امروزه بیشتر افراد، پزشکی را به عنوان رشته و شغلی درآمدزا میدانند اما با نگاهی به پزشکان خیّر که صادقانه، با دل و جان و بدون هیچ چشمداشتی پا به عرصه درمان محرومان و مستضعفان میگذارند، این دیدگاه رنگ میبازد و پزشکی را حرفهای میبینیم که در آن عشق و تعهد حرف اول را میزند.
در کنار اخبار تلخی که این روزها بهدلیل شیوع کرونا از بیمارستانها، کادر پزشکی و مشکلات درمانی میشنویم بر آن شدیم تا با پزشکی گفتوگو کنیم که بر سوگند و تعهدات پزشکی خود پابرجا مانده و هیچ بیماری را بهدلیل نداشتن پول رد نکرده است.
سید عبدالرضا حسینینسب، پزشک جراح و متخصص چشم، است که اکنون در ۷۰سالگی قرار دارد و از حدود 2سال پیش طبابت را کنار گذاشته اما جزو معدود پزشکانی است که در مدت ۳۰سال جراحی و ۴۰سال طبابت، حتی یک شکایت قصور در پزشکی، اشتباه در جراحی و ... علیه او ثبت نشده است و همواره به نیکی از ایشان یاد شده است. او همچنین سالهای ۸۸ و ۹۰ از طرف سازمان بیمه خدمات درمانی و نظام پزشکی، به عنوان پزشک نمونه معرفی شده است.
حسینینسب علاوه بر ویزیتها و جراحیهای رایگان بیشماری که آمار آنها را نمیداند، در ساخت و احداث ۲۰مدرسه در مناطق محروم کشور مشارکت کرده است. همیاری در ساخت 100منزل مسکونی برای خانوادههای سیلزده از دیگر فعالیتهای این پزشک خیّر محله دانشجو است.
بهدلیل عضویت او در هیئت مدیره مجمع خیران مدرسهساز، قرارمان را در ساختمان این مجمع که در بولوار فارغالتحصیلان قرار دارد گذاشتیم و فردی خوشقول، باحوصله و خوشصحبت را مقابل خودمان دیدیم. دکتر سید عبدالرضا حسینینسب فرزند سوم خانواده است و 2برادر بزرگتر دارد. نصیحتهای پدر به فرزندان، تأثیر زیادی در سوق دادن او به رشته پزشکی داشته است.
آنها در روستای محمودآباد از توابع میبد یزد زندگی میکردند که هیچ پزشکی نداشت برای همین همیشه پدر به 2پسر بزرگتر توصیه میکرد که در رشته پزشکی تحصیل کنند تا علاوه بر داشتن شغلی آبرومند، برای مردم مفید باشند. این صحبتهای پدر همچون نوشتهای که روی سنگ حک میشود بر ذهن او نقش میبندد و همیشه در انشاهای مدرسه، شغل پزشکی را آرزو میکرده است.
حسینینسب که سال ۱۳۳۱ در میبد یزد به دنیا آمده است، تعریف میکند: «در روستایی که ما ساکن بودیم فقط تا کلاس ششم امکان تحصیل داشتیم بنابراین برای سالهای بعدی تحصیل، هر روز مسیری هزار و ۵۰۰متری تا شهر میبد را با پای پیاده میرفتم. آن زمان هم مدارس ما 2شیفت بود و مجبور بودم مسیر خانه تا مدرسه را ۴بار بروم و برگردم.»
او تا پایان دبیرستان همیشه شاگرد اول کلاس بوده حتی بعضی سالها در میبد به عنوان دانشآموز برتر معرفی میشده است. تا این زمان 2برادر بزرگترش هم پزشک شده بودند و او امید و انگیزه بیشتری برای رسیدن به این هدف داشت.
حسینینسب میگوید: «سال۴۹ در رشته علوم پایه دانشگاه فردوسی مشهد قبول شدم اما چون رشته دلخواهم نبود و از طرفی مشهد خیلی به ما دور بود و به دلیل وضعیت آن زمان جادهها رفت و آمد به سختی امکان داشت، دوباره سال ۵۰ کنکور دادم و توانستم رشته پزشکی دانشگاه اصفهان قبول شوم.»
او سال ۵۷ عازم سربازی میشود و پس از اتمام این دوره، سال ۵۹ برای گرفتن تخصص دوباره کنکور میدهد و در رشته چشمپزشکی دانشگاه جندیشاپور اهواز مشغول تحصیل میشود. به گفته خودش با آغاز جنگ تحمیلی، حدود 3یا4ماه را در دانشگاه بوده و ۲۰روز به اهواز میرفته و این روال ادامه داشته است.
