نام حاجحسن شاهدی این روزها با پسوند « پدر بزرگ» روی زبان ۱۰۱ زن و مرد پیر، جوان، نوجوان و کودک میچرخد تا کسی که هنوز هم خودش را رعیتِ حاجحسین ملک معرفی میکند، آقای خیلی از وکیلآبادیها باشد.
محمد خاوری با وجود زخم بستر بر روی ویلچر مینشیند و با وزن کردن مردمان سعی دارد رزق حلالی برای خانوادهاش فراهم کند.
حسین هریری در فنون رزمی و جنگی جدید و تخریب تبحر داشت و زمان شهادت، سمتش فرمانده تخریب قرارگاه فاطمیون بود.
«اسماعیل جنگی» حالا همنام پدر ش است، جوان سی ساله ای که تا چشم به این دنیا باز کرده، سایه پدر بزرگ و مادربزرگ را بر سر خود دیده است، درحالیکه پدر ش چند ماه پیش از تولد او، در منطقه عملیاتی مهران و عملیات کربلای ۵ به شهادت رسیده بود.
غلامحسین حیدری میگوید: من سهبار سکته کردم و مُردم. مرا با شوک الکتریکی برگرداندند. خدا میداند که درواقع به دعای این بچهها برگشتم؛ هیچچیز پاکتر از دعای بچههای استثنایی نیست.
فک پایینی فاطمه پاهنگ بهطور مادرزادی رشد نکرده است و همین مشکل، علاوهبر بههم ریختن تناسب صورت زیبا و معصومش، مشکلات دیگری برای او به وجود آورده است.
سیدحسین کاظمیان در سنگ مزارنویسی اتفاقهای عجیب بسیاری پیش میآید: یکبار سنگ مزار پدر ی را مینوشتم که برای نجات پسرش در دریا به آب زده و غرق شده بود.