کد خبر: ۱۲۳۲۱
۲۸ خرداد ۱۴۰۴ - ۰۹:۰۰
عرفان شیرنگی، هنرمندی از خانواده‌ مهندسان!

عرفان شیرنگی، هنرمندی از خانواده‌ مهندسان!

عرفان شیرنگی در مدارس سمپاد رشته ریاضی‌فیزیک خوانده است و انتظار می‌رفته مهندس شود اما حالا یکی از چهره‌های شاخص تئاتر مشهد است. این‌روز‌ها نمایش «بلوف زودرس» پنجمین اجرای عمومی اوست که در مشهد کارگردانی می‌کند.

برای برخی مهم‌تر از قبولی در رشته‌های دهان‌پرکن مانند مهندسی، دنبال‌کردن علاقه‌شان است؛ هرچند که برای رسیدن به آن هم از بهترین مسیر‌های تحصیل عبور می‌کنند. عرفان شیرنگی یکی از همین افراد است. او در مدارس سمپاد رشته ریاضی‌فیزیک خوانده است و به همین دلیل انتظار می‌رفته مهندس شود، ولی حالا یکی از چهره‌های شاخص تئاتر مشهد است.

او در سال۱۳۸۸ وارد دانشگاه هنر تهران شده و کارشناسی‌اش را در رشته ادبیات نمایشی گذرانده است. سپس با رتبه ۴ در رشته کارگردانی، کارشناسی‌ارشدش را در دانشگاه تربیت‌مدرس تهران به پایان رسانده است.

رگ و ریشه هنر در خانواده‌اش، در وجود او هم جان گرفته است؛ ریشه‌هایی از پدر سنتورنواز و پدربزرگ‌های کتاب‌خوان و معمارش. این هنرمند فعال ساکن محله هاشمیه با بیش از پانزده‌سال فعالیت در حوزه تئاتر، میان مشهد و تهران، به نقطه‌ای رسیده است که نه‌فقط خواسته قلبی‌اش بوده، که سال‌ها سرسختی و سماجت برای رسیدن به آن داشته است.

این‌روز‌ها نمایش «بلوف زودرس» پنجمین اجرای عمومی اوست که در مشهد کارگردانی می‌کند و تا پایان خرداد روی صحنه است.

 

چوب دو امدادی

عرفان شیرنگی متولد ۱۳۶۹ و بیش از پانزده‌سال است که در مقام معلم، کارگردان، بازیگر و دراماتورژ در تئاتر فعالیت می‌کند. مدتی برای تحصیل بین مشهد و تهران در رفت‌وآمد بوده است، ولی به‌دلیل مشکلات اقتصادی و دوری از تمرکزگرایی امکانات هنری در پایتخت، به مشهد بازگشته است؛ شهری که خانواده‌اش و خاطرات کودکی‌اش در آن ریشه دارد.

این مدرس نسل جدید تئاتر مشهد با پشتوانه دانشگاهی‌ای که دارد، در بین اهالی تئاتر ازجمله هنرمندانی ا‌ست که با نگاهی نوگرایانه وارد این عرصه شده است. او آموزش را فرایندی جمعی می‌بیند و با دعوت از مدرسان مهمان در بخش‌های تخصصی، امکان یادگیری چندسویه هنرجویانش را فراهم می‌کند.

در این‌باره می‌گوید: ترکیب هنرجویان مستعد با بازیگران باتجربه در پروژه‌های صحنه‌ای را یک اصل طلایی می‌دانم؛ ایده‌ای که آن را مدیون استادم، دکتر مسعود دلخواه، هستم و ایشان هم آن را از استاد خودشان، رکن‌الدین خسروی، به ارث برده‌اند. درواقع طی یک دو امدادی، این چوب به دست من رسیده است و سعی می‌کنم آن را به نسل بعدتر از خودم منتقل کنم تا امکان معاشرت افراد با سطوح تجربی متفاوت در کنار هم را ایجاد کنم.

 

هنرمندی عرفان شیرنگی در خانواده‌ای که مهندسی معیار تحصیل بود!

