منصوره رنجبر، مامایی است که نزدیک به ۳۸سال دارد، او میگوید: اوایل دهه۴۰ بود که فارغالتحصیل ارشد مامایی از دانشگاه تهران شدم و بعد از آن مطب دایر کردم. تعداد نوزادانی که به دنیا آوردهام آنقدر زیاد بوده است که تعدادشان را نمیدانم
برای الهه غفوریان، پرستار ی فقط یک شغل نیست؛ رؤیایی است که از کودکی در دلش جوانه زده است. الهه بیش از سیزده سال است روپوش سفید پرستار ی را به تن دارد. او روزهای تلخ و شیرین زیادی را در این سالها از سر گذرانده است.
محمود، یکی از ۸ فرزند محمد یاسایی جانباز محله امیرآباد است. پسری که سالها از پدر پرستار ی کرد. میگوید: پدرم به عنوان تخریبچی در حال باز کردن راه مینگذاری شده بود، اما پاهایش پر از ترکش شد.
رقیه خسروشیری دو سال قبل با قبولی در رشته پرستار ی به هدفش که کمک به دیگران بود، رسید، اما نقطه عطف این مسیر برایش جنگ تحمیلی ۱۲روزه بود. با دیدن اضطراب مردم، جرقهای در ذهنم خورد که باید از اطراف خودم کمک را شروع کنم.
فائزه تپهجیکی میگوید: بهترین خاطره من، احیای بیماری بود که بیستدقیقه علائم حیاتی نداشت. آن شب با همکاری پزشک و بقیه همکاران توانستیم بیمار را احیا کنیم. وقتی قلبش تپید، انگار دنیا را به ما دادند.
همه مهدیآبادیها خانم دکتر سردار، پزشک جوان را میشناسند. او در صحنه زندگی همان اندازه مادر است که درصحنه کار، این را از حرف زدنهای دلسوزانهاش میشود، فهمید.
معصومه رضاپور دهسالی میشود که بازنشسته شده، اما خیرخواهیاش تعطیلی نمیشناسد، او هر بار یک تیم متشکل از پزشک اطفال، ارتوپد، زنان پرستار به روستاهای محروم استان میرود.






