کد خبر: ۱۳۵۸۴
۱۶ آذر ۱۴۰۴ - ۱۱:۴۴
بعثی‌ها هم‌وزن سردار رستمی جایزه طلا تعیین کردند!

بعثی‌ها هم‌وزن سردار رستمی جایزه طلا تعیین کردند!

رژیم بعث عراق برای اسارت شهید رستمی جایزه تعیین کرده بود؛ طلا به‌اندازه وزن خودش. این را همسر شهیدرستمی می‌گوید. نقش موثر بابارستمی در آزادسازی سقز و سنندج و کردستان آنقدر بود که حاضر شوند هم‌وزن یک رزمنده، طلا بدهند.

رژیم بعث عراق برای اسارت شهید رستمی جایزه تعیین کرده بود؛ طلا به‌اندازه وزن خودش.» این را همسر شهیدرستمی می‌گوید. الحق هم جایزه وسوسه‌برانگیزی است. شاید نقش موثر بابارستمی در آزادسازی سقز و سنندج و کردستان بوده است که چنین حرص بعثی‌ها را درآورده بود که حاضر شوند هم‌وزن یک رزمنده، طلا بدهند.

سال‌ها از شهادت چنین بزرگ‌مردی می‌گذرد؛ مردی که در همسایگی ما در محله کارمندان دوم و در بولوار شهیدرستمی زندگی می‌کرد و هنوز هم، خانه‌اش همان است و همسر و خانواده‌اش حاضر نشده‌اند محله قدیمی خود را بگذارند و بروند. آنان هنوز هم در بولوار شهیدرستمی زندگی می‌کنند و حتی قدیمی‌های محل، بابارستمی را به یاد دارند. 

به گفته همسرش «شاید هم‌محله‌ای‌های قدیم خوب به خاطر داشته باشند که در سرمای زمستان، بابارستمی داوطلبانه بین مردم نفت پخش می‌کرد و هنگامی که به خانه برمی‌گشت، پاهایش تا زانو یخ بسته بود؛ شهیدرستمی خیلی دوست داشت این محل آباد باشد، یادم هست اولین شبی که چراغ و روشنایی بولوار را گذاشته بودند، سرازپا نمی‌شناخت.» زهرا بهادری، زندگی همسر شهیدش را خیلی خلاصه، این‌طور تعریف کرد: شهید تنها فرزند خانواده‌اش بود و پدر و مادرش به دلیل علاقه فراوانی که به او داشتند، نام «بابا» را برایش انتخاب کردند. شهیدرستمی سال ۱۳۲۵ در روستای رهورد قوچان به دنیا آمد.‌

می‌خواستیم بدانیم احساس پدر و مادر در زمان شهادت تنها فرزندشان چه بوده است که همسر شهید گفت: آنها خیلی سال پیش فوت کرده بودند و شهادت تنها فرزندشان را ندیدند. بابارستمی روی پای خودش بزرگ شده است.

 

دوشادوش آیت‌الله خامنه‌ای و شهید چمران

همسر شهید در ادامه افزود: سردار رستمی، کارمند جهاد کشاورزی بود و در بایگانی کار می‌کرد. او از همان اوایل انقلاب به منطقه کردستان رفت و زمان جنگ کنار آیت‌ا... خامنه‌ای و شهید چمران شروع به پاک‌سازی منطقه کردند.

از حرف‌های او می‌توان فهمید که شهیدرستمی از همان اوایل انقلاب در منطقه کردستان بوده است. این شهید بزرگوار در آخرین ماموریتش ۶۰۰ رزمنده را به مشهد می‌آورد و قرار بوده ۷۰۰ نفر دیگر را دوباره به کردستان اعزام کند؛ ماموریتی که هیچ گاه به پایان نرسید و با شهادت بابارستمی ناتمام ماند.

