بعداز شهادت ناصر در سال١٣۶۴ هنوز دو مرد دیگر در خانواده رجبیان باقی مانده بود. هم من و هم پدر این حس را داشتیم که باید بعداز ناصر به جبهه برویم. هر دو هم بسیار دوست داشتیم برویم. نگاههایمان هم تا مدتها همین حرفها را به دیگری میگفت، تا اینکه یک روز بالاخره از عزم دل برای رفتن به جبهه، به دیگری گفتیم. ازطرفی هم رفتن هر دو نفر ما به جبهه، شدنی نبود. خانه خالی از مرد میشد و این یعنی تنهاماندن مادر.
بعد از برادرم همسرم راهی جبهه شد. من ماندم و سه فرزند کوچک. او میگفت خدا یار و یاور شماست. من باید از انقلاب و این سرزمین دفاع کنم. یادم میآید آن زمانها یک گوشمان به در خانه بود، تا خبری یا نامهای از مردانمان که در جنگ بودند به دستمان برسد. همسرم بار آخری که رفت گفت عملیات است. 20روز از عملیات گذشته بود و همه دوستانش برگشته بودند و همسرم برنگشته بود. به خانه یکی از دوستانش رفتم تا سراغش را بگیرم. او گفت مجروح و شهیدشدنش را دیدهام اما دیگر از او خبری ندارم.
آخرین روزهای آبان 99 برای خانواده شهیدان کروچی مصادف شد با از دست دادن پدر ی که به آن افتخار میکردند و بزرگ خاندان بود. عباس کروچی پدر 2 شهید و همسر شهیده در سن هشتاد و دو سالگی به دلیل ایست قلبی خانوادهاش را به مقصد دیدن فرزندان و همسر شهیدش ترک گفت و پیکر بیجانش در صحن آزادی به خاک سپرده شد.
خانواده عرب اهوازی چندسالی است به مشهد مهاجرت کردهاند. در اینجا غریبند و تنها دلخوشیشان همسایگی آقا امام رضا(ع) است. فاطمه خانم عروسک میسازد، عروسکهایی زیبا که برای او عزیزند و هر کدام اسم و شخصیت مخصوصی دارند و لباس زیبای اقوام ایرانی را پوشیدهاند. این عروسکها در فضای مجازی مورد استفبال قرار گرفتند و از نقاط مختلف کشور سر درآوردند.
محمد هفتهای چند تا موشک چوبی میسازد. رادیو جیبی، سوژه اصلی نقاشیهای علی جان است، همان تنها مونس و همدم او در سالهای سخت اسارت. موشکها و خمپارهها هم پایه ثابت خوابهای اکبر هستند.
حمید فرازی هنرآموزهای زیادی دارد. او روزها پای کوره و ساماندهی کارگران است و وقتهای فراغتش را میگذارد برای آموزش نقاشی و حالا که کرونا و محدودیتهاست، شبها در گروه مجازی بهصورت آنلاین کار سیاهقلم را آموزش میدهد.
تاکنون 4نمایشگاه شخصی داشته است؛ نمایشگاه «کوچههای خاکی» نگارخانه محراب سال 73 در احمدآباد و «خستهام» در نگارخانه اسپهبدی که در همین مشهد برگزار شده است. علاوه بر این او در نمایشگاههای «نگارخانه سبز» با موضوع طبیعت در سال 83 و «نسیم مهر» آذر 98 در نگارخانه یاسمین مهر تهران شرکت داشتهاست.
دانیال در کوتاهمدت چنان خوش درخشید که در دهسالگی بازوبند کاپیتانی تیم فوتسال گیتیپسند بر بازوی او نشست. در تیم اکباتان محله پنجتن هم بین ۲۲بازیکن او کاپیتان تیم است. دانیال این روزها در حال آمادهشدن برای دومین مسابقه رسمی تیمش در ورزشگاه تختی است. فوتبال را از ششهفتسالگی و قبل رفتن به مدرسه آغاز کرده و با استعدادی که از خود نشان داده، از نهسالگی توانسته است وارد یکی از تیمهای خوب مشهد شود.