خوشبحال هیچ کس نیست!
«زنگ انشاء» چیزی است که شاید هیچگاه از ذهن خیلی از ما بیرون نرود. آن روزها که دورهم مینشستیم و انشای «تابستان را چگونه گذراندید» و «میخواهید در آینده چهکاره شوید» مینوشتیم و برای رفتن پای تخته و خواندنش لحظهشماری میکردیم.
هر چند شاید تابستان خیلیها شبیه هم بود و بیشتر از نصف همکلاسیهایمان دوست داشتند یا دکتر شوند یا معلم! در کلاسهای ادبیات امروز اگر چه به جای زنگ انشاء، «چگونه بنویسیم و چگونه بخوانیم» آمده است، اما انگار صفای روزهای قدیمی ساعت انشای ما عطر چای دودی را داشت و بیشتر به دل مینشست. به بهانه خاطره خوش همان زنگ انشاءهای، تصمیم گرفتیم سری بزنیم به «حسین عباسزاده»، نویسنده جوان و موفق شهرمان که فعالیتهای زیادی در عرصه نویسندگی در مشهد و شهرهای همجوار داشته است.
-ابتدا از خودتان بگویید و هر آنچه فکر میکنید باعث آشنایی بیشتر مخاطبان ما با شما میشود؟
حسین عباسزاده هستم. متولد شهریور ۱۳۵۸. لیسانس عمران دارم و به دلیل شغل پدرم در شهرها و محلههای مختلفی زندگی کردهام. در حال حاضر در منطقه کارمندان زندگی میکنم.
-محلهتان را چطور میبینید، منظورم ارتباطتان با هممحلهایها و همچنین برخورد آنان با شماست؟
من در مناطق مختلف شهر مثل آزادشهر و سیدرضی زندگی کردهام. الان هم مدتی است که ساکن منطقه کارمندان هستم. سکوت و آرامش اینجا برای من دوستداشتنی است و به دلیل حرفهای که دارم ارتباطم با مردم بیشتر است و برای هممحلهایهایم احترام ویژهای قائلم.
-میخواهیم گریزی بزنیم به گذشته، چه چیزی شما را به سمت نویسندگی کشاند؟
از نظر من هنر، ذاتی و ژنتیکی است که در فرد ظهور مییابد و در صورتی که به درستی پرورش یابد نتیجه خوبی در پی خواهد داشت. علاقه به هنر از همان دوران کودکی در ذهنم شکل گرفت. در ۸ یا ۹سالگی با خرید ۶جلد کتاب از نمایشگاه و نوشتن قصههای کودکانه وارد دنیای داستان شدم. حتی اسم تکتک کتابها را به خاطر دارم. «درخت انار» یکی از کتابهایی بود که قصهاش را هنوز به یاد دارم و جالب است که هنوز هم آن کتابها را نگه داشتهام.
-بهصورت جدی و حرفهای چگونه وارد این کار شدید؟
شاید ۲۲سالگی طلوع نویسندگی حرفهای من بود. با توجه به علاقه زیادی که داشتم وارد انجمن «ماتیکان» شدم و راههای رسیدن به کارهای مورد علاقهام برایم روشن شد. سپس به شکل جدی در حوزه هنری مشهد فعالیت کردم و در حال حاضر نیز مسئول دفتر آفرینشهای ادبی حوزه هنری خراسان رضوی و مسئول ادبیات پایداری حوزه هنری خراسان رضوی هستم.

-آیا تحصیلات شما در کار نویسندگیتان تاثیر داشته است؟
نویسندگی یعنی الهام از آنچه در اطراف ما میگذرد. از نظر من کوچکترین اتفاق هم میتواند در ذهن یک نویسنده تاثیر داشته باشد. من هم با اینکه در ارتباط با تحصیلاتم فعالیتی نداشتم، اما این تجربه از زندگیام را حفظ کردم.
-از کارهایتان برایمان بگویید؟
کتابهای «پشت آن تپه» و «لبخند پشت پنجره» چاپ شده است در مجموعه داستانهای «گلهای این باغ» و «نقطه اوج» و «ایستادگی یک گز» نیز داستان دارم و مجموعه داستان دیگری از خودم به نام «خوش به حال هیچ کس» نیز در انتظار چاپ است.
در حوزه کارهای اجرایی هم مسئول جلسه عصر سهشنبه حوزه هنری هستم. از سال۸۶ داوری چند جشنواره مانند جشنواره یکقطعه ادبی و نقطه اوج، جشنواره داستانهای کوتاه نیشابور، جشنواره امر به معروف و نهی از منکر، جشنواره داستانی طلای کثیف و جشنواره داستانهای قرآنی و... را به عهده داشتهام. همینطور در چند شهر استان خراسان نیز به عنوان مدرس داستان کوتاه فعالیت داشتم.
