حسنآقا در هفتاد وششسالگی با وجود سختیهای کار و کمرونقشدن بازار صادرات فرش، هنوز نخهای مرغوب را با دستهای خودش رنگ میزند. میگوید: همهچیز را با تجربه و شاگردی یاد گرفتهام. نه درس خواندهام و نه کلاس رنگشناسی رفتهام.
وقتی از آتشنشانان میخواهیم خاطرات شیرین شغل خود را بیان کنند، هر کدامشان کمی به فکر فرو میروند تا حرفی برای گفتن پیدا کنند. معنای این مکث یعنی «در آتشنشانی خاطره شیرین به ندرت پیدا میشود». با اینحال ما درنهایت میهمان خاطرات شیرین این مردان فداکار شدیم.
مبینا ثانی مهندس کامپیوتری است که فعالیت حرفهایاش را از مغازه تعمیرات یخچال محله آغاز کرده است، میگوید: پدرم بنکدار قطعات لوازم منزل است و من با مشورت ایشان، خواستم روی فروش و تعمیر قطعات یخچال متمرکز باشم.
ایده سیدمحمد طباطبایی، کار خودش را کرده است. نصب تابلوی «سیگار نمیفروشیم» در مغازه، برای مشتریهای سیگاری محله بلال، قضیه را جا انداخته است که برای خرید این یک قلم نباید به دکان او مراجعه کنند.
پدر شهیدفخریان چند ماه پیش از حادثه، خواب دیده بود به او میگویند «پدر شهید». میگوید: رضا میخواست به ارتش برود، اما ته دلم راضی نبود.درنهایت، شغل آتشنشانی را انتخاب کرد. همیشه برای عاقبتبخیریاش دعا میکردم.
این خیابانهای تمیز اطراف حرمرضوی حاصل تلاش شبانهروزی ۴۷۰ نفر از نیروهای خدماتشهری و ۷۰ نفر نیروی انضباط شهری در سه شیفت پیاپی است تا زائران خاطرهای خوش از سفر داشته باشند.
قصابی حسین پوراسحاق در کوچه حمامباغ، جایی برای زندهکردن خاطرات اهالی بالاخیابان است.جایی که مشتریها علاوه بر خرید، دور هم مینشینند، از خاطرات شهر و دیارشان میگویند.