حاجناصر کفایی، مدتی شبیه پیک موتوری، برای حفاظت از اطلاعات، پیامهای سری فرماندهان را در جنگ تحمیلی جابهجا میکرد. میگوید: حتی وقتی از اصطلاحات خاص استفاده میکردیم، دشمن متوجه حرفهایمان میشد.
وقتی در خانوادهای سه بچه باشند و هرکدام از این سه در زمینهای موفقیتی به دست آورده باشد، دیگر بحث تصادف یا فقط استعداد و تلاش نیست؛ لابد اطرافیانی بودهاند که محیط و شرایط مناسبی برای این سه بچه فراهم کردهاند.
علیاصغر زارعزاده از روزهای جمعآوری کمکهای مردمی برای جبهه یاد میکند: این کمکها از همان سال ۱۳۵۹ شروع شد و تا پایان جنگ تحمیلی ادامه داشت. با بلندگو به مردم اعلام میکردیم که: «خودروی جمعآوری کمکهای مردمی به جبهه» آمده است.
اسدالله شاهسونی، جوان دلیری بود که روز شهادتش، در حالیکه پاتک خورده بودند، به همرزمانش گفته بود تا او دشمن را سرگرم میکند، همگی سنگر را رها کنند.
گلخانه شهرداری منطقه ثامن با گلهای رنگارنگ و درختچههای متنوعش، سالهاست خانه دوم علی محمدپور، جانباز سیدرصد اعصابوروان است، مأمنی سرشار از آرامش که حاصل دسترنج خودش در ۲۱ سال گذشته است.
ماشاءالله خانم تعریف میکند: خدابیامرز حاج محمدابراهیم همیشه میگفت: خلیل، عصای دستم بود! رفیقم بود. وقتی او خبر شهادت پسرش را شنیده بود، گفته بود «کمرم شکست.»
مهدی خانی به نیت زندهنگهداشتن فداکاری شهدایی که روی سیمهای خاردار خوابیدند تا همرزمانشان از میدان مین عبور کنند، رکورد خوابیدن روی سیم خاردار و تحمل شکستن ۵۴۰ کیلو بتن را به ثبت رساند.