سیاهه بلندبالایی از اقدامات و سازندگیهایش در دوران دفاع مقدس، از او چهره شاخصی ساخت که تا سالها پساز شهادتش همچنان به یادگار مانده است. سردار حمیدرضا شریفالحسینی، شغل معاون وزیر را نپذیرفت تا همچنان در جبهه حضور داشته باشد. او در کارنامه پربار خود منشأ خدمات بسیاری بود؛ از ساخت پادگان و جاده گرفته تا بیمارستان و پل و دهها اقدام عمرانی دیگر در جبهه و مناطق عملیاتی.
از همان دوران کودکی به کار و تلاش علاقهمند بود و سه ماه تعطیلات را مشغول کار میشد و در داروخانه کار میکرد. دوران مدرسه را در دبستانهای شیخالرئیس، نهم آبان و خطاط و سالهای دبیرستان را در دبیرستان اﺑﻦﻳﻤﻴﻦ (ﺣﻜﻤﺖ) گذراند.
آنها که از او خاطرات خوبی به یاد دارند، میگویند دست خیرش زبانزد همه بود و در همان دوران نوجوانی، بخشی از پولی را که به دست میآورد، به مؤسسه کودکان بیسرپرست هدیه میکرد؛ ضمن آنکه در درس و مدرسه نیز دانشآموزان این مؤسسات را همراهی میکرد.
حمیدرضا به این هم بسنده نمیکرد و هرازگاه برای خانوادههای بیسرپرست آذوقه تهیه میکرد یا به بیماران جذامی قرآن میآموخت و با پول توجیبیاش برای آنها هدیه میخرید. برای کارهای خیر نیز اهل خودنمایی نبود و به مشی و روش مولاعلی(ع) نیمههای شب را برای خدمترسانی انتخاب میکرد. اما گرهگشاییهای او تنها به همین موارد محدود نمیشد؛ او با کمک چند تن دیگر از خیران، برای برگزاری مراسم عروسی و تهیه جهیزیه نوعروسان مستمند، همکاری میکرد.
سال۵۴ بود که دیپلم گرفت و در دوره اعزام دانشجو به خارج هم قبول شد، اما تحصیل در دانشکده فنیمهندسی دانشگاه فردوسی را ترجیح داد و در رشته مهندسی ساختمان مشغول به تحصیل شد. در همان ایام بود که انسی بیمثال با کتابهای شهیدﻣﻄﻬﺮى و مرحوم ﺷﺮﻳﻌﺘﻰ پیدا کرد. او همچنین مخفیانه به نوار سخنرانیهای امامخمینی(ره) گوش میداد.
در همان سالها و قبلاز پیروزی انقلاب اسلامی به عنصری تمامعیار در انقلاب تبدیل شد و در منسجمکردن دانشجویان برای راهپیمایی، توزیع نوار و اعلامیههای امامخمینی(ره)، شعارنویسی روی دیوار، شرکت در راهپیمایی و توزیع کتب دینی که در رژیم پهلوی جرم محسوب میشد، حضوری فعال داشت؛ ضمن اینکه ارتباطی نزدیک با روحانیون انقلابی همانند رهبر معظم انقلاب، شهیدهاشمینژاد و مرحوم آیتا... طبسی داشت و همواره از درس و منبر آنها استفاده میکرد.
در همان سالهای۵۶ و ۵٧ که انقلاب در روزهای اوج خود بود، ازجمله کسانی بود که مقدمه رسمیشدن ارﺗﺒﺎط ﺣﻮزه و داﻧﺸﮕﺎه را در اﻧﺠﻤﻦ اﺳﻼﻣﻰ داﻧﺸﮕﺎه ﺑﻨﻴﺎن ﮔﺬاﺷﺖ. پساز پیروزی انقلاب و در سال۵٨ ازدواج کرد که حاصل این ازدواج دو پسر به نامهای محمد و میلاد است. اواﺧﺮ ﺳﺎل١٣۵٩ در واحد جهاد دانشگاهی مشغول کار شد. در همان سالها بود که از روحانیون برای تدریس در دانشگاهها دعوت کرد تا پیوند حوزه و دانشگاه هرچه بیشتر عمیق شود. او پساز اتمام دوران تحصیل به عضویت هیئت بازرسی بانک سپه درآمد، سپس بهعنوان مدیرکل زمین شهری استان انتخاب شد. مدتی بعد نیز بهطور رسمی به استخدام سپاه درآمد و بهعنوان مأمور در سازمان زمین شهری به خدمت مشغول شد.
