معلولیت فاطمه سروریزاده در پی اشتباه پزشکی رقم خورد
فاطمه از آن دخترهایی است که میتوان اراده و انگیزه و امید را در او دید. در یک ساعتی که ما با او به گفتوگو نشستیم، لبخند از چهرهاش جدا نمیشد و به آرامی، پاسخ سؤالهایمان را میداد. انگار همهچیز را خیلی بهتر از آنکه فکرش را میکردیم، پذیرفته بود.
«همهچیز» یعنی آسیب نخاعی که بهدلیل عمل جراحی و به گفته خودش، تصمیم زودهنگام پزشک، به آن دچار شد و او حالا نزدیک به سیسال است که با این معلولیت، کنار آمده و از دوران نوجوانی، مهارتها و علاقههایش را پیدا کرده است. او امروز یک ورزشکار، کنشگر اجتماعی و هنرمندی است که با هنر عروسکبافی، گاهی درآمدی هم دارد، اما همه قصه زندگی بانوی محله شهید آوینی این نیست.
قصور پزشکی و معلولیت
فاطمه سروریزاده متولد ۱۳۷۵ است. بقیه خواهر و برادرهایش در سلامت جسمی به سر میبرند و تنها اوست که در روز تولدش، بهدلیل عمل جراحی و برداشتن غدهای که در کمرش پیدا شده بود، دیگر نتوانست راه برود؛ «روزی که به دنیا آمدم، همان روز هم عمل شدم، اما برخلاف وعده پزشک متخصص که گفته بود بعداز شش ماه وضعیتم رو به بهبودی میرود، دیگر هیچوقت نتوانستم راه بروم.»
خیلی سخت است که امیدی، ناامید شود و بهدلیل قصور پزشکی یا تشخیص اشتباه، این اتفاق بیفتد و شکایتی هم کارساز نباشد؛ زیرا او میگوید «من دوستی دارم که مانند من غدهای در کمرش بود ولی در دوسالگی عمل شد و الان با اینکه وضعیت پاهایش طبیعی نیست ولی حداقل میتواند راه برود.»
شاید اگر آن پزشک کمی صبر میکرد و فاطمه تازهبهدنیاآمده را دیرتر زیر تیغ جراحی میبرد، او امروز دیگر برای رفتوآمدهایش نیاز به ویلچر نداشت؛ هرچند باز هم این موضوع را نمیتوان به قطعیت گفت و مهم این است که امروز، فاطمه با این موضوع کنار آمده است و زندگی میکند.
ناجی تنهایی فاطمه
فاطمه تا هفدهسالگی با حمایتهای پدر و مادرش زندگی میکرد و جز خانه و خانواده و چند دوست در مدرسه، کسی را نمیشناخت. تحصیل را تا پایان دوره راهنمایی، در یکی از مدارس ویژه معلولان در سیدرضی گذراند و مقطع دبیرستان را در یکی از مدارس عادی محله ادامه داد. سال ۹۲، تاریخ مهمی برای فاطمه و دنیای ویلچری اوست؛ زیرا پدرش در آن سال فوت کرد و شرایط برای همه خانواده بهویژه او و مادرش سختتر شد. اما در همان سال دری جدید به رویش باز شد؛ «آن زمان همه کسانی که اطرافم در محله میدیدم سالم بودند و تا هفدهسالگی فکر میکردم در گلشهر فقط من معلولیت دارم تا اینکه سال ۹۲ با آقای عبدی آشنا شدم.»
مرتضی عبدی که خودش معلولیت حرکتی دارد، مؤسسه «باور سبز» را ویژه توانیابان در همین محله شهید آوینی تأسیس کرده است. او یک روز بهطور کاملا اتفاقی، فاطمه و مادرش را که از دبیرستان برمیگشتند، در یکی از کوچههای محله دید و از فاطمه خواست به مؤسسه بیاید و با محیط آن آشنا شود. این آشنایی، نخستین گام فعالیتهای اجتماعی فاطمه بود و مؤسسه باور سبز، شده بود ناجی تنهاییهای فاطمه که تا آن زمان، جز درس و کتاب و خانه و خانواده، دنیای دیگری نداشت.
سریعترین ویلچرران کشور
آشنایی با مؤسسه «باور سبز» همانا و جرقههای امید و خودباوری و تلاش و پشتکار همان. فاطمه با شرکت در نخستین مراسم مؤسسه که جشنی ویژه معلولان بود، تازه فهمید که در محله تنها نیست و با خود گفت «چه جالب! گلشهر چقدر معلول دارد. پس من تنها نیستم!» و امیدش به ادامه زندگی بیشتر شد. شرکت در تمرینات ورزش ویلچررانی و تنیس هم از ثمرات حضورش در این مؤسسه بود و توانست با تمرین زیاد و حمایتهای مربیاش سال ۹۳، در مسابقات ویلچررانی که در تنکابن برگزار شد، بهعنوان نماینده خراسان رضوی، مقام اول کشوری را کسب کند.
