
کارمند بانک شاعر پیشه
مهدي آخرتي| از سر کار آمده و خسته است، با همان لباسهای فرم محل کارش. مثل همیشه خنده تلخ و شیرین روی لبش نقش بسته تا هم مرا گمراه کند و هم دردها را!
نه به این خاطر که ۱۵ سال است با او همکلاسی و رفیقم و نه به خاطر اینکه دوستش دارم، فقط برای اینکه ایمان بخشایشی شاعر است میخواهم کمی پای حرفهایش بنشینم. همیشه وقتی اسم شاعران به میان میآید مردم دوست دارند بدانند روحیه این آدمها چطور است و چگونه با زندگی برخورد میکنند، اگر شما هم دوست دارید بدانید چند خط زیر را میهمان ما باشید.
لای دفتر ریاضی کتاب حافظ باز میکردم!
میدانم دانشجوی رشته کامپیوتر است و در یکی از بانکها مشغول به کار شده، از دوران تحصیل در مدرسه راهنمایی شعر میگفته، اما بهطور حرفهای ۱۰ سال است شعر میگوید. خودش را اینطور معرفی میکند: ایمان بخشایشی، متولد ۱۳ بهمن سال ۱۳۶۴ هستم، اما پدرم، چون فکر میکرد ۱۳ عددی نحس است شناسنامهام را در روز چهاردهم گرفته!
نخستین جرقههایی که از هنر در ذهم زده شد در نوجوانی و مصادف با کلاس سوم راهنمایی بود، زمانیکه معلم خوبم آقای غفوری مرا به ادبیات تشویق میکرد. میگوید یادش بهخیر و ادامه میدهد: این معلم مهربان مرا به حفظ کردن شعرهای حافظ و سعدی و... تشویق میکرد و من همیشه لای دفتر ریاضیام کتاب حافظ باز میکردم! پدرم هم مرا دعوا میکرد و میگفت: به جای این کارها درست را بخوان.
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش
ایمان بخشایشی یاد گذشته میافتد و از خاطرهاش با معلم ادبیاتش میگوید: یکبار انشای ضعیفی نوشته بودم، وقتی آن را سر کلاس خواندم همه بچهها به من خندیدند، اما آقای غفوری برای تشویق به من نمره ۲۰ داد! همیشه حرفهایش را در گوشه کتابم یادداشت میکردم تا فراموش نکنم.
نگاهی به من میاندازد و میگوید: من خیلی به ایشان ارادت دارم و هنوز بعد از آن همه سال فراموشش نکردم، «هر کجا هست خدایا به سلامت دارش». من در زندگی از بزرگترهایی که تجربه زیادی دارند خیلی چیزها یاد گرفتم.
غرور بیجا مانع پیشرفت است !
حرف ناخودآگاه به سمت غرور هنرمندان کشیده میشود و شاعر محله میگوید: غرور اگر بر اساس توانایی باشد و با تکبر همراه نباشد خوب است و به نوعی ارزش قائل شدن برای خود محسوب میشود، هنرمند و غیر هنرمند هم ندارد.
بخشایشی حرفش را اینطور ادامه میدهد: اما غرور بیجا مانع پیشرفت است! یعنی اگر آدم غرور بیجا داشته باشد دیگر چیزی یاد نمیگیرد و فکر میکند همه چیز را میداند. در صورتی که یک آدم به تنهایی فقط یک آدم است و به قول بزرگمهر «همه چیز را همگان دانند و همگان هنوز از مادر زاده نشدند!»
خدا پدر ادبیات را بیامرزد!
شاعر محله ما میگوید: من تنها چیزی را که درست فهمیدم این است که شعر برایم آرامش و قوت قلب است. وقتی تنها میشوم راهی برای فرار از تنهایی است، وقتی غمگین هستم به ادبیات پناه میآورم، حتی در زمانی که شاد هستم شادیام را با شعر تقسیم میکنم و خلاصه ادبیات رفیق خوبی برای من است، خدا پدرش را بیامرزد! حرفش را تایید میکنم و ادامه میدهد: ادبیات در مجموع برایم آرامش ذهن است، اگر چند وقت شعر نگویم انگار چیزی را گم کردهام و بدخلق میشوم و همین که شعر میگویم این احساس از بین میرود.
وقتی غمگین هستم به ادبیات پناه میآورم، حتی در زمانی که شاد هستم شادیام را با شعر تقسیم میکنم
شعر دیگر رسانه فرهنگی نیست !
حرف از رسالت شعر که وسط میآید حرفهای بخشایشی جالب است: در یک زمان ادبیات رسانه فرهنگی بود و مردم فرهنگ را از ادبیات میآموختند اما کمکم با روی آمدن سینما و هنرهای تصویری ادبیات کمرنگتر شده و امروز شاید بشود گفت دیگر ادبیات رسانه فرهنگی نیست.
حرفش را کامل میکند و میگوید: البته این مشکل تاحدودی به مردم برمیگردد که میزان مطالعه آنها کم شده و تاحدودی هم مرتبط به خود شاعران و نویسندههاست که کمکار شدند و ادبیات عزیز را به مردم معرفی نمیکنند. البته ناگفته نماند که این مشکل هم به مسئولان فرهنگی برمیگردد هم شاعران زیرا باید وضعیت چاپ و نشر بهتر شود و مسئولان خوب ما شاعران را بیشتر حمایت کنند تا شعر دوباره به دوران افتخار خود برگردد.
درد دلم این است
دلش میخواهد از درددلهایش به عنوان یک دانشجو و هنرمند بگوید و به این نکات اشاره میکند: خانوادهها باید هوای جوانهایشان را داشته باشند و بگذارند علاقهشان را دنبال کنند و به هیچکاری مجبورشان نکنند تا استعدادشان فرصت شکوفا شدن داشته باشد.
درددل دیگر هنرمند محل ما از کتابخانههاست: در مشهد تعداد کتابخانههای بزرگ و خوب کم است و فقط یک کتابخانه خوب در مشهد وجود دارد و آن هم کتابخانه آستان قدس رضوی است. خیلی از ما مسیرمان به این کتابخانه دور است و نمیتوانیم از امکاناتش استفاده کنیم. کاش میشد کتابخانههای مجهز دیگری هم در سطح شهر وجود داشته باشد. دیگر حرفمان تمام می شود، کمی کنارش مینشینم و خوش و بش میکنیم وقت رفتن که میرسد صورت همکلاسیام را میبوسم و به خدا میسپارمش.
* این گزارش پنج شنبه، ۷ دی ۹۱ در شماره ۳۶ شهرآرامحله منطقه ۱۱ چاپ شده است.