سال۶۴ بود که به وی پیشنهاد معاونت املاک وزارت وقت راه و ترابری شد و حتی تسهیلات لازم برای انتقال او به تهران فراهم شد، اما او برای تداوم حضور در جبهه، از قبول این پیشنهاد سر باز زد
اواسط سال۶٢ بود که راهی جبهه شد. غلامرضا خطیبزاده، یکی از همرزمان شهید، دراینباره میگوید: برای انجام یکی از مأموریتها راهی شمال خراسان شده بودیم. آن زمان سپاهی سراسری تحتعنوان ﺳﭙﺎﻫﻴﺎن ﺣﻀﺮت محمد(ص) به جبههها اعزام میشد. ﺑﻌﺪاز اﻧﺠﺎم ﻛﺎر روزاﻧﻪ، در آﺳﺎﻳﺸﮕﺎه ﻣﺸﻐﻮل اﺳﺘﺮاﺣﺖ و تماشای تلویزیون بودیم. حمیدرضا با نگاهی اشکآلود و پر از حسرت به تصاویر اعزام ﺳﭙﺎﻫﻴﺎن ﺣﻀﺮت محمد(ص) نگاه کرد و به من گفت: اى ﻛﺎش ﻣﺎ ﻫﻢ ﺳﻌﺎدت اﻋﺰام ﺑﺎ اﻳﻦ ﻋﺰﻳﺰان را داﺷﺘﻴﻢ و ﺧﻮدﻣﺎن را ﺑﺎ اﻳﻦ ﻛﺎرﻫﺎى ﺟﺎرى ﭘﺸﺖ ﺟﺒﻬﻪ ﺳﺮﮔﺮم ﻧﻤﻰﻛﺮدﻳﻢ. ﺑﻌﺪاز ﮔﺬﺷﺖ ١٠روز از اﻳﻦ ﺟﺮﻳﺎن، ﺑﻪ ﻫﺮ ﺷﻜﻠﻰ که بود، ﻣﻮاﻓﻘﺖ ﻣﺴﺌﻮﻻن را ﮔﺮﻓﺖ و ﻋﺎزم ﺟﺒﻬﻪ ﺷﺪ و ﺣﻀﻮر ﻓﻌﺎﻟﻰ در اﻣﻮر ﻣﻬﻨﺪﺳﻰ ﻗﺮارﮔﺎه ﻧﺠﻒ داﺷﺖ.
شهید شریفالحسینی روز ١٠اﺳﻔﻨﺪ ﺳﺎل١٣۶٢ ﺑﺮاى اﻧﺠﺎم مأموریتی مهم (ساخت پل شناور) انتخاب شد و با هدایت تیم ساخت این پل، علیرغم بمباران شدید نیروهای دشمن، طی ٢٠روز عملیات ساخت پل به ﻃﻮل١٣٨٢ ﻣﺘﺮ از هورالهویزه به جزیره مجنون به پایان رسید.
مدتی بعد و هنگام ساخت پل خیبر و در زمان حمله فاو، در حمله شیمیایی دشمن مجروح شد. سوسن کاشانیفر، همسر این شهید گرانقدر، دراینباره میگوید: ﻣﻦ از ﺷﻴﻤﻴﺎﻳﻰﺷﺪن حمیدرضا اﻃﻼﻋﻰ ﻧﺪاﺷﺘﻢ و به من هم چیزی نگفته بود. فقط شبها ﺑﺴﻴﺎر ﺳﺮﻓﻪ ﻣﻰﻛﺮد. وﻗﺘﻰ ﻓﺮزﻧﺪم را ﺑﻪ ﭘﺰﺷﻚ ﺑﺮدم و ﻗﻀﻴﻪ را ﺑﺎ دﻛﺘﺮ درﻣﻴﺎن ﮔﺬاﺷﺘﻢ، دﻛﺘﺮ از اﺣﺘﻤﺎل ﺷﻴﻤﻴﺎﻳﻰﺷﺪن همسرم خبر داد. ماجرا را که با حمیدرضا مطرح کردم، خندید و گفت که «در ﺟﺒﻬﻪ ماسکم را به یکی از رزمندهها که ماسک نداشت، دادم و ﺧﻮدم ﻟﺒﺎﺳﻢ را ﺧﻴﺲ ﻛﺮدم و دور دﻫﺎﻧﻢ ﭘﻴﭽﻴﺪم، وﻟﻰ اﺛﺮى ﻧﺪاﺷﺖ.»