 

«یا مهدی (عج)»، آخرین کلام بابارستمی

بهادری درخصوص چگونگی شهادت همسرش که حتی روز آن را به خاطر دارد، چنین گفت: روز چهارشنبه، ۱۷ دی سال ۵۹ بود که شهیدرستمی و شهیدنوراللهی به دست منافقین در جاده سبزوار به شهادت رسیدند. منافقین با ازکارانداختن سیستم ترمز خودرو، باعث شدند که آنان نتوانند خودرو را کنترل کنند و پس از انحراف از مسیر، خودرو با تپه‌ای برخورد می‌کند و این دو به شهادت می‌رسند.

او به یاد آورد: شاهدانی که همان زمان و در واپسین لحظات زندگی بابارستمی کنارش بودند، ذکر «یامهدی (عج)» را چند بار از زبان او می‌شنوند و پس از آن بابارستمی به هم‌رزمان شهیدش می‌پیوندد. در این هنگام همسر شهید نیز چندبار کلمه «یامهدی (عج)» را با بغضی فروخورده تکرارمی‌کند.

 

نقش کلیدی سردار رستمی در آزادی کردستان سبب شد بعثی‌ها هم‌وزنش جایزه طلا تعیین کنند

 

ارتباط نزدیک بابارستمی و رهبر

چندی پیش، هم‌سنگران شهیدرستمی در خانه او جمع شدند و با بیان خاطراتی از او، یادش را بار دیگر زنده کردند. علی مولوی، یکی از هم‌رزمان شهیدرستمی است و در بخشی از خاطراتش با اشاره به ارتباط نزدیک بابارستمی با مقام معظم رهبری که آن موقع نماینده امام در شورای عالی دفاع بود، عنوان کرد: قرار شد یک گروهان نیرو را بردارم و به جاده سوسنگرد برویم. از جاده حمیدیه، خودمان را به ارتفاعات «ا... اکبر» رساندیم و آنجا مستقر شدیم. سه روز بعد به ستاد برگشتم تا درباره کمبود سلاح، خودرو، بیسیم و مهمات صحبت کنم. شهید بابارستمی گفت نگران نباش؛ نامه‌ای دارم که با آن به‌زودی مشکلات حل خواهد شد.

او ادامه داد: من آن موقع نفهمیدم این نامه چه بود و چه می‌خواست بکند ولی چند روز بعد به گروهان ما که چهار قبضه «ژ ۳» بیشتر نداشت، تعداد قابل‌توجهی سلاح و مهمات دادند. بعد‌ها متوجه شدم ایشان دستخطی از مقام معظم رهبری برای یکی از افسران پادگان ۹۲ زرهی اهواز گرفته بودند.

مولوی به یاد می‌آورد: شهیدبابارستمی خودش نقل کرد افسر ارتشی سلاح و مهمات خواسته‌شده را تا پشت سیم‌های خاردار پادگان آورد و گفت شما بیایید و ببرید. من مسئولیتی قبول نمی‌کنم و چیزی به‌خاطر نمی‌آورم.

این هم‌رزم شهید اضافه کرد: بابارستمی جهادگری مخلص و خستگی‌ناپذیر در سپاه خراسان بود که مجاهدتش دیروز در خاموشی بود و امروز در گمنامی؛ امروز هم خانواده بزرگوار شهیدبابارستمی باعث افتخار و نماد ایستادگی و مقاومت هستند.

 

 کار به جایی رسید که بنی‌صدر دستور داد تعدادی سلاح و مهمات به بابارستمی داده شود

بابارستمی میان ما غریبه بود

سیدهاشم درچه‌ای، از دیگر هم‌رزمان شهیدبابارستمی در این نشست صمیمی گفت: بابارستمی میان ما غریبه بود. او روح بلند و سرشار از معنویت شهیدبابارستمی را ناشی از ایمان و اخلاص او ذکر کرد و افزود: به‌ترتیب اسلام، مردم کشورش، هم‌رزمانش، خانواده و دست آخر به خودش توجه داشت. درچه‌ای در ادامه خاطره‌ای از بابارستمی در کردستان گفت: پیش از حضور ما مردم منطقه را نسبت به سپاه بدبین کرده بودند. برای همین مردم یا شهر را ترک کرده یا در خانه‌ها مخفی شده بودند. این باعث شده بود تامین نان و آذوقه غیرممکن شود. بابارستمی مسئول توزیع آرد و نانوای شهر را پیدا و راضی کرد تا سر کار برگردد و نان را به دست مردم شهر برساند و آذوقه نیروهایش را تامین کند.

