شهید - صفحه 53

هرچه به پدرم می‌گفتم من زنده‌ام باور نمی‌کرد!
پلاکم را با رزمنده‌ای به نام علم‌الهدی عوض کردم. خبر نداشتیم این پلاک‌ها کد دارد و راه شناسایی رزمندهاست بعد از شهادت. حالا آن بنده خدا شهید شده بود و کدش هم به نام من بود.
روایت مردی که در عزای پسرش سپید پوشید
سپاه مُصر بود که «خبری نیست» اما من که یقین داشتم پسرم شهید شده است، پنهانی چند عکس از او را برای مراسمش بزرگ کردم. چشم انتظار خبرش ماندم.
شهید نجاتی همیشه می‌گفت خدا بزرگ است
بین رزمنده‌ها هر‌کس در تنگنا و سختی می‌افتاد، وقتی ماجرایش را به شهید نجف نجاتی طرقی می‌گفت، فقط این جمله را می‌شنید که «خدا بزرگ است.»
همه دارایی‌ام را به یاد پسر شهیدم وقف کردم
مادر طلبه شهید علیرضا غفاریان همه دارایی‌اش را در راه خدا وقف کرد و اکنون در اتاقی پنجاه متری، در میان قاب‌های غبارگرفته روزگار می‌گذراند.
ازدواج آسان بر سر مزار دایی‌شهید
از مادرش مشورت خواست تا ببیند چطور می‌تواند دایی شهید ش را هم به مراسم دعوت کند. اعظم‌خانم پیشنهاد کرد که مراسم عقد را درکنار مزار برادر او در بوستان خورشید برگزار کنند.
معصومه خانم با همسرش به حج رفت و بی او برگشت
دهم ذی‌الحجه روز ناپدیدشدن ارسلان علی‌نژاد در شهر مکه است. تلاش‌های همسرش برای پیداکردن او بی‌نتیجه ماند و معصومه‌خانم تنها به ایران بازگشت.
شهید فرودی؛ ستاره‌ای که مثل هیچ‌کس نبود!
شهید مهدی فرودی یکی از فعال‌ترین گروه‌های انقلابی مشهد به نام «ستاره اسلام» را تأسیس کرد، نماینده نخست‌وزیری ایران در هندوستان بود، نویسنده رادیو شد، اما ترجیح داد همه را رها کند و برود جنگ.