فعالیتهای این شهید گرانقدر در جبهه و در ﺳﺎل١٣۶٣ به اوج خود رسیده بود؛ ﺧﺒﺮﮔﻴﺮى و ﺗﻨﻈﻴﻢ ﻛﺎرﻫﺎى ﺳﺎزﻧﺪﮔﻰ ﻗﺮارﮔﺎه ﻛﺮﺑﻼ، اردوﮔﺎه ﻣﻨﻄﻘﻪ١٠ ﺳﻮﺳﻨﮕﺮد، ﺳﭙﺎه ﺷﻮش، ﭘﺎدﮔﺎن٣۵ ﻛﺮﺑﻼ، ﺗﻴﭗ٢١ اﻣﺎمرﺿﺎ(ع)، ﻟﺸﻜﺮﻫﺎى۵ ﻧﺼﺮ، ﻣﻬﻨﺪﺳﻰﺣﻤﺰه، ﺗﻴﭗ٩٢زرﻫﻰ، ﻫﻤﺎﻫﻨﮕﻰ ﺑﺎ ﻗﺮارﮔﺎه ﺧﺎﺗﻢاﻻﻧﺒﻴﺎ(ص) ﻛﻪ دﻓﺘﺮ ﻣﻬﻨﺪﺳﻰ اﻳﻦ ﻗﺮارﮔﺎه زﻳﺮﻧﻈﺮ وی فعالیت میکرد، ﺗﻌﻴﻴﻦ محلی ﺑﺮاى ﻗﺮارﮔﺎه ﻣﻬﻨﺪﺳﻰ ﺳﻠﻤﺎن و ﺷﺮوع ﺑﻪ ﺳﺎﺧﺖ اﻳﻦ ﻗﺮارﮔﺎه، ﻫﻤﺎﻫﻨﮓﻛﺮدن ﻛﺎرﻫﺎى ﻣﻬﻨﺪﺳﻰ ﺗﻴﭗ وﻳﮋه ﺷﻬﺪا و ﺗﻨﻈﻴﻢ امور با ﺷﻬﻴﺪ ﻣﺤﻤﻮد ﻛﺎوه و تهیه تدارکات این تیپ ﺑﺮاى ﺷﺮوع ﻋﻤﻠﻴﺎت، سرکشی از نیروهای تخریب قرارگاه و پیگیری جادهسازی در مسیر جاده شهید کاشیپور که بالاخره به سرانجام رسید، شرکت در جلسات مشترک سپاه و ارتش و قرارگاه خاتمالانبیا(ص) و شرکت در سمینارهای فرماندهی، بخشهایی از فعالیت او در این سال را تشکیل میداد.
ﺣﺪود ﻳﻚ ﻣﺎه ﻃﻮل کشید تا پیکر سوخته وی شناسایی شود؛ زیرا پیکرش کاملا ﺳﻮﺧﺘﻪ ﺑﻮد و ﺗﻨﻬﺎ از روى اﻧﮕﺸﺘﺮ ﻓﻴﺮوزهاى ﻛﻪ در دستش باقی مانده بود، او را شناسایی کردند
او همچنین در ساخت چندین پل، سنگرهای متعدد، شبکه بزرگی از راههای منتهی به مناطق عملیاتی و چند بیمارستان بتنی و صحرایی در سومار حضور و هدایتگری شایانتوجهی داشت. درجریان عملیات پیروزمندانه بدر، در واحد مهندسی اقدام به ساخت چهارجاده در مسیر حرکت رزمندگان کرد که این اقدام با سرعت و دقت خاصی انجام میشد. جالب است که گاهی آنقدر کارش را در خطوط جلو جبهه ادامه میداد که با عراقیها روبهرو میشد و با گرفتن چند اسیر به مقر بازمیگشت.
سال۶۴ بود که به وی پیشنهاد معاونت املاک وزارت وقت راه و ترابری شد و حتی تسهیلات لازم برای انتقال او به تهران فراهم شد، اما او برای تداوم حضور در جبهه، از قبول این پیشنهاد سر باز زد. بار دیگر به او پیشنهاد وزارت راه و ترابری را دادند و باز هم از قبول آن امتناع کرد.همان سال او ﺑﺮاى ﺷﺮﻛﺖ در ﻋﻤﻠﻴﺎتﻫﺎىﻇﻔﺮ یک، ﻇﻔﺮ٢ و عملیات افتخارآفرین والفجر٨ و والفجر٩، خود را به جبهه رساند. نقشهبرداری پادگان لشکر۵ نصر و ﺗﺸﻜﻴﻞ ﻧﻴﺮوى ﻣﻬﻨﺪﺳﻰ در ﻗﺮارﮔﺎه ﺳﻠﻤﺎن، از دیگر افتخارات وی در این سال بود.
ﺑﻬﻤﻦ ﻣﺎه١٣۶۴ در ﺳﺎﻋﺎت اولیه ﻋﻤﻠﻴﺎت ﻓﺎو، ﺟﺰﻳﺮه اماﻟﺮّﺻﺎص ﺳﻘﻮط ﻛﺮد و علیرغم آتش تهیه شدید دشمن و مجروحشدن، حاضر به ترک میدان جنگ نشد. سال۶۵ ساخت پادگان قدس و اردوگاه امامرضا(ع) را در مشهد به پایان رساند.
و سرانجام در عملیات کربلای۵ براثر اصابت ترکش، دعوت حق را لبیک گفت و پیکرش در بهشت رضای مشهد آرام گرفت. درجریان این عملیات، ابتدا ﺧﺒﺮ ﻣﻔﻘﻮدﺷﺪن پیکرش را به خانواده دادند. واﺣﺪ ﻣﻬﻨﺪﺳﻰ ﻗﺮارﮔﺎه ﺧﺎﺗﻢ ﺗﻼشی ﮔﺴﺘﺮده کرد و ﺣﺪود ﻳﻚ ﻣﺎه ﻃﻮل کشید تا پیکر سوخته وی شناسایی شود؛ زیرا پیکرش کاملا ﺳﻮﺧﺘﻪ ﺑﻮد و ﺗﻨﻬﺎ از روى اﻧﮕﺸﺘﺮ ﻓﻴﺮوزهاى ﻛﻪ در دستش باقی مانده بود، او را شناسایی کردند.