او ادامه داد: از اینکه توانسته بود نان مردم شهر را تامین کند چنان خوشحال بود که با ذوق و شوق فراوان آن را برای نیروهایش تعریف می‌کرد، اما عده‌ای لب به انقاد گشودند که چرا اول آذوقه آنها را نرسانده است. کمتر کسی او را می‌فهمید، او میان ما غریبه بود.

نقش کلیدی سردار رستمی در آزادی کردستان سبب شد بعثی‌ها هم‌وزنش جایزه طلا تعیین کنند

 

من فرزند امام هستم

سردار عبدالحسین دهقان با اشاره به فرماندهی دلیرانه و اقتدار شهیدبابارستمی گفت: در تپه‌های ا... اکبر درگیری مختصری بین شهیدحشمتی و یک سرگرد ارتشی مستقر در همان نزدیکی پیش آمد. گزارش این درگیری را سرهنگ‌قاسمی، فرمانده وقت تیپ ۹۲ زرهی اهواز در جلسه‌ای به بنی‌صدر داد.

بنی‌صدر هم با لحنی تند در همان جلسه با شهیدبابارستمی برخورد کرد و گفت نیرو‌های خود را از تپه‌های ا... اکبر عقب ببرد. بابا رستمی هم محکم ایستاد و گفت آقای بنی‌صدر اگرچه تو فرمانده کل قوایی، من به دستور امام به اینجا آمده‌ام. او تصریح کرد: در ادامه جلسه کار به جایی رسید که بنی‌صدر نه‌تنها از موضعش عقب رفت که دستور داد تعدادی سلاح و مهمات هم از ارتش به بابارستمی داده شود. این برخورد جدی و محکم بابارستمی با بنی‌صدر بین همه فرماندهان دهان‌به‌دهان پیچیده بود. البته عده‌ای در همان موقع کوته‌فکری کرده بودند و بابارستمی را از طرفداران بنی‌صدر خطاب کردند، اما او درنهایت آرامش می‌گفت من فرزند امام هستم.

 

بابارستمی با رفتنش همه ما را یتیم کرد

محمدحسین آذرنیوا، مدیریت بابارستمی را مثال‌زدنی عنوان کرد و گفت: با شروع جنگ تحمیلی، اولین ستاد جنگ را در اهواز راه‌اندازی کرد درحالی‌که همه اعزام‌های سطح کشور به قرارگاه کربلا در اهواز می‌رسید. بچه‌های خراسان در میدان چهار‌شیر اهواز (کوی نیرو) مکانی مستقل را مهیا کرده بودند و با فرماندهی بابارستمی در چندین جبهه مهم و سرنوشت‌ساز می‌جنگیدند. فرماندهان ارشد جنگ این توان را فقط در نیرو‌های خراسان می‌دیدند.

او در ادامه درخصوص نام بابارستمی گفت: با همه این صلابت و نظامی‌گری به معنای واقعی برای نیرو‌ها مثل پدر بود. با بچه‌ها کشتی می‌گرفت، شوخی می‌کرد و به حرف‌هایشان گوش می‌داد. همه قبولش داشتند و برای همین حرفش هیچ‌وقت زمین نمی‌ماند. با کمال تاسف می‌گویم بابارستمی با رفتنش همه ما را یتیم کرد.

 

* این گزارش در شماره ۸۴ شهرآرا محله منطقه ۶ مورخ ۲۳ دیماه سال ۱۳۹۲ منتشر شده است.

آوا و نمــــــای شهر
03:04
03:44