گاهی ایستگاه آخر ابتلا به کرونا برای آدمها با غم همراه است. اندوهی که بهدنبال از دستدادن و رفتن عزیزانشان بر جانشان مینشیند و تمامی ندارد. چون زورشان به سرنوشتی که روزگار برایشان رقم زده، نرسیدهاست. علیرضا بصیری یکی از همین غمدیدههای کروناست. کسیکه به فاصله 10روز تکیهگاه زندگیاش را از دست داد.
این سرنوشت مرد 42سالهای از شهرک مهرگان است که با ابتلا به کرونا دچار عارضه خونریزی داخلی شد و سوم خرداد امسال روی تخت بیمارستان امامحسین(ع) با 80درصد درگیری ریه جان باخت. این گزارش حکایت حرفهای علیرضا، پسر بزرگ مرحوم علی بصیری، است که در هجدهسالگی باید حامی برادر سیزدهسالهاش باشد، درحالیکه خودش هنوز به حمایت پدر نیاز دارد.
همهچیز برای علیرضا و خانوادهاش از روزهای آخر ماهرمضان امسال شروع و باعث شد تا سرنوشت برایشان طور دیگری رقم بخورد. ابتدا در علیرضا علائم کرونا با اسهال ظاهر شد و 2روز بعد هم مادر، برادر و پدر: مرحوم پدرم نظامی بود و در کنار این کار، سوپرمارکتی هم در شهرک مهرگان راهانداخته بود تا من و گاهی خودش آن را بچرخانیم.
وقتی که علائم کرونا با اسهال، استفراغ، عرق سرد و بدندرد در من ظاهر شد، پدرم گفت حتما در سوپرمارکت و از مشتریها گرفتی. من را به قرنطینه در خانه فرستاد. بلافاصله بعد از 2روز علائمی مشابه من در مادرم و برادر کوچکترم و همچنین پدرم ظاهر شد. همه ما خوب استراحت کردیم و دوره بیماری تمام شد و خوب شدیم، اما پدرم چون زخم معده داشت و روزه هم گرفته بود و بدنش ضعف داشت، بعد از سهچهار روز از ابتلا در خانه بیهوش شد.
گویا مرحوم علی بصیری در اثر ابتلا به کرونا همچون اعضای خانوادهاش ابتدا معده و سپس ریههایش درگیر شده بود و بهعلت داشتن زخم معده، دچار خونریزی داخلی شد.
علیرضا به تنگی نفس شدید پدرش اشاره میکند که از نصف شبی شروع شد و تا صبح دست از سرش برنداشته بود: 3روز که گذشت، نصف شب همراه با سرفههای شدید، تنگی نفس سراغ پدرم آمد. صبح همان روز در حالت نیمههوشیار او را به بیمارستان امامحسین(ع) رساندیم. اما بعد از یکهفته بستریبودن در بیمارستان و با وجود رسیدگی خوب کادر درمان، بر اثر خونریزی داخلی درگذشت.
خیلیها هنوز مراعات نمیکنند و بدون ماسک رفتوآمد میکنند و نمیدانند این بیاحتیاطیها میتواند یک خانواده را سوگوار کند. حالا چه فرقی میکند؟ حتی اگر مشخص شود از چهکسی مبتلا شدهایم، آیا میتوانم یقهاش را بگیرم و بگویم چرا تو که ناقل بودی، از خانه بیرون زدی و باعث شدی تا پدرم را از دست بدهم و تکیهگاهم از بین برود؟
او در پاسخ به اینکه عامل ابتلای خودش و خانوادهاش به کرونا چه بوده است، میگوید: سوپرمارکت محل رفتوآمد خیلیهاست. نمیدانم، شاید در رعایت شیوهنامههای بهداشتی کم گذاشتیم و مبتلا شدیم. البته خیلیها هنوز مراعات نمیکنند و بدون ماسک رفتوآمد میکنند و نمیدانند این بیاحتیاطیها میتواند یک خانواده را سوگوار کند.
حالا چه فرقی میکند؟ حتی اگر مشخص شود از چهکسی مبتلا شدهایم، آیا میتوانم یقهاش را بگیرم و بگویم چرا تو که ناقل بودی، از خانه بیرون زدی و باعث شدی تا پدرم را از دست بدهم و تکیهگاهم از بین برود؟
علیرضا تعریف میکند: نه رفتن پدرم را باور میکنم و نه روزی که او را تا آرامگاه ابدیاش بدرقه کردیم و تعدادی انگشتشمار همراهمان بودند.
به اندازه تعداد انگشتهای دست. همین اندازه مهجور و غریبانه که تعریفش را میکنم و بابا برای همیشه در دل سرد خاک آرام گرفت. اینها را تعریف میکنم تا دیگران بدانند گاهی یک سهلانگاری کوچک یک خانواده را تشنه دیدار پدر نگه میدارد. خیلی سخت است.