حسینینسب در اهواز به مجروحان جنگی رسیدگی میکرده است. او خاطرات زیادی از آن سالها دارد که با اندوه و غم درآمیخته است، او تعریف میکند: «زمان جنگ اینقدر نیرو کم بود و آنقدر مجروحان داخلی و قطع عضو شده را با وضعیتهای وخیم به بیمارستان میآوردند که من و سایر همکلاسیهایم بیتوجه به اینکه تخصصمان چشم است اقدامات اولیه را برای همه مجروحان انجام میدادیم و آنها را به بیمارستانهای اصفهان، تهران و ... اعزام میکردیم.»
آن زمان خواهر او هم ساکن اهواز بوده اما بهدلیل جنگ، شهر را تخلیه کرده بودند. حسینینسب یک روز همراه با یکی از دوستان پزشکش عازم منزل خواهرش میشود تا ببیند خودرواش را که آنجا گذاشته، زیر بمباران سالم مانده یا نه. او میگوید: «وقتی آنجا رسیدیم دیدم خمپاره بزرگی از بالای ماشینم رد شده اما به دیوار اصابت کرده و آسیبی به خودرو وارد نشده است. اطراف را که نگاه کردم 2کیسه هسته زردآلو را که خواهرم جمع کرده بود دیدم که در اثر موج انفجار، پوسته آنها شکسته و مغز شده بودند. من و دوستم شروع به خوردن مغزها کردیم و برای صدام لعنت و نفرین میفرستادیم.»
او سال۶۱ ازدواج میکند و ۶۲ با موفقیت تخصصش را میگیرد و برای گذراندن ۶سال طرحش به چهارمحال و بختیاری میرود. حسینینسب تنها چشمپزشک این استان بوده است منتهی بر اساس قانون آن موقع، اجازه زدن مطب را نداشته برای همین در بهداری چهارمحال و بختیاری بیماران را ویزیت میکرده است. روحیه انساندوستانه او از همین زمان خودش را نشان میدهد و با وجود اینکه بهداری فقط در شیفت صبح فعال بوده، به مسئول آنجا میگوید هر بیماری که عصر به بهداری آمد شماره منزل من را به او بدهید تا بیایم ویزیتش کنم و معطل نماند.
او توضیح میدهد: «مردم روستاها و شهرستانهای اطراف، همه باید به همینجا میآمدند و وقتی عصر میرسیدند باید شب را آنجا میخوابیدند برای همین من گفتم هر وقت بیمار میآید اطلاع دهید تا بیایم ویزیتش کنم و بتواند به روستایش بازگردد. البته بعد از یک سال قانون عوض شد و اجازه باز کردن مطب را دادند و از آن پس، بیماران میتوانستند عصرها به مطب بیایند. همچنین مرسوم نبود که دکتر چشم به منزل افراد برود و آنها را ویزیت کند اما من اگر میگفتند فرد پیر یا جوانی وضعیت مناسبی ندارد و برایش سخت است بیاید، خودم به منزلشان میرفتم.»
این پزشک مدرسهساز خاطرات بسیار شیرینی از آن زمان دارد که بیان هر کدام لبخند را بر لبانش مینشاند. آنقدر مرور خاطرات آن دوران برایش شیرین است که بخش زیادی از صحبتهایش را به خود اختصاص میدهد. او از بیماران بیبضاعتی تعریف میکند که به جای هزینه ویزیت، گندم برشته یا چنددانه سیب زمینی میدادند.
از عمق وجودم احساس رضایت میکنم و خوشحالم که روزهای جوانیام را اینقدر پربهره و شیرین سپری کردهام
نصیحتهای پدرش که همیشه میگفته مراقب باشید هیچ کوتاهی و اجحافی در حق بیمار نکنید همیشه در گوشش بوده و باعث میشده صادقانه فقط فکر درمان بیمار باشد. او میگوید: «هیچ وقت نگاه مادی نداشتم و هر بیماری خودش هرچه به عنوان هزینه میداد آن را قبول میکردم. خیلی هم در جراحیهایم دقت داشتم و همه راضی بودند. برای همین ارتباطهای خانوادگی بسیار دوستانهای با مردم آنجا داشتیم و مدام دعوتمان میکردند. اکنون هر بار که به گذشته برمیگردیم از عمق وجودم احساس رضایت میکنم و خوشحالم که روزهای جوانیام را اینقدر پربهره و شیرین سپری کردهام.»
سال۶۷ که مدت زمان طرح سید عبدالرضا حسینینسب به پایان میرسد، 2چشمپزشک دیگر به چهارمحال بختیاری میآیند و او با خیال آسوده عازم مشهد میشود. در شهر بهشت علاوه بر تأسیس مطب، سراغ بیمارستانهای خیریه میرود و در بیمارستانهای موسیبن جعفر(ع)، امام زمان(عج) و دارالشفای امام رضا(ع) مشغول فعالیت میشود.