-در بین کتابهایتان، عنوان «خوش به حال هیچ کس» را برای یکی از کارهایتان انتخاب کردهاید، در این باره توضیح میدهید؟
این کتاب که مجموعه ۱۰ داستان با موقعیتهای مکانی و شخصیتهای متفاوت است که در انتظار چاپ قرار دارد و عنوان کتاب مربوط به هیچکدام از داستانها نیست و در واقع یک نگاه کلی به مجموعه است.
-چرا خوش به حال هیچکس؟ فلسفه و نگاه شما برای انتخاب این اسم چه بوده است؟
اگر نگاهی به اطرافمان بیندازیم میبینیم که خیلی از ما حسرت زندگی دیگری را داریم، حسرتی که برخواسته از آگاهی کمِ ما نسبت به واقعیت زندگی آن شخص است و در واقع ما فقط پوسته و ظاهر زندگی دیگران را میبینیم و اگر وارد زندگی همین افراد شویم، میبینیم که آنان نیز مشکلاتی دارند که ما از آن بیخبریم ومهمتر اینکه همین افراد خود حسرت زندگی شخص دیگری را دارند. در یک جمله کلی میشود گفت که هم خوشبه حال همه است و هم خوش به حال هیچ کس و این بستگی دارد به نگاه ما به زندگی.
داستان نیمهکاره زیاد دارم گاهی یک قصه را تا مراحل پایانی میرسانم و تازه آنجا میفهمم این داستان من نیست
-پس ظاهرا شما در مشهد به عنوان یکی از فعالان این رشته مطرح هستید، اگر بخواهید برای ما یک تعریف از داستان داشته باشید چه خواهید گفت؟
البته باید بگویم دوستان زیادی در این حرفه فعالیت دارند و توانستند هنر نویسندگی را در مشهد زنده نگاه دارند. اما تعریف خاص من برای داستان عبارتی ساده است؛ «خلق یک موقعیت یا یک شخصیت».
-به عنوان کسی که مدیریت اجرایی را در جشنوارهها به عهده دارید، آیا برای یک نویسنده کسب رتبه در چنین مکانهایی نشانگر توانایی آن فرد است؟
به هر حال با توجه به مولفهها و حس رقابت و حساسیتی که در اینگونه جشنوارهها به وجود میآید، نمیتوان منکر توانایی نویسندگان برگزیده شد. اما با این حال از دیدگاه شخصی، گاهی ما در تشخیص این امر بیشتر درگیر محتوای جشنواره میشویم تا توانایی نویسنده در شکل دادن صحیح ساختار و فرم اثر. به زبان سادهتر وقتی جشنوارهای موضوعی برگزار میشود، خواهناخواه داوران درگیر مسائلی میشوند که چندان با آن موافق نیستم.
-آیا تا به حال داستانی نوشتهاید که از آن ناراضی باشید؟
باید اعتراف کنم که داستان نیمهکاره زیاد دارم مثلاگاهی پیش میآید که یک قصه را تا مراحل پایانی میرسانم و تازه آنجا به این نتیجه میرسم که این داستان من نیست. همچون زندگی، در دنیای داستان هم باید و شاید زیادی وجود دارد. داستانهای زیادی را هم تکمیل کردهام که از آن خوشم نیامده است. الان در یک قصه شخصیتی را به نام کریم ساختهام که یک سال است در لانه روباه مانده است و هنوز نتوانستهام برایش کاری انجام دهم!
-در خلق شخصیت از چه عواملی کمک میگیرید؟
روش من برای نوشتن اینگونه است که از یک الهام یا صحنه استفاده میکنم و شخصیتها بنا به موقعیت قصه شکل میگیرند و من هیچ دخل و تصرفی در آن به معنای واقعی ندارم مثلا وقتی قرار باشد بنا به موقعیت داستان یک نجار وارد شود این اتفاق به خودی خود در داستان میافتد و اینگونه است که قصه ادامه پیدا میکند.