 

در محیط تمرین تئاتر

این کارگردان تئاتر به بخشی از زندگی‌اش بیش از همه سال‌های کار حرفه‌ای‌اش می‌بالد: شش سال دستیار کارگران در چهار پروژه تئاتر و همچنین دستیار آموزش در چند کارگاه بازیگری دکتر مسعود دلخواه بودم که یکی از چهره‌های برجسته و تأثیرگذار تئاتر معاصر ایران است.

در مقام معلم هم او مسئولیت سنگینی برای خود قائل است. اعتقاد دارد معلمان اولیه نقش تعیین‌کننده‌ای در شکل‌گیری شخصیت هنری هنرجویان دارند.

این مدرس دانشگاه اضافه می‌کند: بیشتر آموزش‌هایی که در زمینه تئاتر به هنرجویان منتقل می‌شود، به‌ویژه در محیط‌هایی که جنبه دانشگاهی ندارند، از یک مسیر طبقه‌بندی‌شده نمی‌گذرند. برای همین سعی می‌کنم اطلاعات را برای هنرجویانم طبقه‌بندی کنم؛ از تئوری‌ها گرفته تا تمرین‌های عملی. ازطرفی، معتقدم آموزش تئاتر بدون مواجهه با مخاطب، ناقص است و در روند آموزش هنرجویانم، آنها را به‌تدریج در معرض تماشاگران قرار می‌دهم تا تجربه صحنه به بخش جدی یادگیری آنها تبدیل شود.

 

همسایه‌ها و تخته‌حوضی

برای او تئاتر فقط صحنه نیست؛ دغدغه‌اش ارتباطات انسانی است و می‌گوید: اگر همسایه‌هایم بخواهند مرا بشناسند، باید بدانند که مسئله‌ام بازگرداندن حس باهم‌بودن به جامعه است؛ همان کاری که در گذشته با نمایش‌های تخته‌حوضی در حیاط خانه‌های بزرگ و تعزیه برآورده می‌شد. برای همین در کارهایم تعصب جغرافیایی ندارم؛ هرجا که آدم‌ها بتوانند با هم ارتباط برقرار کنند، برای من وطن است. در آثارم هم بیش از هر موضوعی، به انسان و مواجهاتش فکر می‌کنم، نه فقط به فضای شهری مشهد.

 

هنرمندی عرفان شیرنگی در خانواده‌ای که مهندسی معیار تحصیل بود!

 

مهندس فرهنگ!

از همان کودکی، فضای کار را تجربه کردم. مغازه پدرم نزدیک خانه‌مان بود و درواقع کار در مغازه بخشی از زندگی روزمره‌ام شده بود. گاهی همه مسئولیت مغازه با من بود. یعنی صبح زود آن را باز می‌کردم، جارو می‌زدم، اجناس را می‌چیدم و.... در مدرسه هم بیشتر شب‌امتحانی بودم، ولی حافظه خوبی داشتم. یکی از آدم‌های تأثیرگذاری که در مسیر زندگی‌ام نقش داشت، معلم کلاس پنجم دبستانم، مرحوم نجفی‌ثانی بود؛ شاعری مهربان و مشتری قدیمی فروشگاه پدرم.

پدربزرگم از کودکی صدایم می‌کرد «شامورتی»؛ لقبی به‌دلیل شیطنت‌ها و پرجنب‌وجوشی‌هایم

او با پدرم دوست بود و بعد‌ها فهمیدم زمانی که من میان کشمکش‌های خانوادگی برای انتخاب‌رشته بودم، یک‌بار به مغازه پدرم رفته و با او صحبت کرده بود تا اجازه بدهد هر راهی را که دوست دارم، ادامه بدهم. می‌خواستم فیلم‌ساز شوم، اما خانواده‌ام معتقد بودند هنر آینده‌ای ندارد.

شیرنگی دنباله صحبت‌هایش از یکی از مخالفان سرسخت ادامه تحصیل او در رشته هنر، یعنی پدربزرگش، یادی می‌کند و ادامه می‌دهد: بر این باور بود که «هنر نان و آب نمی‌شود»، ولی گاهی هم به شیوه خودش از من تعریف می‌کرد. مثلا شبی در جمعی خانوادگی، در حضور مهمانان شروع کرد به تعریف از نوه‌هایش و می‌گفت «این دخترم مهندس صنایع غذایی است، این پسرم مهندس نفت، آن یکی مهندس معمار…» و وقتی به من رسید، خندید و گفت «این پسرم هم مهندس فرهنگ است».