البته از بین این دو رشته ورزشی، علاقه فاطمه بیشتر به تنیس است؛ او مدتی در باشگاهی در آسایشگاه فیاضبخش، تنیس تمرین میکرد و همهچیز آنجا برایش مهیا بود، اما بهدلیل هزینه زیاد رفتوآمد و شرایط سخت مالی که بعداز فوت پدر برای خانواده ایجاد شده بود، نتوانست تا مدتی این رشته را ادامه دهد.

تلاش برای درآمدزایی
فاطمه همزمان با گرفتن دیپلم، کار را هم شروع کرد و اجازه نداد معلولیت، او را محدود کند. مدتی در یک آژانس تاکسیرانی بهعنوان منشی و بعد هم در کارگاهی چندمنظوره مشغول کار شد.
فاطمه که بعداز آشنایی با مؤسسه مرتضی عبدی در دوره عروسکبافی شرکت کرده بود و گاهی عروسک و پلیور و جوراب میبافت، امروز بیشتر عروسک میبافد و میفروشد، اما فروش طوری نیست که بخواهد درآمد قابل توجهی برایش داشته باشد؛ «درآمد خاصی که هزینههایم را تأمین میکند از عروسکبافی ندارم. صفحهای در فضای مجازی برای فروش دارم، اما آنقدرها فعال نیست و خودم هم وقت نمیکنم که دائم پای بافت عروسک وقت بگذارم.»
مادرم مهمترین نقش را در موفقیتهایم داشته است. او همیشه میگوید فاطمه برای من عزیزتر است
عروسکهای فاطمه با اینکه قیمت چندانی ندارد و گرانترین آنها ۳۰۰ هزار تومان است، بهراحتی فروش نمیرود. گاهی در نمایشگاهها هم شرکت میکند، مانند نمایشگاه صنایع دستی معلولان که شهرداری منطقه ۵ به مناسبت روز جهانی معلولان، برای او و چندنفر دیگر راهاندازی کرد و در ساعات اداری در ساختمان شهرداری دایر بود، اما باید برای بهبود کسبوکار این افراد این حمایتها نهتنها ازسوی شهرداری، که ازسوی دیگر ارگانها نیز لازم است صورت گیرد.
کنشگری برای معلولان
فاطمه هنوز هم درحال یادگیری است و قصد دارد حالا که اوضاع مالی خانواده بهتر شده است، درسش را ادامه بدهد؛ زیرا بعداز دیپلم و فوت پدر، بهخاطر شرایط مالی، در کنکور شرکت نکرد.
او اکنون دورههای ادمینی و کامپیوتر را در مجتمع توانیابان که زیرنظر سازمان بهزیستی است، میگذراند. علاوهبر اینها، او از سال گذشته، بهعنوان نماینده جامعه معلولان، عضو شورای اجتماعی محله شهید آوینی شده است و مسائل آنها را پیگیری میکند؛ مثل اختصاص وسیله نقلیه عمومی ویژه معلولان، پیگیری بهسازی و روکش آسفالت معابر و پیادهروها که وضعیت مناسبی برای عبورومرور معلولان ندارند. همچنین بهدنبال اختصاص سالنی برای ورزش معلولان است تا آنهایی که مانند خودش به ورزش علاقهمند هستند، برای چندساعت ورزش در هفته، نیاز نباشد از محله بیرون بروند و نگران هزینه باشگاه و رفتوآمدشان باشند.
بعد از شنیدن همه اینها، از فاطمه میپرسم چرا تا این حد، برای شورای اجتماعی وقت میگذارد. پاسخ میدهد: علاوهبر اینکه خودم حس خوبی از این کار پیدا میکنم و حضور در اجتماع را دوست دارم، دلم میخواهد کاری برای معلولان هممحلهایام انجام بدهم و گرهی از مشکلات آنها باز کنم.
عزیزدردانه مادر
«خانواده بسیار حمایتم میکند و تشویقهای آنها باعث شد مقام قهرمانی ویلچررانی را کسب کنم.» این جملهای است که فاطمه درباره حمایتهای خانواده بهویژه مادرش میگوید. او فرزند کوچک خانواده است و دو برادر و سه خواهر دارد که هرکدام به کاری مشغول هستند و دونفرشان هم ازدواج کردهاند و فاطمه بیشاز همه با مادرش در ارتباط است؛ «مادرم مهمترین نقش را در موفقیتهایم داشته است. او همیشه میگوید فاطمه برای من عزیزتر است.»
فاطمه به اینجای صحبت که میرسد، لبخندی میزند و ادامه میدهد: بقیه خواهرها و برادرهایم یک جورهایی به من حسودیشان میشود، چون عزیزدردانه مادرم هستم.
* این گزارش دوشنبه ۱۷ آذرماه ۱۴۰۴ در شماره ۶۵۰ شهرآرامحله منطقه ۵ و ۶ چاپ شده است.