او تعریف میکند: «وقتی اصطلاح زیرمیزی رایج شده بود از شنیدن آن شرمم میآمد. حتی گاهی همکارانم در اتاق عمل میگفتند دکتر ما میدانیم این مریض وضع مالی خوبی دارد بیا از او زیرمیزی بگیریم اما قبول نمیکردم. یکبار هم بیماری داشتم که از طبس به بیمارستان امام رضا(ع) آمده بود و نیاز به عمل جراحی چشم داشت اما شرایط جسمیاش طوری بود که عملش بهسختی انجام میشد.
پزشکان قبلی که رفته بود قبول نکرده بودند عملش را انجام دهند وقتی من با موفقیت عملش کردم پسرش مبلغ زیادی پول داخل پاکت گذاشت و میخواست به من بدهد. به او گفتم من قسم خوردهام از این پولها از کسی نگیرم اما او میگفت من خودم داخل جیبتان میگذارم تا قسمتان نشکند. پس از اصرارهای زیاد او و مخالفت من، از آخر گفتم من این پولها را وارد زندگیام نمیکنم اما پسر اصرار داشت به عنوان هدیه آن را قبول کنم تا اینکه گفتم پول را هدیه هم نمیگیرم. از آخر آن پسر رفت و یک سینی پر از نقش و نگار حک شده دستی برایم آورد و گفت این هدیه را دیگر باید از ما قبول کنید و هنوز هم آن را به یادگار دارم.»
بهدلیل سوابق خوبی که این پزشک خیر داشته از سال۹۲ عهدهدار ریاست بیمارستان موسیابن جعفر(ع) میشود اما از سال ۹۷ که به دلیل ابتلا به بیماری قلبی و شیوع کرونا، پزشک معالجش اجازه ادامه کار به او نمیدهد، از ریاست بیمارستان استعفا داده و مطبش را هم به فرد دیگری میدهد تا بدین ترتیب پس از سالها طبابت، با وجدانی راحت، پزشکی را کنار بگذارد.
حسینینسب از سال ۷۷ وارد عرصه مدرسهسازی میشود که آن را اینگونه تعریف میکند: «پدرم در این سال فوت کرد و من بهدلیل اینکه موفقیتهایم را مدیون زحمات و نصیحتهای او میدانم تصمیم گرفتم برایش خیرات انجام دهم. چون پدرم بسیار به درس و تحصیل اهمیت میداد با خودم گفتم مدرسهای به نامش بسازم. ابتدا به آموزش و پرورش یزد رفتم اما آنها گفتند ما نیاز به ساخت مدرسه نداریم.
وقتی رفتیم کلنگ احداث مدرسه را بزنیم تعداد زیادی از مردم به استقبالمان آمده بودند و آنقدر با شور و شوق و محبت بر سرم نقل و شکلات ریختند که دوست داشتم هر طور شده کاری برایشان انجام دهم
در مشهد که به اداره کل آموزش و پرورش رفتم من را با کارشناس جهاد مدرسهسازی آن زمان مرتبط کردند که فردی بسیار پیگیر و دلسوز بود. از پیشنهادم استقبال کرد و قرار شد فردای آن روز به یکی از روستاهای بیرجند که نیاز به مدرسه داشت برویم. چون روز تعطیلی بود گمان میکردم کسی را نبینیم اما وقتی رسیدیم دیدم رئیس آموزش و پرورش آنجا و مجمع خیران مدرسهساز و معاونانشان و ... همه به استقبالم آمده بودند. من ابتدا قصد داشتم حدود ۱۰میلیون هزینه کنم اما اینقدر مهماننوازی کردند که وقتی گفتند چقدر میتوانید هزینه کنید گفتم هرقدر باشد ایرادی ندارد. آنها هم روستایی را پیشنهاد دادند که نیاز به یک مدرسه پنج کلاسه داشت و ۱۵میلیون هزینهاش میشد. وقتی رفتیم کلنگ احداث مدرسه را بزنیم تعداد زیادی از مردم به استقبالمان آمده بودند و آنقدر با شور و شوق و محبت بر سرم نقل و شکلات ریختند و شعرهای محلی خواندند که دیگر بهسختیهای مالی فکر نمیکردم و دوست داشتم هر طور شده کاری برایشان انجام دهم.