-روش خاص شما در نوشتن یک اثر چگونه است؟
در مرحله اول با یک تلنگر و به دور از بحثهای داستانی هر آنچه زاییده ذهنم باشد را روی کاغذ میآورم. در مرحله دوم قصه را بازخوانی میکنم و هر آنچه که لازم بدانم را حذف میکنم. در مرحله سوم وارد چهارچوب داستانی میشوم و آنجاست که تصمیم میگیرم قصه در چه چهارچوب، ژانر و زاویه دیدی شکل بگیرد. مرحله چهارم زمانی است که داستان از نظر خودم تمام شده است و آن را به چند تن از دوستان صاحبنظرم ارائه میکنم و نقد آنان را دریافت میکنم و سپس از نظرات آنان در بازنویسی نهایی استفاده خواهم کرد.
-به عنوان کسی که بیشتر از ۱۰سال است به صورت مداوم در این کار فعالیت دارید به علاقهمندان این رشته چه پیشنهادی میدهید؟
بدون شک صاحبنظران زیادی در این کار هستند که میتوانند به بهترین شکل این سؤال را پاسخگو باشند، اما با توجه به تجربه اندکم میتوانم بگویم یک نویسنده باید چهار چشم برای دیدن و ۶ گوش برای شنیدن داشته باشد.
یعنی دو برابر یک فرد عادی به اطرافش توجه داشته باشد وباید چند بار بیشتر از چیزی که میبیند بشنود. سپس باید خوب تجربه کند؛ یکی از راههای تجربه کردن زیاد خواندن است. حک کردن و ضبط تمام چیزهای که میبیند نیز از اهمیت بسیاری برخوردار است تا در موقع لزوم از آن استفاده کند و سعی کند سواد و تعریف درست و کاملی از نوشتن داشته باشد.

-منظورتان از سواد نویسندگی چیست؟
ما باید ساختار و فرم را در داستان بشناسیم و به آن اهمیت بدهیم زیرا قرار نیست هر چیزی که نوشته میشود به آن سربرگ داستان خورده شود. هر چند قبول این مسئله ممکن است برای نویسندگان تازهکار کمی سخت باشد، اما ما باید به آنچه واقعیت دارد، احترام بگذاریم.
-چه کتابها یا نویسندگانی روی زندگی شخصی یا اجتماعی شما تاثیر داشتهاند؟
نمیتوانم نام کتاب یا نویسنده خاصی را بیان کنم زیرا از نظر من هر کتاب حتی برای یک بار خواندن نوشته شده است. شاید بتوانم صدها نام بگویم، اما به طور خاص نوشتههای سیمین دانشور و غلامحسین ساعدی را دوست دارم. کتابهای مارکز و موراکامی و دنیو بودزاتی را هم میپسندم.
-تفاوت یک نویسنده خوب با بد را در چه میبینید؟
ما انسانها در حسها با هم مشترکیم، مثل احساس ترس، عاشق شدن، شاد بودن و...، تنها چیزی که به یک نویسنده توانایی بیشتری میدهد این است که این احساسها را بیشتر و بهتر درک کند.
-آیا عادتهایی در نویسندگی دارید؟
نه، من هیچ عادت خاصی برای نوشتن ندارم. مثلا اصلا خودم را مقید نمیکنم که باید در جای ساکت یا ساعت خاصی بنویسم، برای من درگیری ذهنی که با داستان به وجود میآید کافی است.
-به نظرتان روزی میآید که شما داستان زندگیتان را به صورت کتاب درآورید؟
به هرحال نمیتوان منکر این واقعیت شد که رد پای هر نویسندهای در کارش دیده میشود، اما خود من سعی میکنم از این مسئله فرار کنم، به ویژه اینکه از زندگینامهنویسی چندان خوشم نمیآید و اثر فاخری هم در این زمینه ندیدهام.
-به عنوان کسی که مسئولیت اجرایی دارید برای کمک به هنر نوشتن در محله چه خواهید کرد؟
شاید سالهای گذشته منطقه۶ از نظر کلاسهای داستانی وضعیت بهتری داشت، مثلا کلاسهایی در کتابخانه نواب، فرهنگسرای غدیر و پارک وحدت که دیواربهدیوار منطقه ماست برگزار میشد که علاقهمندان میتوانستند در آنجا گردهم بیایند. من دوست دارم باز هم آن حال وهوا در محله باشد و البته خودم نیز میتوانم به علاقهمندان به نویسندگی کمک بیشتری کنم.
- و حرف آخر؟
امیدوارم روزی برسد که هنر نویسندگی جایگاه خودش را در کشور پیدا کند و بچههای ما این جمله آشنا را هیچگاه از یاد نبرند که «کتاب عضوی از خانواده ماست.»
* این گزارش در شماره ۵۴ شهزرآرا محله منطقه ۶ مورخ ۶ خردادماه سال ۱۳۹۲ منتشر شده است.
