این مغازههایی که من در آنها کار کردم از قدیمیهای دوچرخهسازی مشهد بود، همیشه مشتری داشتند و من به عنوان تعمیرکار دوچرخه در مغازه اینها همواره کار داشتم و درآمدم خوب بود.
حسین خوشدل در حجرهای چسبیده به «کاروانسرای زغالی»، دور «میدان اعدام»، دان پرنده میفروشد؛ پیشهای که بازمانده «علافی»های قدیم است.
بهصورت اتفاقی و برای گرفتن عکس از کاپیتان افخمی، بههمراه پدرم به کابین خلبان رفتیم و در آنجا برای اولین بار صدای برج مراقبت و خلبان را شنیدم. بیشتر از قبل عاشق پرواز شده بودم. کارم شده بود رفتن به فرودگاه.
اسماعیل دباغتبریزی میگوید: با اعتمادی که عموی خدابیامرزم به من کرد، کار نقاشی گنبد مسجد گوهرشاد را براساس عکسهای قدیمی زیر گنبد شروع کردم. جایی که به آن ایوان مقصوره میگویند.
مهدی رأفتیزاده، پستچی محله المهدی میگوید: نامههایی داشتم که فرستنده و گیرنده نامه یک خانه بوده است. بهعنوان مثال زوجی بودند که نمیتوانستند حرفشان را رودررو بیان کنند، فرستنده نامه، آقا بوده، گیرنده هم خانمش.
مسعود سنجر در طول ۲۶ سال کاری، از هیچ سندی بدون بررسی و دقت در قدمت خانه، موقوفه یا ملکی و آستانه بودن و ... نگذشته است و بدینترتیب حالا اطلاعات خوبی از تاریخ و هویت محلات مشهد دارد.
حسین راشدی ازجمله افرادی است که با عشق، شغل آرایشگری را انتخاب کرده و معلولیت، مانع او برای ادامه این حرفه نشده و جزء آرایشگران با سابقه شهر و منطقه ما محسوب میشود.