زینب عارفی از اقوام است. از پسرم دو فرزند به یادگار مانده است؛ اولی طاهای دهساله و دومی امیرعلی دوساله. همسر مصطفی اوایل مخالفتهایی میکرد، اما شهید حضورش در جبهه را موضوعی عادی برشمرد.
باتوجهبه عزیمتهای مکرر به سوریه، ترس از شهادت در وجود مصطفی کمرنگ شده بود و امیدوارنبودن شهید به شهادت باعث دلداری همسر و فرزند میشد. مصطفی خیلی دوست داشت به سوریه برود و از حرم حضرت زینب (س) دفاع کند. روزیاش هم همانجا بود؛ روزی شهادتش. میگفت نباید بگذاریم حرم دست نااهلان بیفتد. نمیتوانستیم بگوییم دست از آرزویت بردار. چیزی از مبارزات و جنگها به ما نمیگفت تا ناراحت و نگران نشویم.
از برهوت به ملکوت رسید
همسر شهید با اینکه داغدار است و دلتنگ شوهر، شهادت پدر خانواده را افتخار تلقی میکند و از اینکه شهید، شفیع آنان خواهد بود، خشنود است. از ویژگیهای اخلاقی شهید همین بس که درراستای احکام و شرع اسلامی گام برمیداشت و در منزل نیز براساس آن رفتار میکرد.
هیچ وقت از اتفاقات نگرانکننده حرف نمیزد. آرامش در کلامش جاری بود. آرزوی شهید برای فرزندانش این بود که در علوم قرآنی سرآمد شوند. وی شهادت را تجلی روح پاک انسان و فریاد رهایی میدانست. میگفت شهادت شعر بلند رهایی از خاک و شوق و پرواز است. مصطفی، شهادت را پنجرهای از برهوت به ملکوت برمیشمرد. طاها، فرزند بزرگ شهید به شجاعت او افتخار میکند و دوست دارد بتواند رهرو راه پدرش باشد.
* این گزارش پنجشنبه، ۲۳ تیر ۹۵ در شماره ۲۰۳ شهرآرامحله منطقه ۹ چاپ شده است.