
پدر و دختر نیک، شاعران محله شریف
مهدي آخرتي| شباهتشان به هم بسیار زیاد است، حتی اگر نشناسیشان میتوانی حدس بزنی که با هم نسبتی نزدیک دارند. در نگاه هردوشان دغدغههای مشابهی هست، در صدایشان یک طنین است و در دلشان یک هيجان با نام: شعر!
آنجا که پدر و دختری هر دو شاعر هستند باید به نظریه ارثی بودن هنر دوباره ایمان بیاوریم. به اینکه هنر میتواند مانند غم از پدر به دختر ارث برسد یا میتواند مانند عشق سینه به سینه در نسلها بچرخد. محمد و آرزو نیک؛ دو شاعر که یکی خاکستر روزگار را بر سر تجربه میکند و دیگری هنوز جوان است و پرانرژی.
یکی راه پر پیچ و خم ادبیات را طی کرده و دیگری پای قله ادبیات شعر ایستاده و به صعود فکر میکند. میدانم برای شما هم جالب است حرفهای پدر و دختر شاعر محلهمان را که در محله شریف مشهد ساکن هستند بشنوید.
پس بی معطلی پای صحبتشان مینشینیم و اگر قرار به کسوت و نوبت هم باشد باید از پدر شروع کرد: محمد نیک که متولد سال ۱۳۲۹ و کارمند بازنشسته بانک است از نوجوانی شعر میگوید، همان سالهایی که درکلاس ششم ابتدایی درس میخواند و برای نخستینبار در یک روزنامه شعری از او به چاپ رسید. او تاکنون در شکلگیری جلسات ادبی بسیاری دست داشته و حالا هم چندین سال است که مجری و دستاندرکار جلسه شعرآیینی واقع در حرم مطهرامامرضا (ع) است. از محمد نیک مجموعه شعری به نام «هرگز گلی را پرپر نکردم» به چاپ رسیده و در نشریات متعدد از آثار او استفاده کردهاند.
سرصف برای بچهها شعر میخواندم
محمد نیک حرفش را اینطور شروع میکند: ۱۳ ساله که بودم شعر میگفتم و گاهی سر صف آنها را برای بچههای مدرسه میخواندم. آن سالها کلاس ششم ابتدایی بودم و ناظمی داشتیم به نام ابوالقاسم صلاحی که پدر شاعر معروف فریدون صلاحی بود. ایشان به ادبیات بسیار علاقهمند بود و برای اینکه مرا به ادبیات تشویق کند همان سال شعری از من را در یکی از روزنامهها به چاپ رسانید و همین برای من مقدمهای شد که وارد دنیای بیکران ادبیات شوم.
مانند نقشی که روی سنگ حک شده باشد
وقتی محمد نیک در خاطرات گذشته فرو میرود ما را هم با خود به آن سالها میکشاند و حرفش را با خاطرهای ادامه میدهد: یادم میآید آن سالهای کودکیام که سوار بر ترک دوچرخه پدرم به جلسات میرفتم، مرحوم آذر جلسه نوحهسرایی و مداحی داشت که شاعران و مداحان معروفی در آن شرکت میکردند.
لبی تر میکند و ادامه میدهد: یک روز در همین جلسه، استاد سرویها این شعر را خواند: «زینب آمد شام را یکباره ویران کرد و رفت/ اهل عالم را ز کار خویش حیران کرد و رفت/ شام غرق عیش و عشرت بود هنگام ورود/ وقت رفتن شام را شام غریبان کردو رفت ... » و من تا خانه که بر میگشتم همین شعر را زیر لب زمزمه میکردم و این شعر مانند نقشی که روی سنگ حک شده باشد سالهاست در ذهنم باقیمانده است.
خانه فرخ دانشگاه شعر بود
شاعر پيشكسوت ما در ادامه خاطراتش از جلسات قديم مشهد ميگويد و به جلسه استاد فرخ اشاره ميكند: «جلسه استاد فرخ سالهاي سال در مشهد داير بود و شاعران و اساتيد بزرگ دانشگاه در اين جلسه شركت ميكردند. من قبل از انقلاب گاهي به اين جلسه ميرفتم، اما حضور جدي و مداومم در اين جلسه از بعد از انقلاب شروع شد، زماني كه خود استاد فرخ فوت كرده بودند و جلسه به استاد كمال واگذار شده بود.
