دختر شهید غلامرضا جنگی میگوید:پدرم از اینکه اسم خیابان محل زندگیاش «آریاشهر» بود ناراحت بودند. برای همین یک روز صبح یک تین ۱۷ کیلویی را از هم باز میکنند و روی آن مینویسند آزادشهر.
۳۶ سال کم نیست برای انتظار؛ انتظاری که حتی با شنیدن صدای انداختن کلید به در تکرار میشود، انتظاری که گاهی در گلزار شهدای بهشترضا (ع) به پایان میرسد و کمی بعد دوباره آغاز میشود.
پدر شهید امجدی دوست داشت کاری کند که خانه پدریاش در جوار بارگاه حضرترضا (ع) آباد شود و همیشه زنده و پویا بماند.
اتفاقاتی رخ میدهد که عباس فرازی فقط ۱۰ سال نام « شهید » را یدک میکشد و بعد از این مدت، نامش از لیست شهدای بنیاد شهید خط میخورد.
آقا و خانم علیزادهیزدی که با هم نسبت فامیلی دوری دارند، مراسم ازدواجشان را در بوستان نیلوفر آبی و بر سر مزار شهدای گمنام برگزار کردند.
سه رزمنده بودیم؛ یکی سیدطالب، یکی سیدعلیاصغر و دیگری سیدعلیاکبر. سیدطالب گروهبان ارتش بود و من و علیاصغر بسیجی بودیم. هر سه همزمان به سهسوی جنگ فرستاده شدیم.
علیاکبر حبیبی، در زندگیاش بارها مورد امتحان الهی قرار گرفت، او هفت فرزند پسر خود را از دست داد و تنها دو دختر برایش باقی مانده است. به قول خودش، بارها پشتش خالی شد.