 

شامورتی پدربزرگ!

در مسیر پرپیچ‌وخم ورود شیرنگی به دنیای هنر، پدرومادرش از نخستین مخالفان جدی بودند: مادرم سال‌ها پیش، پس از درگذشت پدر و مادربزرگ مادری‌ام دچار افسردگی خفیفی شد. متوجه شدم گاهی خلوت می‌کند و چیز‌هایی برای خودش می‌نویسد. برای همین تصمیم گرفتم کمکی از جنس خودش به او بدهم. کلاس داستان‌نویسی برایش پیدا کردم. ابتدا مقاومت می‌کرد، اما با اصرار زیاد و گفتن «فقط دو جلسه برو، اگر نپسندیدی ادامه نده» راضی‌اش کردم.

حالا حدود ۱۰ سال از آن روز می‌گذرد. مادرم یکی از اعضای «انجمن ادبی روایت» به سرپرستی آقای حسین عباس‌زاده است. این یکی از اتفاق‌های شیرین زندگی من است. این هنرمند ادامه می‌دهد: ریشه‌های هنر در خانواده به گذشته‌های دورتری برمی‌گردد. پدربزرگم، حسین شیرنگی، از معماران سنتی گرگان بود. بعد‌ها فهمیدیم بسیاری از بنا‌های مهم شهر، ازجمله ساختمان شهرداری گرگان، حاصل دست اوست.

او همچنین در زورخانه‌های قدیم گرگان جایگاه ویژه‌ای داشت. رابطه‌ام با پدربزرگم خوب بود. از کودکی صدایم می‌کرد «شامورتی»؛ لقبی به‌دلیل شیطنت‌ها و پرجنب‌وجوشی‌هایم. آن‌قدر این اسم را تکرار کرد که به دنیای نمایش مرتبط شدم.

 

هنرمندی عرفان شیرنگی در خانواده‌ای که مهندسی معیار تحصیل بود!

 

سه‌ضلعی آینده

این کارگردان جوان بر این باور است که شخصیتش در نوجوانی با سه ضلع مثلثی از سینما، بسکتبال و ادبیات شکل گرفت و بیان می‌کند: از نه‌سالگی تا هجده‌سالگی هر سه پسرخاله‌ام بخشی از دنیای ذهنی‌ام را ساختند. یکی‌شان در کودکی مرا درباره دنیای سینما کنجکاو کرد. پسرخاله دیگرم مرا با بسکتبال آشنا کرد و پسرخاله سومم هم با کتاب هری پاتر، من را وارد دنیای خیال کرد. از کلاس سوم دبستان تا پایان دبیرستان، آن رمان بخشی از وجودم شد.

با این‌حال، پدر و مادرم از مخالفان سرسخت ورود من به هنر بودند. از دانش‌آموزان سمپاد، انتظار‌های دیگری می‌رفت؛ در بدبینانه‌ترین حالت، مهندس‌شدن، اما از بین دوستانم که به‌سوی رشته‌های فنی و مهندسی رفتند، من تنهاکسی بودم که به تئاتر روی آورد.

 

سینما، خاطره هفتگی

سینما یکی از تفریح‌های روتین خانواده چهارنفره‌مان بود. خاطرم هست از همان سال‌های اکران فیلم روسری آبی، یعنی سال۱۳۷۳، هر هفته به سینما می‌رفتیم. در کنار سینما، صدای سنتور پدرم همیشه در گوشم بود.

او اکنون یکی از مدرسان سرشناس سنتور در مشهد است، اما من برخلاف میل او، هیچ وقت جذب موسیقی نشدم؛ نه به‌علت بی‌علاقگی، بلکه به دلیل اینکه پرجنب‌وجوش بودم و درواقع حوصله نشستن و تمرین طولانی را نداشتم. حتی به من می‌گفتند با شیطنت‌هایم مانع یادگیری خواهرم هم شده‌ام.

 

سلام استاد!

کوهسنگی مشهد تا سال‌ها عطر شیرینی خانگی سیرنگ را در خود داشت؛ یکی از لحظه‌های خاطره‌انگیز زندگی شیرنگی هم مربوط به همین مغازه پدرش در نیمه اول دهه۸۰ می‌شود.