من قبل و بعد از انقلاب به جلسه فرخ میرفتم، زماني كه ایشان فوت كرد، جلسه به استاد كمال واگذار شد
عينكش را بر ميدارد و ادامه ميدهد: اساتيد بزرگي در اين جلسه رفتوآمد ميكردند و با سخنرانيها و مطالب ارزندهاي كه ميگفتند واقعا جلسه را به دانشگاه شعر بدل كرده بودند! اساتيد بزرگي مانند دكتر محمدرضا شفيعيكدكني كه با حضورشان به جلسه رنگوبوي خاصي ميدادند؛ اغراق نيست اگر بگويم حتي ديدن اين اساتيد و شاعران بزرگ براي عدهاي از جوانها نوعي افتخار محسوب ميشد. خداوند رحمت كند مرحوم فرخ را و ياد آن جلسات بهخير كه خيلي از شاعران پيشكسوت ما مديون آن جلسه هستند.
قبل از انقلاب جلسه شعر آیینی نبود
میدانیم که محمد نیک یکی از مؤسسان انجمن شعر آیینی رضوی است، اما اگر بیشتر بخواهیم بدانیم باید از زبان خودش بشنویم: قبل از انقلاب جلسه تخصصی شعر آیینی وجود نداشت و بیشتر جلسات نوحهسرایی بود، بعد از انقلاب من بههمراه عدهای از جمله مرحوم جودیخراسانی، استادکمال، مرحوم خسرو، مرحوم ترابی، حاجآقای اکبرزاده و شفق این جلسه را دایر کردیم و تا حالا که ۲۳ سال میگذرد این جلسه را حفظ کردهایم. خدا بیامرزی میگوید و ادامه میدهد: حال که نصف این اساتید و شاعران در بین ما نیستند. خدا بیامرزدشان، من از آنها چیزهای زیادی یاد گرفتم به ویژه استاد کمال که خیلی به گردن ما حق داشتند.
شعرهایم را پشت چراغ قرمز میگفتم!
شاعر محلهمان دوست دارد کمی درد دل کند و بگوید: متاسفانه یا خوشبختانه در محیط خانه ما جوّ شعری حاکم نبود و نیست و گاهی برای مطالعه شعر یا به دست آوردن یک محیط خلوت برای پرداختن به ادبیات با مشکلات بسیاری مواجه میشدم و از آنجایی که در بانک کار میکردم به نوعی محیط کارم هم هیچ تناسبی با ادبیات نداشت و شاید آن همه حساب و کتاب و ارقام به نوعی ضد شعر هم بود! من این سالها با رنجهای زیادی مواجه شدم. خندهای میکند و میگوید ...: شاید دروغ نباشد اگر بگویم که بسیاری از شعرهایم را در پشت چراغ قرمز گفتهام!
من و دخترم حرف یکدیگر را خوب میفهمیم
دیگر وقتش رسیده که محمد نیک نگاهی به دخترش بکند و بعد رو به من بگوید: من چهار فرزند دارم که از بین این چهار فرزندم فقط آرزو شاعر شده است البته من هم در این راه بسیار تشویقش کردهام. در کودکی او را همراه خودم به جلسات میبردم. حالا من و آرزو ارتباط خوبی با هم داریم؛ او شاعر است و من هم شاعرم پس حرف هم را خوب میفهمیم.
در آخر چند بیت از یک شعرش را برایم میخواند:
دلی پر درد دارم در میان جمع بیدردان
گل لبخند یخ زد بر لبم از این نفسسردان
نه بیرنگم نه همرنگ جماعت میتوانم شد
چه سازم با دل پردرد و با این جمع بیدردان
فرو ننشسته گرد کارزارو گرد من خالیست
چرا رفتند دنبال غنیمتها همآوردان!
منتخب جشنوارههای دانشآموزی
دیگر باید به سراغ آرزو، دختر محمد نیک برویم. آرزو نیک متولد سال ۱۳۶۷ است و در دانشگاه، رشته ادبیات و زبانانگلیسی را دنبال میکند. از ۱۵ سالگی شعر میگوید و تا به حال در چند جشنواره دانشجویی برگزیده شده و در روزنامه و نشریات هم شعرهای زیادی از او به چاپ رسیده است. او علاوه بر پدرش از اساتید دیگری مانند استاد قهرمان و امیر برزگرخراسانی چیزهای زیادی آموخته است.
آرزو از ۱۵ سالگی شعر میگوید و تا به حال در چند جشنواره دانشجویی هم برگزیده شده است
پشت قبالهای بابا بودم!
