آمنه درستکار میگوید: اگر بگویم رنج و درد نبوده است، دروغ گفتهام. مگر میشود جابهجایی یک مرد آن هم با صدکیلو وزن سخت نباشد؟ مگر میشود بستری شدنهای دوسهماهه در این بیمارستان و آن بیمارستان رنج نداشته باشد؟
زهراخانم میگوید: خانوادههایی که معلول ذهنی دارند، نمیتوانند یک سفر یا مهمانی معمولی بروند. من خیلی سعی کردم آرمین را چند ساعت در روز به مراکز آموزشی بهزیستی بفرستم، اما نمیتوانند کنترلش کنند.
فاطمه عباسی در زمان جنگ پرستان مجروحان بود، سوادی نداشت که خاطراتش با رزمندگان را در دفتری ثبت کند، اما آن قدر عزیز بود که مجروحان جنگ، دفتری به او بدهند و خاطراتشان را برایش بنویسند.
چهار دهه از جنگ میگذرد، اما هنوز ترکشهای آن گریبان خانواده جانبازان را رها نکرده؛ معصومه زارچیپور یکی از این پرستار ان دلسوز است که ۳۸سال میشود از همسر جانبازش، ابوالقاسم فرامرزیزاده مرقبت میکند.
فاطمه سلطانفریمانیسپهر میگوید: قدیم رسم بود دخترها وقتی که مدرک کلاس ششم خود را میگرفتند، دو سال دوره فراگیری خیاطی میگذراندند و بعد هم ازدواج میکردند، اما من خلاف این قانون عمل کردم.
بیبی فاطمه رضایی، ۲۵ سال از همسر جانبازش پرستار ی کرد. علی اکبر جرات همسر فاطمه خانم دوماه پس از ازدواجشان در شلمچه شیمیایی شد.
پرستار ان وقتی هر روز لباس مادری از دهها بچه را در شیرخوارگاه خانه کودکان علیاصغر (ع) به تن میکند، ناخودآگاه دلنگرانیهایش جنس دغدغههای مادرانه به خود میگیرد.