او شرح می‌دهد: شیرینی سیرنگ اولین برند شیرینی خانگی بود که از سال ۱۳۵۹ تا ۱۳۸۸ شغل آزاد پدرم بود. من حدود چهارده‌سال داشتم که استاد شجریان نخستین‌بار وارد این شیرینی‌فروشی شد. آمدن استاد مثل همه مشتری‌های دیگر بود، ولی دیدن پدرم با چهره‌ای غافل‌گیرشده و ذوق‌زده من را هم متوجه حضور این هنرمند کرد. با اینکه سلام و علیک کرده بودند، دوباره پدرم جلو رفت و گفت سلام استاد!

ایشان هم با گرمی سلام کرد و بعد از خرید، رفت. بعد‌ها چندبار دیگر هم آمد؛ چون پدرم شاگرد استاد عباس فرامرز، از پیشکسوتان موسیقی این شهر، بود و همین باعث ارتباط بیشتری بینشان شد. آن روز‌ها هنوز موبایل دوربین‌دار مرسوم نبود و هیچ عکسی از آن لحظات ندارم.

 

هنرمندی عرفان شیرنگی در خانواده‌ای که مهندسی معیار تحصیل بود!

 

دستاورد‌ها و افتخارات

--حضور در بخش آف‌استیج سی‌وششمین جشنواره بین‌المللی تئاتر فجر

--حضور در بخش اصلی سومین جشنواره دانشجویی مونولوگ، دانشگاه هنر ایران

--نامزد بهترین کارگردانی در بیست‌ودومین جشنواره تئاتر استانی خراسان‌رضوی

--رتبه سوم بهترین طرح و ایده در سیزدهمین جشنواره دانشجویی تئاتر تجربه، دانشگاه تهران

 

برخی آثار

کارگردان تئاتر‌های مختلف ازجمله «بلوف زودرس»، «ارکستر»، «دو بز»، «توصیه/ اعمال»، «مونوکسانا»، «جیرجیر»، «بمباردمان»، نمایشنامه‌خوانی «هملت»

کارگردان پرفورمنس‌های «مرگ»، «جنسیت»، «صدای هویت کودک»، «سورپرایز هـ»، «کافه هملت»

 

قاب خاطره

سیدجواد اشکذری، هنرمند تئاتر

خاطرم هست پاییز سال ۱۳۹۴ بود. عرفان با گروهی از هنرجویان که اکنون خیلی‌هایشان در عرصه‌های بازیگری تا کارگردانی و تهیه‌کنندگی فعال هستند، تئاتر کار می‌کرد. او در مسیر تهران و مشهد رفت‌وآمد داشت و نمایش‌هایی را به‌صورت شورایی اجرا می‌کرد.

آن زمان من نمایش «شرم و دغدغه» را برای جشنواره فجر آماده می‌کردم و با مهسا غفوریان و مهدی ضیاء‌چمنی که نمایش «تب سرد روی پیشانی داغ» را داشتند، رقیب هم بودیم. با حسین اکبرپور و ندا محمدی هم که نمایش «پناهنده» را داشتند، در جشنواره استانی بودیم.

عرفان همه ما را به‌دور از بحث‌های جشنواره، به دانشگاه فردوسی دعوت کرد. آنجا یک تئاتر اجرا کرد و این اجرای دوساعته همین‌طور به صحنه بیرون، داخل اتوبوس و بعدش هم نزدیک در خروجی دانشگاه کشید. ما با همین دوستان تئاتری شاهد هنرنمایی گروه‌های مختلف بودیم.

عرفان می‌خواست موقعیت‌های مختلف دراماتیک در این نمایش را که در تهران و در دانشگاه یاد گرفته بود، با ما به اشتراک بگذارد. من شاهد کار دیگری از عرفان بودم که همه آنها در ادامه مسیر تجربه گرایی‌اش بود. همیشه نگاه خلاقانه و متفاوت عرفان شیرنگی در کارهایش دیده می‌شود.

 

* این گزارش چهارشنبه ۲۸ خردادماه ۱۴۰۴ در شماره ۶۲۱ شهرآرامحله منطقه ۹ و ۱۰ چاپ شده است.

آوا و نمــــــای شهر
03:44