آرزو با لبخندی میگوید: از همان کودکی به شعر علاقه داشتم و از آن جایی که کودک شیطانی بودم پشت قبالهای بابا بودم و با او به همه جلسات میرفتم. شاعر جوان ما حرفش را با این جمله ادامه میدهد: شعر گفتن پدر در شاعری من تاثیر بسزایی داشت و همچنین تشویق ادبی او به من در این راه بسیار کمکم کرد. حتی گاهی مرا برای گفتن شعرهای ضعیف دعوا میکرد اما حالا میفهمم که همان دعواهای ساختگی بیشتر برای تشویق من بوده نه تنبیه!
حرکات او را تقلید میکردم
شاعر جوان محله ما میگوید: همه دخترها پدرهایشان را دوست دارند و نخستین قهرمان زندگی آنها پدرشان است. من هم دختر هستم و عاشقانه پدرم را میپرستم. آنقدر او را دوست داشتم که حتی حرکات او را تقلید میکردم، وقتی بچه بودم گاهی پدرم مینشست و شعرهایی روی کاغذ مینوشت، من هم دفتر نقاشیام را بر میداشتم مثل او فکر میکردم و چیزهایی روی دفتر میکشیدم!
احترام گذاشتن یا ایثار!
آرزو هم مانند پدرش از فضای خانه میگوید: در خانه ما مادرم خیلی با شعر موافق نبود و علاقهای به شعر و شاعری نداشت. اما همیشه کنار پدرم بود و سعی میکرد او را به عنوان یک شاعر درک کند. شاعر جوان ما ادامه میدهد: من هم ازدواج کردهام، همسر من هم مانند مادرم به شعر علاقهای ندارد اما فضای خانه را برای شعر گفتن من فراهم میکند. به نظر من وقتی کسی از علایق خودش به نفع علایق دیگری بگذرد ایثار کرده، به نظر شما اینطور نیست؟
فعالیتهای ادبی دانشگاهها کافی نیست
دانشجوی شاعر ما از کم بودن فعالیت ادبی در دانشگاهها میگوید: در دانشگاهها هر چند جلسات ادبی و شب شعر زیاد برگزار میشود اما این کافی نیست. باید به طور تخصصی به مباحث ادبی پرداخته شود و جلسات نقد و تحلیل شعر در مراکز عالی گسترش پیدا کند.
البته دوست دارم كه در محلهمان هم شب شعر براي ساكنان محله داشته باشيم، چون اين كار ميتواند باعث همبستگي و آشنايي بيشتر اهالي محل شود. افسوسی میخورد و میگوید: گاهی متنهایی به عنوان شعر در شبشعرهای دانشجویی خوانده میشود که هیچ شباهتی به شعر ندارد! کمکم باید دستی به سر این جلسات کشیده شود.
منتظر بود و رفت . . .
چهره آرزو نیک کمی غمگین میشود و اخمی روی ابرویش مینشیند، دلیل ناراحتیاش را میگوید: چند وقت پیش پدرم در یک خانه سالمندان شب شعری برگزار میکرد که سالمندان هم خیلی این جلسه را دوست داشتند.
در بین این سالمندان پیرزنی بود که من و شعرم را خیلی دوست داشت و همیشه مرا میبوسید و بغل میکرد و میگفت هفته دیگر منتظرتان هستم. من هم به او علاقه زیادی پیدا کرده بودم. حالا دیگر دو رود برگونههای آرزو جاری شده و با لرزشی در صدا ادامه میدهد: یک هفته برای آن پیرزن شعر خواندم او مرا بغل کرد و گفت هفته دیگر منتظرت هستم. هفته بعد شنیدم او فوت کرده است، خدا بیامرزد او را، میگفتند تا دم مرگ منتظر من و جلسه شعر بوده است.
برای اینکه حالوهوا عوض شود و حرفش را ختم به خیر کرده باشد او هم مانند پدرش چند بیت شعر میخواند:
دیریست پلک پنجرهها وا نمیشود
از ترس سنگ، آینه پیدا نمیشود
از بس که غصه در دل من جا گرفته است
غم، بعد از این میان دلم جا نمیشود
با این دل شکسته و این شور و اشتیاق
گفتم که میرسم به تو اما نمیشود . . .
*این گزارش پنج شنبه، ۲۱ دی ۹۱ در شماره ۳۸ شهرآرامحله منطقه ۱۱ چاپ شده است.