در نهایت آن مدرسه به نام پدرم سیدکاظم حسینینسب ساخته شد ولی همچنان هر وقت برای سر زدن به آنجا میرفتم اینقدر مردم هدیههایی همچون نان محلی، عناب، زعفران و... میدادند و قدرشناسی و مهماننوازی میکردند که دوست داشتم باز هم کاری برایشان انجام دهم. پس از مدتی، پسرداییام دکتر مسعود ابطحی که در اتریش زندگی میکرد گفت او هم میخواهد مدرسهای به نام مادرش بسازد. مسعود نیز وقتی برای بازدید از مدرسه در حال ساختش به ایران آمد آنقدر تحت تأثیر دلهای پاک و ابراز محبتهای مردم قرار گرفت که گفت میخواهد این کار را ادامه دهد و مدرسه بعدی را با کمک هم به نام پدرش ساختیم. پس از آن هم 2مدرسه به نام خودش ساخت. چون او اتریش بود تمام هماهنگیهای ساخت مدرسه را من انجام میدادم و بدین تربیت بقیه آشنایان ازجمله مادرخانمم، خواهرم، دخترم و خواهر مسعود هم به سمت مدرسهسازی آمدند.»
وضع مالی من با وجود اینکه در بیمارستانهای خیریه کار کردم و برای بیماران بسیاری ویزیت و جراحی رایگان انجام دادم، بهتر از کسانی است که دنبال گرفتن زیرمیزی و ... بودند
او میگوید: «مردم روستاهای ما اینقدر مهربان هستند که اگر کسی فقط یکبار کاری برای آنها انجام دهد، چنان قدرشناسی میکنند که از ابراز محبتهایشان شرمنده شوی و هرچه در توان داری برایشان بگذاری. از طرفی کار خیر برکت زیادی وارد زندگی انسان میکند و از ابتدا تاکنون، وضع مالی من با وجود اینکه در بیمارستانهای خیریه کار کردم و برای بیماران بسیاری ویزیت و جراحی رایگان انجام دادم، بهتر از کسانی است که دنبال گرفتن زیرمیزی و ... بودند.»
حسینینسب بارها در بین صحبتهایش به برکت مال حلال و کار خیر اشاره میکند و میگوید: «اینکه میگویند هر پولی در راه خیر صرف کنید چند برابرش به خودتان باز میگردد یک واقعیت است و آنقدر برای من تکرار شده که هر بار کمکی به بیمار یا غیربیمار میکردم منتظر بودم ببینم چطور از جای دیگری خدا برایم روزی میفرستد.»
هر بار کمکی به بیمار یا غیربیمار میکردم منتظر بودم ببینم چطور از جای دیگری خدا برایم روزی میفرستد
او همچنین به لذت مدرسهسازی تأکید کرده و معتقد است: «اگر فردی را ابتدا به اجبار وادار مدرسهسازی کنند، آنقدر لذت دارد که برای دفعههای بعد خودش با شوق و اشتیاق، پول فراهم میکند تا مدرسه بسازد.»
این پزشک خیّر سالهای ۸۸ و ۹۰ به ترتیب از طرف سازمان بیمه خدمات درمانی و نظام پزشکی به عنوان پزشک نمونه در استان انتخاب میشود. همچنین در رفتوآمدهایی که به نظام پزشکی داشته به او اعلام میکنند که جزو معدود پزشکان و جراحانی است که تا پایان فعالیتش، حتی یک مورد نارضایتی و شکایت ناشی از قصور در پزشکی و گرفتن زیرمیزی و ... نداشته است.
حسینینسب که از سال ۶۲ تا ۹۲ عمل جراحی چشم انجام داده است، توضیح میدهد: «از اواسط کارم همیشه به همکارانم میگفتم من پس از ۳۰سال، جراحی را کنار میگذارم اما آنها با خنده میگفتند فلان دکترها هم از این حرفها میزدند ولی نتوانستند عملی کنند. وقتی من سر ۳۰سال، دیگر جراحی نکردم ابتدا گمان میکردند کوتاهمدت باشد ولی پای حرفم ماندم چون معتقدم باید ما کنار برویم و اجازه دهیم جوانها با روشهای جدیدی که یاد گرفتهاند کار را به دست گیرند.»
حسینینسب در رفتوآمدهایی که برای ساخت مدرسه به روستاها داشته، دلنوشتههایی را از دانشآموزان دریافت میکرده که هرکدام بهنوعی او را متأثر میکردند و بدین صورت دغدغه انجام دیگر کمکها به خانوادههای بیبضاعت را پیدا میکند. به عنوان مثال چند سال است که برای دانشآموزان مستضعف مدارسی که ساخته لباس و کفش اهدا میکند.
او تاکنون ۲۰مدرسه و یک کتابخانه تأسیس کرده است. همچنین با کمک این پزشک و دخترش 100خانه برای سیلزدگان کلات و بردسکن ساخته شده است و اکنون تصمیم دارد زمین کشاورزی که از پدرش به ارث برده را بفروشد و با پول آن چند واحد آپارتمان بسازد تا رایگان در اختیار زوجهای جوان قرار دهد.