وقتی عمومسلم و پسرهایش از گود زورخانه میآمدند، محمد با وجد نگاهشان میکرد. او دلش میخواست برود و از نزدیک ببیند هر هفته عمو، پسرهایش را کجا میبرد. بالاخره، آن نگاههای از سر ذوق، باعث شد عمو او را با خودش ببرد. یک بار دیدن ابهت گود زورخانه و ورزشکارانی که با لباسهای سنتی کباده میزدند و میل میچرخاندند، کافی بود تا او برای همیشه دل به ورزش باستانی بدهد.
۳۲ سال از روزی که محمد بخاراییگلستانی برای اولینبار پا در گود گذاشت، میگذرد. او سالها در میان گود بود و دوازدهسالی میشود که در کسوت مرشدی ایفای نقش میکند.
بخارایی راننده تاکسی است و ساکن محله امام رضا(ع). او درمیان بحبوحه کار و زندگی سه روز در هفته، وقتش را در زورخانه شهیدچمران در خیابان مهران میگذراند. حالا سهسالی میشود که پسرش، مهدی را هم با خودش به زورخانه میبرد. مهدی هم داخل گود، حرف برای گفتن دارد و هم در نقش کمکمرشدی.
محمد دوازدهسال بیشتر نداشت که بههمراه عمومسلم و دو پسرش به گود زورخانه رفت. او میگوید: از همان روز اول مجذوب ورزش پهلوانی شده بودم. میدیدم وقتی بزرگتری وارد میشود، برایش صلوات میفرستند یا برای بعضیها زنگ را به صدا در میآورند. درواقع مجذوب همین احترامگذاشتنها شده بودم. از هفته بعد زودتر از عمو راه میافتادم و به زورخانه میرفتم.
بخارایی هنوز نوجوان بود که دلش خواست مرشدی را امتحان کند؛ «پسرعمهام استاد ضرب بود. او تشویقم کرد کنار دستش بنشینم و ضربزدن را یاد بگیرم. راستش خودم هم علاقه داشتم. وقتی صدای ضرب در فضای گود زورخانه میپیچید، کلی کیف میکردم. کار را که یاد گرفتم، رفتم وردست مرشد نشستم و آرامآرام چموخم کار را یاد گرفتم.»
از نظر محمدآقا مرشدی، بلدی میخواهد و ضربزدن و خواندن تنها بخشی از آن است؛ «همانطورکه در ورزش رزمی هم پیشرفت با رتبهبندی همراه است، در ورزش باستانی هم این روال وجود دارد. مرشد باید رتبهبندی باستانیکارها را بلد باشد تا سوءتفاهم پیش نیاید. نگویند رفتیم فلان گود و مرشدش ما را نشناخت. این موضوع برای مرشد و زورخانه کلی دردسر دارد.»
او درباره رتبهبندی در ورزش زورخانهای میگوید: مرشد برای ورزشکاری که یک سال سابقه دارد، هنگام چرخزدن منکری میفرستد، یعنی میگوید «بر منکر علی (ع) لعنت» و دیگران میگویند «بیش باد!». این رتبه اول است. وقتی ورزشکار سه سال سابقه دارد، هنگام چرخزدن مرشد برایش صلوات میفرستد که این رتبه دوم است.
به گفته بخارایی، مرشد برای ورزشکاری که ششسال سابقه دارد، وقت بالا و پایینآمدن از گود صلوات میفرستد که این رتبه سوم است. وقتی این سابقه به دوازدهسال برسد و ورزشکار بیشتر از ۲۲ سال داشته باشد، وقت آمدن و رفتن از درآیگاه (ورودی) زورخانه، مرشد صلوات میدهد که این رتبه چهارم است. وقتی سابقه به پانزدهسال رسید، مرشد برای آن ورزشکار هنگام بالا و پایین آمدن از گود ضرب مینوازد که این رتبه پنجم است.
این مرشد زورخانه ادامه میدهد: این رتبهها تا ۹ ادامه دارد و متناسببا سابقه و سن ورزشکار تغییر میکند. در رتبه نهم، ورزشکار با ۴۵ سال سابقه و داشتن دستکم ۶۵ سال سن، وقت آمدن و رفتن از درآیگاه زورخانه، مرشد برایش زنگ میزند که میگویند آن فرد صاحب زنگ است؛ البته افراد کمی در کشور صاحب زنگ هستند. رعایت این اصول آنقدر مهم است که میاندار گود به کمک مرشد میآید و حواسش هست رتبه کسی از قلم نیفتد.
محمدآقا معتقد است ورزش باستانی باعث شده است او در مواجهه با مردم صبورتر رفتار کند؛ «من سالهاست راننده تاکسی هستم و هرروز با آدمهای زیادی ارتباط دارم. فکر میکنم رفتن به زورخانه حالم را خوب میکند و باعث میشود آرامش بیشتری داشته باشم. راستش تأثیر خوبی که این رشته در آرامش روانم داشت، باعث شد پسرم را از بچگی با زورخانه آشنا کنم. حالا او زودتر از من حاضر میشود و منتظر میماند تا به زورخانه بیاید.»
مهدی کنار پدرش آرام و متین نشسته است و با دقت به حرفهایمان گوش میدهد. سیدجواد سیدی، مربی گود است و استخوانخرد کرده این رشته. سیدی میگوید: مهدی از هشتسالگی همراه پدرش به گود میآید. حالا چهارسال است که هم ورزش میکند و هم کنار دست پدرش ضرب میگیرد و آواز میخواند. او از مهدی میخواهد برایمان آواز بخواند.
فکر میکنم رفتن به زورخانه حالم را خوب میکند و باعث میشود آرامش بیشتری داشته باشم
مهدی هم صدایش را رها میکند: کدوم کوه و کمر، نقشِ تو داره، یار؟ / کدوم مه جلوه روی تو داره؟ / همون ماهی که از قبله زند فریاد/ نشون از طاق ابروی تو داره/ مجنون نبودُم، مجنونُم کردی/ از شهرِ خودُم بیرونم کردی...
سیدی میگوید: گاهی تا پدرش آماده شود، مهدی نصف برنامه را خودش مرشدی میکند و راه میبرد. من در طول دوره ورزشیام نوجوانان بسیاری دیدهام که باید مواظبشان باشی، اما مهدی پسر مؤدب و آرامی است. کارش را هم خوب یاد گرفته است.
این مربی ادامه میدهد: قصد داریم که مهدی، گرفتن رتبه را با آزموندادن شروع کند تا وقتی پنجاهسالش شد، صاحب زنگ شود. (قند توی دل مهدی آب و تا بناگوش سرخ میشود و میخندد).
وقتی از مهدی میپرسم چطور به این رشته ورزشی علاقه پیدا کرده است، میگوید: وقتی پدرم ضرب میزد، گوش میکردم. انگار این صدا رفت توی ناخودآگاهم. آرامآرام یادگرفتم.
او و پدرش از کتاب شعرها برای خواندن اشعار استفاده میکنند. مهدی میگوید: درستش این است که مرشد اشعار حماسی مانند شاهنامه بخواند. سعی میکنم این موضوع را رعایت کنم. در مناسبتهایی مانند ولادتها و محرم و صفر اشعارمان فرق میکند و مناسب آن شرایط است.
ورزشکاران آرامآرام خودشان را برای ورزش آماده میکنند. محمد بخارایی و پسرش هم میروند تا یک شب دیگر، مراسم گود را بچرخانند.
* این گزارش سهشنبه ۱۸ دیماه ۱۴۰۳ در شماره ۵۹۷ شهرآرامحله منطقه ۷ و ۸ چاپ شده است.