دفعه اول خبر شهادت مصطفی هاشمزاده را دادند اما بعد او را درمیان زخمیهای بیمارستان امامرضا(ع) یافتند، دفعه دوم اما از طریق برادران سپاه متوجه شدند در عملیات کربلای۴ به آرزویش رسیده است.
علیرضا حسینیمحراب میگوید: پس از انقلاب پدرم در مسجد رضوی بولوار امت عضو بسیج شد و سال ۱۳۶۱ هم توسط شهید کاوه لباس پاسداری به تن کرد. پس از آن بود که مرحله به مرحله پدرم در جبهه فعالیت کرد.
علیرضا قبل از اینکه راهی جبهه شود، رفت عکاسی و یک عکس انداخت با لب خندان. سفارش کرد اگر شهید شدم، این عکسم را بگذارید تا همه بفهمند من با رضایت خودم و لب خندان رفتم.
همه میدانستند نفسامالبنینخانم به نفس محمد، بند است و اگر یک روز او را نبیند، دوام نمیآورد. اما بازی روزگار شرایط دیگری را برایش رقم زد و هردو پسرش را از او گرفت. او حالا سالهاست با محمد زندگی میکند و هر شب خواب غلامرضا را میبیند.
سروری میگفت روزی که به منطقه برگشتم قرار بود فرامرز، ۴۸ ساعت دیگر با هواپیما به مشهد برگردد. من به دخترش گفته بودم بابا همین روزها برمیگردد. فرامرز دومین افسری بود که در لشکر به شهادت میرسید.
فاطمه علیمیرزایی، مادر شهید مفقودالاثر محمود برازنده، سالها از پسرش بیخبر بود و همیشه وقت کوبیدهشدن در خانه، تصور میکرد پسرش برگشته است تا اینکه بعد از بیستسال خبر شهادت ش را آوردند.
سیدداوود بیطرف حدود دو دهه در سوریه زندگی میکرد. وطنش شده بود حرم حضرترقیه (س) و او هم امامجماعت حرم شده بود. او نتوانست در سوریه و سقوط حکومت بشار اسد بیطرف بماند تا سرانجام به شهادت رسید.